عاقبت وحشى قاتل حضرت حمزه - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عاقبت وحشى قاتل حضرت حمزه

آيه و آخرون مرجعون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب و الله عليم حكيم (369) مىگويد: عده اى از مردم كارشان براى امر خدا به تاءخير انداخته شده ممكن است خدا عذابشان كند و ممكن است از آن ها درگذرد كه خدا دانا و حكيم است. در تفسير عياشى نقل شده كه امام باقر عليه السلام به زراره فرمود: آن ها قومى از مشركان بودند كه حمزه و جعفر و امثال آنها را كشتند و آنگاه آمده و مسلمان شدند، و خدا را به توحيد ياد كرده و از شرك دست برداشتند، آنها مؤمن واقعى نشدند كه بهشت برايشان حتمى گردد، كافر رسمى هم نبودند تا اهل آتش باشند، پش آنها در همين حالند و مرجون لامرالله اند.

يعنى: درباره اينگونه اشخاص نمى توان چيزى گفت كه اهل رحمتند يا عذاب بسته به نظر خداست تا درباره آنها در آخرت چه حكمى فرمايد، به هر حال وحشى قاتل حمزه درمكه بود تا در سال هشتم هجرت مكه فتح گرديد.

وحشى به طائف گريخت و چون ديد اله طائف براى اسلام آوردن به مدينه مىروند، دنيا بر وى تنگ گرديد، فكر مىكرد، به شام برود يا يمن ياجاى ديگرى يك نفر به او گفت: واى بر تو هر به كه دين محمد ايمان آورد او را نمى كشد، چون اين را شنيد، به مدينه آمد، حضرت فرمود: آيا تو وحشى هستى گفت: آرى، فرمود: بنشين و بگو عمويم را چطور كشتى وحشى جريان را به طورى كه گذشت نقل كرد، حضرت گريست و فرمود: خودت را از من پنهان كن تا تو را نبينم: غيب وجهك عنى حتى لااراك.

مردى به نام جعفر بن اميه گويد: من و عبيدالله بن عدى در زمان معاويه به شام رفتيم، چون به شهر حمص رسيديم وحشى در آنجا ساكن شده بود، عبيدالله به من گفت: مىخواهى برويم وحشى را ببينيم و از او بخواهيم جريان كشتن حمزه را براى ما تعريف كند، گفتم: مانعى ندارد، به سراغ او رفتيم، خانه اش را از مردم مىپرسيديم، يك نفر گفت: او در كنار خانه اش مىنشيند ولى اغلب مست لايعقل است اگر او را در حال عقل و عدم مستى يافتيد، خواهيد ديد يك مرد عرب است و به خواسته خويش خواهيد رسيد و اگر در حال مستى يافتيد برگرديد، ما رفتيم تا وحشى را كنار خانه اش يافتيم، بر او سلام كرديم و گفتيم: آمده ايم تا جريان قتل حمزه را از زبان تو بشنويم، گفت: همان طور كه بر رسول خدا صلّى الله عليه وآله نقل كرده ايم، به شما نيز مىگويم (370) آنگاه جريان را چنان كه گذشت مشروحا براى آن ها نقل كرد.

از نقل قضيه معلوم مىشود كه او هنوز خود را قهرمان بدر حساب مىكرده است، و اگر پشيمان شده بود مىبايست به شرش بزند، گريه كند، و به آنها چيزى نگويد، و بگويد: روسياهى مرا به يادم نياوريد، مخصوصا دائم الخمر بودنش قابل دقت است. آرى آنها: مرجعون لامرالله هستند و خدا داند كه با آنها چه رفتارى خواهد كرد.

سعد بن ربيع

او از نقباء انصار و كسانى است كه در هر دو بيعت عقبه حاضر شد و رسول الله صلّى الله عليه وآله بيعت كرد و از وى خواست به مدينه هجرت فرمايد و در بدر در ركاب آن حضرت شمشير زد و در احد شهيد شد، ايثار و شهادتش شنيدنى است.

چون معركه احد آرام شد و حضرت از كوه به ميدان آمد فرمود: كدام كس از سعدبن ربيع خبر داد؟ مردى گفت: من در سراغ او مىروم، حضرت محلى را نشان داد و فرمود: من سعد را در آنجا ديدم، او را در آن جا جستجو كن، او گويد: من به آن محل رفتم ديدم سعد در ميان كشتگان افتاده است، صدا زدم: يا سعد، جوابى نداد، باز گفتم: يا سعد، جوابى نشنيدم، بار سوم گفتم: يا سعد، رسول الله صلّى الله عليه وآله از حال تو مىپرسد، چون اين بشنيد، نفسى كشيد، گويى دم آهنگرى صدا كرد، آنگاه سربلند كرد و گفت: رسول الله صلّى الله عليه وآله زنده استگفتم: آرى والله او زنده است و مرا در پى تو فرستاده است و فرمود: كه در اطراف تو دوازده نيزه ديده است.

سعد سعادتمند از اين خبر خوشحال شد و گفت: الحمدلله، رسول خدا راست فرموده دوازده نيزه خورده ام همه به من رسيده است، به قوم انصار از من سلام برسان و بگو: به خدا پيش خدا عذرى نداريد اگر بگذاريد خارى به پاى رسول الله بخلد، اين بگفت ؛ و نفس عميقى كشيد، خون زيادى از زخمهايش جارى شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

آنگاه پيش رسول الله صلّى الله عليه وآله برگشته ماجرا راشرح دادم، فرمود: خدا به سعدبن ربيع رحمت كند، تا زنده بود ما را يارى كرد و به وقت شهادت، براى ما سفارش نمود: رحم الله سعدا نصرنا حيا و اوصى بناميتا (371)

/ 260