پايان واقعه
بالاخره بنوقريظه از طول محاصره به تنگ آمده و به رسول الله صلّى الله عليه وآله سفارش كردند: تسليم مىشويم هر چه درباره ما بكنى اختيار با تو است آنگاه درهاى قلعه را باز كرده و تسليم شدند، رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود: مردان آن ها رابه طناب كشيده و به طرفى بردند، ماءمور اين كار محمد بن مسلمه بود. زنان و فرزندان را نيز به طرف ديگرى بردند. بعد به تفتيش قلعه پرداختند آنچه به دست آمد عبارت بود از هزار و پانصد قبضه شمشير، سيصد عدد زره، دو هزار نيزه، هزار و پانصد كلاه جنگى، واثاثيه و ظروف و خمهاى پر از شراب و عده اى شتر آب كش و عده اى چهارپا (520)آنگاه رسول خدا صلّى الله عليه وآله در كنارى نشست تا درباره آنها چه كارى كند. قبيله اوس كه تحت تاءثير احساسات كاذب واقع شده بودند، گفتند: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله اينها پيش از اسلام هم پيمانهاى ما بودند، و درجنگها ما را يارى كردند، آنها را بر ما ببخشيد، شما يهود بنى قينقاع را بر عبدالله بن ابى بخشيديد و از قتل آنها صرف نظر كرده و به تبعيدشان راضى شديد ما كه از عبدالله بن ابى كمتر نيستيم، آنها متوجه نبودند كه بين قريظه به فكر براندازى اسلام هستند و بايد آن غده سرطانى قطع شود، اوس در خواسته خويش بسيار اصرار كردند.بالاخره حضرت فرمودند: يك نفر از شما را در اين كار حكم كنم گفتند: خيلى خوب آن كى باشد؟ فرمود: سعدبن معاذ رئيس قبيله شما. گفتند: به حكميت او راضى هستيم هرچه حكم كند، همان باشد، (سعدبن معاذ در خندق زخم برداشته و در مدينه مشغول مداواى زخم خود بود)مردان اوس به سراغ سعد رفته و گفتند: رسول الله صلّى الله عليه وآله تو را درباره بنى قريظه به داورى برگزيده بر هم پيمانان خود نيكى كن، ديدى كه عبدالله بن ابى در رابطه با بنى قينقاع چه كرد؟ او را بر الاغى سوار كرده محضر حضرت رسول آوردند. سعد به بنى قريظه گفت: به حكميت من راضى هستيد؟ گفتند: آرى (521) و به احسانت اميدواريم، آنگاه سعدبه رسول الله صلّى الله عليه وآله عرض كرد پدر و مادرم به فدايت چه مىفرماييد؟ فرمود درباره اينها حكم كن به داورى تو راضى ام، سعد گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله حكم كردم كه مردانشان كشته شوند، زنان و اطفالشان اسير گردند و اموالشان ميان مهاجر و انصار تقسيم شود، حضرت فرمود: حكمى كردى كه حكم خدا از بالاى هفت آسمان همان است.آنگاه همه آنها رابه مدينه آوردند، در كنار بقيع گودالى كندند، يهود را بتدريج در مدت سه روز وقت صبح و عصربه آنجا مىبردند، و گردن مىزدند وقتى كه كعب بن اسيد رئيس آنها را براى كشتن مىبردند، حضرت فرمود: اى كعب آيا وصيت بن حواس آن عالم يهود كه شما را از بعثت و آمدن من خبر داد، بر تو فائده اى نبخشيد(522) گفت: آرى يا محمد همان طور بود، اگر يهود نمى گفتند كه از مرگ مىترسد به تو ايمان مىآوردم و تصديقت مىكردم ولى من بر دين يهود هستم بر آن زنده بودم و بر آن مىميرم، حضرت فرمود: گردنش را بزنيد.و چون حيى بن اخطب را براى كشتن آوردند، حضرت به او فرمود: يا فاسق ديدى خدا برايت چه پيش آورد؟ گفت: يا محمد به خدا قسم خودم را در عداوت تو ملامت نمى كنم، هرچه تلاش كردم تا بر تو فائق شوم نشد، هر كه خدا خوارش كند خوار مىشود و اضافه كرد:
لعمرك ما لابن اخطب نفسه ولكنه
من يخذل الله يخذل
من يخذل الله يخذل
من يخذل الله يخذل