مصلحت را آن بود كه اسراى هفتاد گانه بدون گذراندن وقت كشته شوند و اگر آنها قتل عام مىشدند، كفار مكه جرئت نمى كردند كه به مدينه حمله كنند ولى مسلمانان اصرار كردند كه اسراء با دادن غرامت آزاد شوند، به قدرى بر اصرار خويش افزودند، تا رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم در محذور قرار گرفت و نظر آنها را تاءييد كرد.آزاد كردن اسراء نتيجه اش آن شد كه رفتند و خود را بازسازى كردند ودر احد هفتاد مسلمانان را به عدد كشتگان بدر شهيد كردند خداوند در مذمت آنها چنين فرمود:ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة و الله عزيز حكيم لولا كتاب من الله سبق لمسكم فيها اخذتم عذاب عظيم (223)هيچ پيامبرى را سزاوار نيست، كه (براى اخذ سربها از دشمنان) اسيرانى بگيرد، تا در زمين به طور كامل كشتار كند شما متاع دنيا را مىخواهيد و خدا آخرت را مىخواهد، و خدا شكست ناپذير حكيم است. اگر در آنچه گرفته ايد از جانب خدا نوشته اى نبود قطعا به شما عذابى بزرگ مىرسيد.آيات در آنچه گفت شد روشن است چنان كه مفسران و از جمله امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان و صاحب الميزان، فرموده اند، عجيب است كه مرحوم شرف الدين (224)از اين واقعيت غفلت كرده و آيات را جور ديگر تفسير نموده و نظر داده است كه صلاح در عفو و اخذ غرامت بود و رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز چنين نظر را داشتبه هر حال رسول خدا درباره كشتن و آزاد كردن اسيران با يارانش به مشورت نشست و خودش به نقل مجمع البيان فرمود: اگر مىخواهيد آنها را بكشيد و اگر مىخواهيد فديه بگيريد(ولى در عوض) هفتاد نفر از شما شهيد مىشود (معلوم است كه مىفرمايد: آزاد كردن خطرناك است) رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از گرفتن غرامت كراهت داشت و آن را مصلحت نمى دانست، سعدبن معاذ گفت: يا رسول الله اين اولين جنگى است كه با مشركان داشته ايم، كشتن آنها بر من خوش تر است از زنده گذاشتن، عمربن الخطاب نيز چنان نظر داد.ولى ابوبكر گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم آنها بالاخره قوم تو هستند، آنها را زنده نگاه دار، و از آن ها غرامت بگير تا از لحاظ اقتصادى نيرومند شويم، از آن طرف عده اى نيز سخن وى را تاءييد كرده و حتى گفتند: مانعى ندارد و از ما نيز هفتاد تن شهيد شود، و نيز گروهى از انصار كفتند: يا رسول الله آنها قوم تو هستند چرا از بيخشان مىكنى! بالاخره آن حضرت با كراهت به اخذ غرامت راضى شد.اكثر غرامت چهار هزار درهم و اقل آن هزار درهم بود، امام باقر عليه السلام فرموده: غرامت هر نفر چهل اوقيه و هر اوقيه چهل مثقال بود، بدين منوال كسان اسيران مرتبا از مكه پول مىفرستادند، يكى از اسيران ابوالعاص داماد آن حضرت و شوهر زينب بود زينب براى آزادى شوهرش گردنبندهايى فرستاد كه مادرش حضرت خديجه كبرى عليها السلام به او جهزيه داده بود، ابوالعاص خواهرزاده خديجه بود، رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم چون گردنبندها را ديد، خاطراتش تازه گرديد و دريايى از خيالات تلخ و شيرين در نظرش مجسم شد و فرمود: خدا به خديجه رحمت كند، اينها گردنبندهايى است كه به دخترم زينب جهاز داده بود.آنگاه ابوالعاص را در مقابل غرامت آزاد كرد و فرمود به شرطى كه زينب را به مدينه بفرستى، ابوالعاص قبول كرد، و به عهد خويش وفا نمود، او بعدها به مدينه آمد اسلام آورد و حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم زينب را دوباره به او داد.از جمله اسيران عباس عموى آن حضرت و نوفل و عقيل عموزاده هايش بودند، از عباس به وقت اسير گرفتن چهل اوقيه طلا به غنيمت گرفته بودند، حضرت فرمود: اينها غنيمت است، غرامت محسوب نمى شود غرامت خود و دو پسر برادرت را بده، گفت: من چيزى ندارم فرمود: پس كجاست آن زرى كه به زنت ام الفضل داده و گفتى: اگر من مردم آن را براى تو و براى پسرانم فضل و عبدالله و قثم است عباس گفت: تو از كجا دانستى فرمود: خدايم خبر داد، عباس گفت: اشهد انك رسول الله، به خدا كسى از اين كار با خبر نبود مگر خدا(225) بدين طريق آن حضرت عملا ثابت كرد كه همه در مقابل قانون مساوى هستند، خويش باشند يا بيگانه. ناگفته نماند كه به استثناى دو نفر از اسيران: عقبة بن ابى مميط و نضربن حارث كه اعدام شدند، از بقيه شصت و هشت نفر غرامت گرفته شد، و از احدى در اين زمينه اغماض نگرديد(226)