نامه حضرت به حارث بن ابى شمر - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه حضرت به حارث بن ابى شمر

حارث از جانب قيصر روم در دمشق حكومت مىكرد، شباع بن وهب نامه حضرت را در شام به او رسانيد متن نامه چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم من محمد رسول الله صلّى الله عليه وآله الى الحارث بن ابى شمر، سلام على من اتبع الهدى و آمن و صدق و انى ادعوك ان تؤمن بالله وحده لاشريك له و يبقى لك ملكك (579)

شباع بن وهب گويد: چون به دربار حارث رسيدم دو سه روز منتظر بودم كه نامه حضرت را به او برسانم، به دربان گفتم: من فرستاده رسول خدايم، گفت: نامه را فقط در فلان روز مىتوانى برسانى آنگاه حاجب از رسول خدا صلّى الله عليه وآله و از اسلام از من سؤال مىكرد، من درانجيل صفت اين پيامبر را خوانده ام، فكر مىكردم كه در شام مبعوث مىشود، اكنون مىبينم كه در حجاز مبعوث گرديده من به او ايمان آوردم و تصديقش مىكنم، ولى مىترسم كه حارث مرا بكشد، او مرتب مرا احترام مىكرد و از اسلام آوردن حارث اظهار ياءس مىنمود و مىگفت: او از قيصر مىترسد.

روزى حارث از اندرون، به كاخ آمد و نشست وتاجى در سر داشت، به من اجازه داد من نامه حضرت را به او دادم، آن را خواند به دور انداخت و گفت: كى مىتواند حكومت را از من بگيرد، من به جنگ او خواهم رفت هر چند كه در يمن باشد، آنگاه گفت: لشكريان آماده شوند، افراد مسلح تا شب از مقابل او مىگذشتند، گفت: اين لشكريان را كه ديدى به صاحبت برسان بعد، جريان را براى قيصر روم نوشت.

نامه وى موقعى به قيصر رسيد كه هنوز دحيه كلبى از روم خازج نشده بود، قيصر حارث را از لشكركشى به مدينه منع كرد و او را ماءموريت ويژه اى داد، حارث پس از دريافت دستور قيصر، به فرستاده رسول خدا صلّى الله عليه وآله گفت: كى مىخواهدى بروى گفت: فردا، دستور داد صد مثقال طلا به او دادند، دربان او نيز مقدارى پول و لباس به او داد وگفت: سلام مرا به رسول الله صلّى الله عليه وآله برسان و بگوه من تابع دين او هستم.

شباع بن وهب چون به مدينه آمد، جريان را به حضرت گزارش كرد، حضرت فرمود: باد ملكه حكومتش نابود بود (580)

/ 260