ماجراى افك و بازى با حيثيت رسول الله صلّى الله عليه وآله
من در نوشتن جريان افك از رسول خدا و فاطمه زهرا و ائمه هدى صلوات الله عليهم عذر مىخوام اگر اين جريان نقل نمى شد به نظر من بهتر بود، زيرا از شنيدن آن موى بر اندام آدمى راست مىشود ولى چون واقعيتى است و در قرآن مجيد مطرح شده و در اينجا اگر گفته نشود مطالب ناقص مىماند، لذا نقل مىكنيم، ضمنا معلوم مىشود بلايى نماند كه منافقان و مشركان بر سر رسول خدا صلّى الله عليه وآله نمى آمد، خدا مىداند جريان به كجاها مىكشيد.طبرسى ؛ در تفسير آيات 11 - 26 از سوره نور فرموده: رسول خدا صلّى الله عليه وآله چون مىدانست به سفرى برود، ميان زنانش قرعه مىانداخت به نام هر كس اصابت مىكرد او را با خود مىبرد، در سفر بنى مصطلق قرعه به نام عايشه و ام سلمه اصابت كرده بود. پس ازتمام شدن جنگ، لشكريان اسلام به مدينه بازگشتند در نزديكيهاى مدينه اردو زدند و به استراحت مشغول بودند، عايشه گويد: كمى به حركت مانده بود كه من به قصد قضاى حاجت از اردو كنار رفتم، وقت برگشتن دست به سينه ام زدم ديدم گردنبندى كه از مهرهاى ظفار يمن داشتم پاره پاره و افتاده است به محل قضاى حاجت براى يافتن گردنبند برگشتم هنوز من برنگشته بودم كه لشكريان حركت كرده، و هودج مرا نيز به گمان آن كه من در هودج هستم به شترم بار كرده و برده بودند. من ضعيف الجثه بودم، احتمال نداده بودند كه در كجاوه نيستم.من گردنبند خويش را يافته و به محل اردو برگشتم ولى ديدم همه رفته اند، گفتم ؛ در همين جا بمانم زيرا كه بالاخره براى يافتن من خواهند آمد، صلاح آن است كه از جاى خود تكان نخورم، درجاى خود نشسته بودم كه خوابم برد، صفوان بن معطل سلمى كه از قشون عقب مانده بود، رسيد ديد انسانى خوابيده است، او مرا شناخت من صورت خويش را با لباسم پوشاندم به خدا قسم، كلمه اى هم با من سخن نگفت و تا شناخت كه من همسر رسول خدايم شترش را خوبانيد، من سوار شدم، او پياده افسار شتر را مىكشيد تا مرا وقت ظهر به لشكر رسانيد.عبدالله بن ابى چون از اين جريان مطلع شد ديد بهترين فرصتى است براى شكست حيثيت رسولخدا صلّى الله عليه وآله و احيانا براى براندازى اسلام، لذا شروع كرد به شايعه پراكنى و نسبت بى عفتى دادن به عايشه و صفوان به معطل. درمجمع فرموده: مردم دور او را مىگرفتند و او مىگفت: زن پيامبرتان با نامحرمى شب را به روز مىآورد سپس زمامه ناقه او را گرفته به ميان مردم مىكشد، به خدا قسم عايشه از دست صفوان رها نشده است (لعنة الله عليه)چهار نفر در شايعه نقش بزرگ داشتند: اول، عبدالله ابن ابى منافق كه از روى نقشه اين كار را مىكرد خداوند با كلمه والذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم (478) نشان داده كه بزرگترين نقش آن دروغ بزرگ و افترا در دست ابن ابى بوده و عذاب او در آخرت از ديگران بزرگ است.سه نفر ديگر حسان بن ثابت شاعر رسول خدا صلّى الله عليه وآله و مسطح بن اثاثه پسرخاله ابى بكر و حمنه دختر جحش خواهر زينب همسر رسول خدا صلّى الله عليه وآله اينها متوجه جريان نبودند و نمى دانستند توطئه از طرف منافقان است، و نيز نمى دانستند چه خاكى به سر خود مىريزند، ظاهرا درباره آنها است كه خدا فرمود: اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عندالله عظيم (479)؛ و هر چهار نفر (حد قذف) هشتاد ضربه شلاق خوردند.به هر حال: جريان به طور گسترده تبليغ شد و قلب نازنين رسول الله صلّى الله عليه وآله به درد آمد اهل بيت: و اصحاب كبار غرق درياى ماتم شدند تا جايى كه به قول واقدى رسول خدا صلّى الله عليه وآله جريان را صلّى الله عليه وآله را بالاى مبنر مطرح كرد و فرمود: چكار كنم با كسانى كه مرا در رابطه با خانواه ام اذيت مىكنند و نيز به مردى كه من در او جز خوبى نديده ام تهمت مىزنند، او جز با من به منزلى از منازل داخل نمى شد سعدبن معاذ گفت: يارسول الله صلّى الله عليه وآله اگر اين شخص از قبيله اوس باشد، سرش را پيش شما مىآورم و اگر از برادران خزرجى باشد هر چه فرمايى اطاعت مىكنيم (480).طبرسى ؛ فرموده: رسول خدا صلّى الله عليه وآله على بن ابيطالب و سامه را خواست و با آنها درباره طلاق عايشه به مشورت پرداخت، اسامه گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله من يقين داريم كه عايشه از اين تهمت بركنار است صلاح نيست او راطلاق دهى، اما على عليه السلام كه متوجه ناراحتى فزون از حد آن حضرت بود، گفت: برخودتان سخت نگيريد، غير او زنان بسيارند از بريره خدمتكار عايشه در اين باره تحقيق فرماييد حضرت بريره را خواست و فرمود: آيا درباره عايشه چيز مشكوكى ديده اى گفت: يارسول الله صلّى الله عليه وآله به خدايى كه تو را به حق فرستاده است چيزى كه سبب نقصى در او باشد نديده ام، جز اين كه دختر كم سنى بود و مىخوابيد، گوسفندى مىآمد و خمير را مىخورد.