ابولبابه و توبه او - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابولبابه و توبه او

يهود از طول محاصره به تنگ آمدند، راه چاره و فرارى نبود، ناچار به رسول الله صلّى الله عليه وآله سفارش كردند: ابولبابة بن عبدالمنذر را كه هم پيمان ما پيش اسلام بود بفرست تا با او در كار خود مشورت كنيم، حضرت به ابولبابه كه به قول واقدى فرمانده عمليات بود فرمود: پيش يهود برو و ببين چه مىگويند. او چون وارد قعله شد، دور او را گرفتند، كعب بن اسد گفت: تو ميدانى كه درگذشته چگونه تو را يارى كرده ايمالان ما چه كنيم، محمد از مادست بردار نيست مىگويد: بدون قيد و شرط تسليم من شويد، اگر از ما دست برمى داشت به شام يا خيبر مىرفتيم و ديگر عليه او كارى نمى كرديم، ابولبابه گفت: والله او اين كار را پيش آورد، حيى گفت: نم چكار كنم، من اميد داشتم كه در اين كار پيروز شويم، و چون نشد با شما به قعله آمده و آماده شده ام در سرنوشت شماشريك باشم.

كعب گفت: چه نيازى دارم تو هم با من كشته شوى اطفالم يتيم بمانند، حيى گفت: چه كارى ميشود كرد، كشتارى است كه بر مانوشته شده. آنگاه كعب گفت: اى ابالباه تو را براى مشورت خواسته ايم، نظرت چيست آيا بى قيد و شرط تسليم محمد شويم گفت: آرى تسليم شويد ولى بدانيد كه همه تان را خواهد كشت و اشاره به حلق خود كرد.

او پس از اين سخن به خود آمد: اين چه سخنى بود گفتم، من بخدا و رسولش خيانت كردم، يهود را از تسليم شدن منع نمودم، آنگاه در حالى كه اشك مىريخت از قلعه پايين آمد و به محضر رسول الله صلّى الله عليه وآله نيامد و ازا راه ديگرى به مدينه رفت و خود را به يكى از ستونهى مسجدالنبى بست و گفت: تا بميرم اينجا خواهم ماند مگرآنكه آيه اى در قبول توبه نازل گردد.

پس از آن، رسول الله صلّى الله عليه وآله پرسيد: ابولبابه چه شد، چرا نيامد، گفتند: يارسول الله جريان از اين قرار است، حضرت به جاى وى اسيد بن خضير را فرمانده عمليات كرد و فرمود: اگر ابولبابه پيش من مىآمد من از خدا مىخواستم كه از او عفو كند، حالا كه خود به طرف خدا رفته، كارى به كارش ندارم، من او را از ستون باز نخواهم كرد، تا خدا توبه اش را قبول كند.

ابولبابه شش، به قولى پانزده شب و روز درآنجا ماند، زنش در وقت نماز مىآمد و او را باز مىكرد، بعد از قضاى حاجت و تجديد وضو، بازخود را به ستون مىبست و با مختصر غذايى كه از خانه اش مىآوردند خود را زنده نگاه مىداشت، جريان بنى قريظه تمام شده و رسول الله صلّى الله عليه وآله به مدينه برگشته بود.

روزى آن حضرت در منزل ام سلمه بود كه قبولى توبه ابولبابه از جانب حق تعالى نازل گرديد، ام سلمه، گويد: صداى خنده حضرت به گوشم رسيد، گفتم علت خنده ات چيست يا رسول الله صلّى الله عليه وآله خدا دهانت را با خنده گرداند؟ فرمود: توبه ابولبابه پذيرفته شد، گفتم: به و مژده بدهم فرمود: اگر خواستى بگو، ام سلمه به در حجره خويش آمد، گفت: يا ابالبابه بشارت باد تو را كه خدا توبه ات را قبول كرد، مردم برخاستند كه او را از ستون باز كنند، گفت: نه به خدا، بايد رسول خدا صلّى الله عليه وآله با دست خودش طناب را از من باز كند، آنگاه كه حضرت براى نماز صبح آمد او را زا ستون باز كرد(518)

در تفسير قمى نقل شده: حضرت چون به ابولبابه نزول توبه را بشارت داد، ابولبابه گفت: يارسول الله همه مالم را در راه خد به شكرانه قبول توبه ام، احسان كنم فرمود: نه گفت: پس دو ثلثش را؟ فرمود: نه، گفت: پس نصفش را احسان كنم فرمود: نه گفت: پس ثلثش را؟ فرمود آرى و در اين رابطه نازل شد آيه 102 از سوره توبه: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم... (519)

/ 260