در ماه ذوالقعده سال ششم هجرت رسول خدا صلّى الله عليه وآله با ياران خود براى عمل عمره به طرف مكه حركت كردند، زيرا كه خدا در خواب به او دستور داده بود داخل مسجد الحرام شود وطواف كند و سر بتراشد، حضرت اين خواب را براى ياران نقل كرده، همه خوشحال شده بودند، و با همان اميد به طرف مكه رفتند.ياران آن حضرت هزار و چهار صد نفر بودند (545) از دوالحليفه احرام عمره بستند و شترهاى قربانى را با خود سوق دادند، رسول خدا صلّى الله عليه وآله به تنهايى شصت و شش شتر سوق كرده و قسمتى از بدن آنها را با خون كوهانشان رنگين كرده بود كه اين عمل را اشعار مىگويند...رسول خدا صلّى الله عليه وآله در مسير خويش از قبائل عرب مىخواست آن ها هم در اين سفر شركت كنند ولى آنها شركت نكرده و گفتند: آيا محمد صلّى الله عليه وآله و يارانش مىخواهند داخل مسجدالحرام شوند با آنكه قريش تا دروازه هاى مدينه آمده و با آنها جنگيدند، نه محمد و يارانش به مدينه بر نمى گردند، آن حضرت چون به حديبيه رسيد، قريش از آمدن وى مطلع شده و به لات و عزى قسم خوردند كه نگذارند، حضرت داخل مكه شود، رسول خدا صلّى الله عليه وآله به آن ها پيام داد كه من براى جنگ نيامده ام، آمده ام، عبادت انجام دهم قربانى ذبح كنم و گوشتهاى قربانى در اختيار آنها بگذارم، كفار مكه عروة بن مسعود ثقفى را كه مرد عاقلى بود به نمايندگى محضر آن حضرت فرستادند.او چون به محضر رسول الله صلّى الله عليه وآله رسيد گفت: يا محمد من قوم تو قريش را در حالى ديدم كه چادرها و زنان و اطفال را از ميان خود بيرون برده و به لات و عزى سوگند ياد كرده اند كه تا آخرين نفر خواهند جنگيد و تو را نخواهند گذاشت به مكه كه حرام آن هاست وارد شوى، آيا مىخواهى قوم خويش را يكسره از بين ببرى! حضرت فرمود: من براى جنگ نيامده ام، براى عبادت عمره آمده ام قربانيها را ذبح كرده و گوشت آنها را در اختيار شما قرار خواهم داد.عروة بن مسعود گفت: به خدا قسم نديده ام كسى مانند تو تا به حال ممنوع شده باشد، آنگاه او پيش قريش آمد، و گفت: ايهاالناس اين شخص براى جنگ نيامده، مىخواهد عمره به جاى آورد، گشت قربانيها را نيز در اختيار شما قرار دهد گفتند: به خدا قسم اگر محمد داخل مكه شود و آن عرب به گوش عرب برسد ما يقينا ذليل گشته و عرب بر ما جرئت خواهند كرد (546)آنگاه رسول خدا صلّى الله عليه وآله از عمربن خطال خواست به مكه برود و از آن ها بخواهد كه بگذارند حضرت با مسلمانان وارد شهر شود وعمل عمره را انجام دهد، و قربانيها را در مكه ذبح كند، عمر درمقام اعتذار گفت: يا رسول الله من در مكه دوستى ندارم و قريش مىترسم زيرا كه عداوتم با آن ها شديد است عثمان بن عفان در ميان اهل مكه از من عزيزتر است، او را بفرستيد، حضرت فرمود: راست گفتى.آنگاه به عثمان ماءموريت داد كه پيش ابوسفيان و اشراف مكه برود و بگويد كه آن حضرت براى جنگ نيامده است بلكه غرضش زيارت كعبه و تعظيم آن است قريش عثمان را بازداشت كردند، به آن حضرت خبر رسيد كه عثمان را كشته اند، فرمود: اگر قضيه راست باشد از جايم تكان نخواهم خورد و با اهل مكه خواهم جنگيد.سپس از مردم درباره جهاد بيعت خواست، و به درختى كه در آنجا بود تكيه كرد و مردم شروع به بيعت كردند كه با مشركان بجنگند و فرار نكنند، عبدالله بن معقل مىگويد: آن روز بالاى سر رسول الله صلّى الله عليه وآله ايستاده و با چوب مسواكى مردم را كنار مىكردم و او از مردم بيعت مىگرفت، مردم با او به مرگ بيعت نكردند بلكه بيعت كردند كه فرار نكنند.و آيه: لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يباعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فنحا قريبا (547).بالاخره سهيل بن عمرو با اختيار تام از جانب اهل مكه به حديبيه آمد تا به نحوى اين قضيه حل شود، حضرت آمدن او را به فال نيك گرفت: بعد از گفتگوى زياد پيمانى به شرح ذيل ميان طرفين منعقد گرديد:1: ميان مسلمانان و كفار مكه ده سال جنگى واقع نشود، و طرفين دست از جنگ بكشند.2: هر كه از اصحاب رسول خدا براى حج يا عمره يا تجارت داخل مكه شود مال و جان او در امان خواهد بود، و هر كه از قريش به قصد شام يا مصر از مدينه بگذرد مال و جانش در امان خواهد بود.3: طرفين به فكر خيانت و دزدى نسبت به يكديگر نخواهند بود، هركس و يا گروه بخواهد به پيمان رسول الله صلّى الله عليه وآله يا قريش درآيد صاحب اختيار خواهد بود، در آن وقت مردم قبيله خزاعه گفتند: ماهم پيمان محمديم صلّى الله عليه وآله، مردم قبيله كنانه نيز گفتند: ما در پيمان قريش هستيم.4: اگر مردى از اهل مكه ولو مسلمان هم باشد به ميان مسلمانان فرار كند، بايد او را برگردانند و اگر مسلمانى به قريش فرار كند آنرا برنگردانند، در اين شرط مسلمانان سر و صدا كردند، حضرت براى اسكات آنها فرمود: اگر كسى از ما پيش آنها برود از رحمت خدا به دور باشد و اگر كسى پيش ما آيد برمى گردانيم، اگر اسلام حقيقى داشته باشد بالاخره خدا براى او فرجى خواهد داد.5: رسول خدا صلّى الله عليه وآله امسال از حديبيه برگردد و در سال آينده بيايد آن وقت، كعبه و مسجد الحرام سه روز در اختيار او خواهد بود، قربانيها كه آورده شده در حديبيه بماند و به مكه برده نشود.چون توافق لفظى حاصل شد، آن حضرت على عليه السلام را خواست و فرمود: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم، سهيل گفت: به خدا من نمى دانم رحمان چيست، بنويس بسمك اللهم، مسلمانان گفتند: به خدا بايد بسم الله... نوشته شود حضرت فرومود: بنوس باسمك الله اين پيمانى است كه محمد رسول خدا صلّى الله عليه وآله سهيل گفت اگر مىدانستم كه رسول خدايى از كعبه مانعت نمى شدم و با تو جنگ نمى كرديم، بنويس: محمدبن عبدالله.حضرت فرمود: من رسول خدايم، هر چند كه تكذيبم كنيد، بعد فرمود: على كلمه رسول الله صلّى الله عليه وآله را محو كن، عرض كرد يا رسول الله صلّى الله عليه وآله از دستم نمى آيد كه نبوت را از نام تو محو كنم (548) حضرت فرمود: انگشت مرا روى آن كلمه بگذار على عليه السلام انگشت آن حضرت را روى كلمه رسول الله صلّى الله عليه وآله گذاشت و حضرت با دست خود آن را محو كرد، به على عليه السلام فرمود: اين قضيه به سر تو هم خواهد آم د و به اجبار و فشار خواهى پذيرفت (549).بعد فرمود: بنويس: اين پيمانى است كه محمدبن عبدالله و سهيل بن عمرو منعقد كردند، قرار گذاشتند كه ده سال در ميان طرفين جنگى واقع نشود... سه شرط از شروط پنجگانه را على عليه السلام نوشت، دو شرط ديگر را سهيل بن عمرو بعد از رضايت رسول الله صلّى الله عليه وآله اضافه نمود.پس از پايان صلح، حضرت سر تراشيد و قربانى كرد و از احرام خارج شد، مسلمامان نيز چنين كردند، آنگاه آن حضرت با مسلمانان به مدينه برگشتند و به مسلمانان نيز چنين كردند، آنگاه آن حضرت با مسلمانان به مدينه برگشتند و به وقت مراجعت در كراع الغميم (550)؛ انا فتحناك لك فتحا مبينا (551) تا آخر نازل گرديد و خداوند اين پيشامد را فتح آشكار ناميد فتحى كه براى رسول الله صلّى الله عليه وآله غفران و اتمام نعمت و هدايت و نصرت و براى مؤمنان سبب بهشت و براى منافقان و مشركان موجب عذاب بود.حضرت از نزول سوره فتح بسيار شاد و مسرور گرديد، و فرمود: آن از همه دنيا و من محبوبتر است (552).در تكميل ماجراى صلح حديبيه نكاتى چند قابل ذكر و بررسى است ما آن ها را يكى يكى نقل كرده و توضحى مىدهيم.