به مدينه خبر آوردند كه قبيله بنى المصطلق به رياست حارث بن ابى ضرار خود را براى حمله به مدينه آماده مىكنند، رسول خدا صلّى الله عليه وآله كه در اين گونه كارها به دشمن امان نمى داد، مردى به نام بريدة بن الحصيب را براى تحقيق فرستاد، او به قبيله بنى المصطلق رفت و با حارث بن ابى ضرار صحبت كرد و آنگاه صحت خبر را به حضرت گزارش داد، رسول خدا صلّى الله عليه وآله مردم را به نفع آنها فرا خواند، لشكريان اسلام كه سى راءس اسب در ميان آنها بود، به طرف بنى المصطلق حركت كردند، جماعتى از منافقان نيز به اميد غنائم جنگى در اين قشون كشى شركت كردند.رسول خدا صلّى الله عليه وآله زيد بن حارثه را در مدينه گذاشت و روز دوشنبه دوم شعبان از مدينه خارج شد، به ضرار بنابى الحارث خبر رسيد، رسول خدا صلّى الله عليه وآله جاسوس او را كشته و خود به قصد آنها از مدينه حركت كرده است او از اين خبر به وحشت افتاد و آنها كه غير از قبيله او بودند متفرق شدند.رسول خدا صلّى الله عليه وآله در كنار آب مريسيع اردو زد، عايشه و ام سمله در اين سفر با آن حضرت بودند، آنگاه جنگ شروع گرديد ساعتى ميان دو طرف تيراندازى بود، بعد از آن حضرت دستور حمله داد، مسلمانان به دشمن هجوم بردند و ده نفر از دشمن كشته شد، باقى اسير گرديدند، به اين طريق مردان، زنان و اطفال اسير گشتند و دو هزار شتر و پنج هزار گوسفند از جمله غنائم بود، عده اسرا دويست خانواده بودند... حضرت با ياران و اسرا و غنائم به مدينه آمدند.و چون آن حضرت غنائم و اسرا راتقسيم كرد، جويريه دختر حارث ابن ابى ضرار در سهم ثابت بن قيس افتاد، ثابت با او مكاتبه كرد كه يعنى پولى بدهد و آزاد باشد، جويريه محضر رسول الله صلّى الله عليه وآله آمد و گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله من جويريه دختر حارث رئيس بنى المصطلق هستم، پيشامد مرا مىدانى، من در سهم ثابت بن قيس افتاده ام او بامن مكاتبه كرده تا آزادم كند، به من در دادن پول كمك كن، حضرت پول او را داد و او آزاد شد، آنگاه او را تزويج فرمود (475).