جنگ مخوف موته - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جنگ مخوف موته

اين جنگ در جمادى الاولى از سال هشتم هجرت واقع شد موته روستايى بود در نزديكى بلقاء و بلقاء از حوالى دمشق است كه حارث بن عمير نماينده رسول خدا صلّى الله عليه وآله را در آنجا شهيد كردند.

مسلمانان در اين جنگ به معان كه اكنون يكى از استانهاى ممكلت اردن و نيز نام شهر مركزى استان است رسيدند، و در شمال معان شهركى است به نام كوك درجنوب شرقى بحرالميت كه اكنون قبور شهداء موته در بيرون شهرك كوك واقع است.

علت اين جنگ آن طور كه از مغازى واقدى معلوم مىشود، دعوت مردم آنجا به اسلام بود، آنجاها در قسمت شمال عربستان محلهاى عرب نشين و جزء متصرفات حكومت بيزانس (روم) بود رسول خدا صلّى الله عليه وآله توسط حارث بن عمير نامه اى به فرمانرواى بصرى فرستاده و او را به اسلام دعوت كرد، وى چون به موته رسيد، شرحبيل بن عمر و غسانى كه از امراى قيصر در شام بود او را گرفت و گفت: مىخواهى كجا بروى گفت: مىخواهم به شام بروم، گفت: نباشد كه تو از ابوسفيان محمد هستى گفت: آرى من نماينده رسول خدايم، شرحبيل گفت تا او را دست بستند و همان طور گردنش را زدند، و شهيدش كردند و آن تنها فرستاده رسول خدا صلّى الله عليه وآله بود كه به عنوان فرستاده شهيد شد.

چون خبر به رسول خدا صلّى الله عليه وآله رسيد سخت ناراحت شد، ياران خويش را فراخواند و شهادت حارث را به ايشان خبر داد و فرمود كه او را شرحبيل بن عمرو مقتول كرده است، مسلمانان پس از اطلاع، گروه گروه در اردوگاه جرف گرد آمدند در مدت كمى جمعيت به سه هزار نفر رسيد، رسول خدا صلّى الله عليه وآله پس از خواندن نماز ظهر، كه مردم آماه بودند، فرمود: فرمانده لشكريان زيد بن حارثه است اگر او كشته شود، جعفر بن ابيطالب فرمانده شما خواهد بود و اگر او نيز كشته شود، عبدالله بن رواحه فرمانده است و اگر او نيز به شهادت برسد، لشكريان، خود كسى را، به فرماندهى برگزينند (626).

ناگفته نماند: اين سخن حاكى از آن بود كه چنين پيشامدى واقع خواهد شد، چنان كه يك نفر يهودى به نام نعمان بن فنحص گفت: اگ راو پيامبر باشد، همه اين سه نفر كشته خواهند شد، و نيزبه نظر مىآيد كه مناسب بود، آن حضرت جعفربن ابيطالب را فرمانده اول نمايد، ولى مورخين شيعه و اهل سنت نوعا زيد بن حارثه را گفته اند، مجلسى رحمه الله (627) از محمد بن شهاب زهرى از امالى ابن الشيخ، جعفر را اولين فرمانده نقل فرموده است و نيز طبرسى (628) از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمانده اول جعفر بود، بعد زيد، بعد عبدالله، مجلسى رحمه الله (629) فرمود: شيعه فرمانده اول بودن زيد را انكار كرده و امير اول را جعفر مىداند رواياتى نيز در اين باره نقل كرده است.

از نقل واقدى معلوم مىشود كه منظور از اين لشكركشى دعوت به توحيد بوده كه مردم آن ديار يا اسلام را قبول كنند و تا تحت الحماية باشند مانند مردم نجران، و يا اين كه كشتن سفير آن حضرت نشان داده كه آنها در حال جنگند، و آن خطرى براى اسلام بود كه مىبايست از بين برود.

واقدى مىگويد: حضرت خطاب به فرماندهان چنين فرمود: شما را به تقواى خدا و به نيكويى به افرادتان وصيت مىكنم، به نام خدا در راه خدا بجنگيد، با آنان كه به خدا كافر شده اند، ولى حيله نكنيد، و خيانت ننماييد، و كودكان را نكشيد، بعد خطاب به فرمانده اولى فرمود: چون با دشمن روبرو شدى به يكى از سه كار دعوعتش كن، و هر كدام را پذيرفتند تو هم بپذير و از آنها دست بردار.

اول بگو: بياييد مسلمان شويد اگر قبول كردند، ديگر جنگ نكن بعد بگو: بيايى در ديار ما به مهاجران بپيونديد، اگر چنين كردند، هر امتيازى كه مهاجران دارند، آنها نيز خواهند داشت و اگر اسلام را قبول كرده و گفتند: مىخواهيم در ديار خود بمانيم، آن وقت بگو: ديگر در فى ء وغنائم سهمى نخواهند داشت مگر آنكه رسما در جنگ شركت كرده باشند وگرنه مانند اعراب مسلمان خواهند بود. و اگر اسلام را قبول نكردند، بگو: بياييد جزيه بدهيد، و تحت الحمايه باشيد، (از اين معلوم مىشود كه آن ها مسيحى بوده اند) اگر قبول كردند، ديگر جنگ نكن، و اگر نه اسلام را قبول كردند و نه جزيه دادند آن وقت از خدا مدد جسته و با آنان بجنگ...(630).

در بحارالانوار نقل كرده: چون حضرت در ثنية الوداع آنها را توديع مىكرد چنين فرمود: به نام خدا با دشمن خدا ودشمن خود بجنگيد به زودى به مردانى خواهيد رسيد كه در صومعه ها (ديرها) در بيابان دور از مردم زندگى مىكنند، متعرض آنها نشويد، و ديگران را خواهيد يافت كه شيطان در مغزهاى آنان لانه گذاشته آن سرها را با شمشير بيندازيد، زنان و اطفال شيرخوار و پيران از كار افتاده را نكشيد، درختان خرما و يا هر درخت كه باشد، قطع نكنيد، خانه را ويران ننماييد، بهتر است عبارت عربى اين مطلب طلايى را كه فطرت انسانى به آن ها لبيك مىگويد نقل كنيم:

اغزوا بسم الله فقاتلوا عدوالله و عدوكم بالشام و ستجدون رجالا فى الصوامع معتزلين عن الناس فلا تتعرضوا لهم و ستجدون آخرين للشيطان على رؤسهمن مفاحص فاقلعوها بالسيوف، لاتقتلن امراءة و لاصغيرا ضرعا ولاكبيرا فانيا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناء (631)

لشكريان توحيد از مدينه به طرف شمال حركت كرده و پيش از آنكه به جاى كشته شدن، حارث بن عمير برسند، دشمن از حركت آنان مطلع گرديد، شرجبيل به جمع آورى نيرو پرداخت، و آنگاه كه مسلمانان به وادى القرى رسيدند اولين گروه دشمن به فرماندهى سدوس برادر شرحبيل به آنها رسيد ولى نتوانست جلو لشكريان قرآن را بگيرد و كشته شد، لشكريانش پا به فرار گذاشتند، قواى اسلام به ديار معان رسيد و در آنجا اردو زدند.

در آن موقع خبر رسيد كه هرقل فرمانرواى روم در محلى به نام ماءب اردو زده و از قبائل بهراء و وائل و بكر و لخم و جذام صد هزار نيرو در اختيار دارد، فرمانده آنها مردى است به نام مالك از قبيله بلى و به نقل ابن هشام: هرقل با صد هزار نفر بود و از قبائل فوق صد هزار ديگر به او پيوستند.

چون اين خبر به مسلمانان رسيد، دو روز در معان مانده و به مشورت پرداختند، گفتند: بهتر آن است كه جريان را به رسول خدا صلّى الله عليه وآله گزارش كنيم يا اجازه برگشت دهد و يا نيروى امدادى بفرستد در اين بين عبدالله رواحه برخاست و گفت: به خدا قسم ما در گذشته نه با زيادت افراد مىجنگيديم و نه به كثرت سلاح و اسبان، بلكه با اعتقاد به اين دين كه خدا ما را به وسيله آن گرامى داشت، به خدا قسم روز بدر را در ياد دارم كه فقط دو تا اسب داشتيم، و در احد يك اسب بيشتر با ما نبود، در پيش ما يكى از دو چيز خوب وجود دارد، يا غالب مىشويم، آن همان وعده اى است كه خدا و رسول به ما داده اند و اين وعده تخلف ندارد و يا شهادت و در آن صورت به برادران شهيد خود پيوسته و در بهشت در كنار آنها مىشويم.

اين سخن سبب گرديد كه مسلمانان تصميم به جنگ گرفتند، به دنبال آن تصميم قواء اسلام به طرف شهرك موته حركت كرده و در آنجا خود را آرايش داده و آماه پيكار شدند، جنگ شروع گرديد، كثرت دشمن مافوق تصور بود، مسلمانان جانانه و با نيت و بصيرت خالص جنگيدند ولى مقدمات نشان ميداد كه كارى از پيش نخواهند برد، جنگ بسيار نابرابر بود.

در آن ين زيد بن حارثه كه پرچم رسول خدا صلّى الله عليه وآله را در دست داشت در اثر نيزه هايى كه در بدن مباركش فرو رفتند از طاقت افتاد و شربت شهادت نوشيد، سپس پرچم اسلام را جعفربن ابيطالب به دست گرفت و به جهاد پرداخت، در اثناء جنگ دست راستش قطع گرديد، با چالاكى پرچم را به دست چپش گرفت، دست چپش نيز قطع گرديد، پرچم اسلام را با بقيه دستهايش نگاه داشت تا در اثر كثرت جراحات به خاك افتاد و به لقاء الله پيوست و در آن وقت سى و سه سال از عمر او مىگذشت، در بدن جعفر رضوان الله عليه بيشتر از شصت زخم شمرده شد مخصوصا نيزه اى كه به شكمش رفته بود.

پس از شهادت جعفر، عبدالله بن رواحه پرچم را به دست و فرماندهى را بر عهده گرفت و پس از ساعتى درنگ، شربت شهادت نوشيد، پس از شهادت وى مردى به نام ثابت بن ارقم پرچم اسلام را به دست گرفت و آنگاه خالدبن وليد را به فرماندهى برگزيدند و او پس از مقدارى تلاش مسلمانان را به عقب نشينى واداشت و ظاهرا صلاح همان بود كه عقب نشينى كنند.

سپس خالدبن وليد، عبدالرحمن سمره را به مدينه فرستاد و جريان را به محضر آن گزارش داد، مسلمانان از شنيدن شهادت زيد و جعفر و عبدالله شروع به گريه كردند، رسول خدا صلّى الله عليه وآله آنها را تسليت فرمود.(632)

/ 260