الله اعلى و اجل - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الله اعلى و اجل

روز احد، ابوسفيان چون خواست برگردد، شعارهاى شرك را در پاى احد بر زبان راند، و گفت اين هفتاد كشته شما انتقام كشتگان ما در بدر است، باز هم به سراغ شما خواهيم آمد، اما مىدانست كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله زنده و در بالاى كوه است.

ابوسفيان فرياد كشيد: روزى در مقابل روزى، روزگار هر روز به كام قومى است جنگ گاهى به نفع وگاهى بر عليه است حضرت فرمود: جوابش دهيد، مسلمانان گفتند: اين چنين نيست، شهداء ما در بهشت و كشتگان شمادر آتش هستند.

ابوسفيان گفت: لنا عزى و لا عرزى لكم ؛

حضرت جواب داد: الله مولانا و لا مولا لكم ؛

ابوسفيان گفت: اعبل هبل ؛

حضرت جواب داد: الله اعلى و اجل ؛ (354)

يعنى: ما بت غزى داريم كه يارى كرد و پيروز شديم، اين شعار كفر بسيار خطرناك بود، حضرت با دهان پر ازخون فرياد كشيد: خدا مولاى ماست، شما مولا نداريد.

ابوسفيان بت معروف هبل را ياد كرد كه از عقيق سرخ به صورت انسان تراشيده بودند وگفت: بلند و برتر باد هبل، اين نيز شعار خطرناكى بود كه نسبت پيروزى را به يك مجسمه بى جان مىداد، لذا حضرت فرياد كشيد: الله على و اجل در بعضى روايات هست كه اين جواب به دستور رسول خدا صلّى الله عليه وآله توسط على عليه السلام داده شد(355)

اميرالمؤمنين صلّى الله عليه وآله فرمود: چون روز احد، مردم فرار كردند چنان غصه ام گرفت كه در عمرم نديده بودم، من در پيش رسول خدا صلّى الله عليه وآله بودم و شمشير مىزدم، چون برگشتم آن حضرت را نديدم، گفتم: رسول خدا صلّى الله عليه وآله كسى نيست كه فرار كند، در ميان كشتگان هم كه نيست، شايد به آسمان رفته باشد.

من غلاف شمشير خويش را شكستم و گفتم: به قدرى خواهم جنگيد تا كشته شوم، آن گاه حمله كردم، آنها از من كنار كشيدند، ناگاه ديدم كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله برزمين افتاده و در حالت اغماءاست، من بالاى سرش ايستادم تا به حال آمد و به من نگاه كرد(356) فرمود: چه شد كه تو مانند ديگران نرفتى گفتم: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله بروم و تو را تنها بگذارم به خدا قسم مىايستم تا كشته شوم يا خدا وعده خود را بر شما انجام دهد، فرمود: بشارت بر تو يا على خدا به وعده اش وفا خواهد كرد كفار ديگر چنين پيروزى را نخواهند ديد، اين آخرين پيروزى آنهاست.

آنگاه گروهى از كفار به طرف حضرت حمله آوردند، فرمود: يا على بر اينها حمله كن، حمله كردند هشام بن اميه مخزومى را كشتم، بقيه برگشتند، گروه ديگرى حمله كردند، حضرت فرمود: يا على حمله كن من حمله كرده عمروبن عبدالله جمحى را كشتم ديگران فرار كردند، دفعه سو فوجى بر ما هجوم آوردند، حضرت فرمود: يا على حمله كن، من حمله كرده بشربن مالك عامرى را كشتم ديگرن پا به فرار گذاشتند و ديگر كسى نيامد(357) على بن ابيطالب و ابوذجانه بودند كه تا عصر با جنگ و گريز توانستند حضرت را با بدن مجروح به بعضى از ارتفاعات احد برسانند.

آنگاه كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله به مدينه برگشت فاطمه دخترش از او استقبال كرد و با آبى كه آورده بود، صورتش را شست اميرالمؤمنين عليه السلام نيز رسيد، دستهاى مباركش تا شانه اش غرق درخون بود، ذوالفقارش را به فاطمه داد وفرمود: بگير اين شمشير را كه امروز با من راست گفت و دشمنان خدا را دور كرد - رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود: يا فاطمه شمشير على را بگير، شوهرت به عهدش وفا كرد، خدا با شمشير او صناديد عرب را كشت: وقال يا فاطمه خذى هذا السيف فقد صدقنى اليوم و قال رسول الله صلّى الله عليه وآله خذيه يا فاطمه فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد العرب آنگاه على عليه السلام چنين فرمود:




  • افاطم هاك السيف غير ذميم
    لعمرى لقد اءعذرت فى نصر احمد
    اءميطى دماء القوم عنه فانه
    سقى آل عبدالدار كاءس حميم



  • فلست برعديد ولا بمليم
    و طاعة رب بالعباد عليم
    سقى آل عبدالدار كاءس حميم
    سقى آل عبدالدار كاءس حميم



(358)

اى فاطمه بگير اين شمشير را كه ملامت شده نيست، من نه آدم ترسويم و نه مذموم به جان خودم قسم كه در يارى احمد محمد صلّى الله عليه وآله و در طاعت خدائى كه از حال بندگان آگاه است، به عهد خودم وفا كردم، خونهاى كفار را از اين شمشير پاك كن، اين شمشير آل عبدالدار(پرچمداران قريش) را كاسه جهنم نوشانيد.

/ 260