جريان مباهله با نصارى نجران را ابن اسحاق در سيره خود در اوائل هجرت نقل كرده.ابن اثير در كامل در سال دهم هجرى روز بيست و چهارم ذوالحجة و مجلسى رحمه الله در بحارالانوار، جلد 21، در وقايع سال نهم هجرت آورده است ؛ما نيز به تبع مرحوم مجلسى آن را در حوادث سال نهم نقل مىكنيم.پس از فتح مكه و استقرار حكومت اسلام رسول خدا صلّى الله عليه وآله نامه اى به اهل نجران يكى از شهرهاى يمن و در مرز حجاز، نوشت و آنها را به اسلام دعوت فرمود: مضمون نامه آن بودكه بياييد مسلمان شويد وگرنه، تحت الحمايه بودند را قبول كرده و جزيه بدهيد، و در غير اين صورت آماده جنگ باشيد و در ضمن نامه اين آيه آمده بود: قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الاالله و لانشرك به شيئا ولايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون (707).آنها بعد از خواندن نامه حضرت تصميم گرفتند به مدينه آمده و با رسول خدا صلّى الله عليه وآله درباره دين او و موفقيت مسيح عليه السلام گفتگو نمايند(708) و هيئت نصارا به مدينه آمده و در وقت نماز خود ناقوس زده و در مسجدالنبى نماز خواندند. اصحاب به حضرت گفتند: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله چرا اين كار را در مسجد شما انجام دهند؟! فرمود: كارى به ايشان نداشته باشيد. چون از نماز فارغ شدند، به محضر حضرت آمده و به گفتگو نشستند و گفتند: مردم را به چه چيز دعوت مىكنى فرمود: به شهادت لااله الاالهل و رسالت خودم و اين كه عيسى بنده اى مخلوق بود، مىخورد، مىآشاميد، قضاى حاجت مىكرد (نه خدا بود، نه پسر خدا، نه يكى از سه خدا) گفتند: پس پدرش كه بود؟ حضرت توسط وحى آسمانى به آنها فرمود: درباره آدم چه مىگوييد آيا بنده مخلوق نبود؟ آيا نبود كه مىخورد، مىآشاميد قضاى، حاجت مىكرد و زن مىگرفتگفتند: آرى فرمود: پدرش كه بود؟ در جواب خاموش ماندند(709) خداوند نزديك به هفتاد آيه از اول سوره آل عمران نازل فرمود از جمله ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون...فمن حاجك فيه من بعد ماجاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (710)و چون آنها قانع نشده و نداشتن پدر را دليل ابن الله دانستند، حضرت فرمود: با من مباهله كنيد اگر من راستگو باشم لعنت خدا بر شمانازل باشد و اگر شما راستگو باشيد بر من نازل شود، گفتند: انصاف كردى آنگاه وعده مباهله گذاشتند. نصارا چون به منزل بازگشتند، رؤساى آنها كه سيد و عاقب و اهتم بودند، گفتند: اگر فردار با يارانش بيايد مباهله خواهيم كرد، چون او در صورتى اهل بيت و خواص خويش را مىآوردكه راستگو باشد. فرداى آن، نصارا در محل مباهله حاضر شدند، ديدند آن حضرت با اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهماالسلام آمدند. نصارى گفتند: اينها كيانند؟ جواب شنيدند كه آن عموزاده و دامادش على بن ابيطالب و آن زن دخترش فاطهم و آن دو پسرانش (دخترزادگانش) حسن و حسين اند، نصارى از ديدن اين وضع هراسان شده و گفتند: ما را از مباهله معاف دار، ما مباهله نمى كنيم. حضرت با آنها روى جزيه مصالحه فرمود(711).بنابر روايتى: چون رسول خدا صلّى الله عليه وآله بعد از رسيدن به محل زانو به زمين زد آماده مباهله شد، اسقف نصارى گفت: مانند پيامبران براى مباهله به زانو نشست چون اسقف برگشت سيد گفت: برو پيش مباهله كن... اسقف گفت: انى لارى وجوها لو ساءلواالله ان يزل الجبل من مكانه لازاله فلاتبتهلوا فتهلكوارسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود: به خدايى كه جانم در قبضه اوست اگر مباهله مىكردند به صورت ميمونها و خوكها درمى آمدند و اين وادى برايشان پر از آتش مىشد و سال به پايان نمى رسيد مگر آن كه همه هلاك مىشدند. جزيه اى كه معين شد عبارت بود از دو هزار حله (لباس) كه هر حله به قيمت چهل درهم، اضافه ياكم به همان قيمت حساب مىشد.نيز لازم بود سى عدد نيزه و سى عدد زره عاريه بدهند، در صورتى كه جريان در يمن پيش آيد و لازم شود، رسول خدا صلّى الله عليه وآله ضامن است كه آنها را برگرداند(712).مكتوب مصالحه بر جزيه توسط على بن ابيطالب عليه السلام نوشته شد و عمروبن عاص و مغيرة بن شعبه آن را امضاء كردند، و لازم بود هزارحله در ماه صفر و هزار حله در ماه رجب بدهند (713) و بدين طريق غائله نجران به پايان رسيد و در اين جا با بررسى دو نكته مهم جريان را به اتمام مىرسانيم.اول: اين كه پيشامد در تمام دوران رسالت آن حضرت بى نظير است، نه نزول وحى، نه شق القمر، نه معراج، نه هيچ واقعه ديگر به اهميت اين واقعه نيست. همه آنها توسط خداوند انجام پذيرفته ؛ولى اين كه معركه غير از آنهاست، فرض كنيد: انسانى در مقابل حريف ايستاده و مىگويد: تو سخن بگو تا اين كوه به آسمان رود و يا من بگويم تا از جا بلند شود، تمام حيثيت و دين حكومت رسول خدا صلّى الله عليه وآله در خطر اين پيشامد بود و از چهارصد فقط يك صورت به نفع حضرت بود، اگر نفرين هيچ طرف قبول نمى شد، و اگر نفرين هر دو طرف قبول مىشد، و اگر فقط نفرين نصارى قبول مىشد، اسلام و حضرت از بين رفته بود، و تنها اگر فقط نفرين حضرت قبول مىشد به نفع اسلام بود.ولى مىبينيم رسول خدا صلّى الله عليه وآله با كمال جراءت قدم به ميدان گذاشت و سربلند بيرون آمد. خدايا آن بزرگوار به وعده هاى تو چقدر ايمان داشت و آن طرف پشت پرده را چطور آشكارا مىديد كه با وجدان آرام و قلب مطمئن و خاطر آسوده مانند انسانى كه براى نوشيدن آب مىرود، قدم به مباهله گذاشت و حريف را زبون كرد. عجبا!! عجبا!! اين مطلب يدرك ولايوصف است.دوم: بنابر تطبيق آيه شريفه، فاطمه زهرا عليهاالسلام درجاى نسائنا و حسنين عليهماالسلام در جاى ابنائنا و اميرالمؤمنين عليه السلام درجاى انفسنا قرار گرفته است به اتفاق فرقين رسول خدا صلّى الله عليه وآله جز چهار نفر، كسى را با خود نبرده است و نيز معلوم مىشودكه سه كلمه فوق جز چهار نفر مصداق واقعى نداشته است وگرنه لازم بود براى تحقق صيغه جمع، ديگران را نيز ببرد، و چون معلوم شد كه على عليه السلام در جاى نفس پيامبر صلّى الله عليه وآله است ديگر با وجود نفس پيامبر كسى نمى تواند جانشين پيامبر صلّى الله عليه وآله باشد. روايت شدن: ماءمون عباسى به حضرت رضا عليه السلام گفت: ما الدليل على خلافة جدك قال: آية انفسنا دليل بر خلافت جدت على بن ابيطالب چيست فرمود: آيه انفسنا كه خداوند جدم را نفس پيامبر صلّى الله عليه وآله خوانده است خدايا چه مىشدكه از اول سفارشات و اوامر رسول خدا صلّى الله عليه وآله در رابطه با خلافت مرود عمل قرار مىگرفت واين شكافت بزرگ كه مسلمين را بدبخت كرده و خواهد كرد، به وجود نمى آمد و مسلمانان يك دست مىشدند؟!ونعم الحكم الله چه تماشايى است دادگاه روز قيامت درباره آنان كه تابع هوى نفس شده و اين گرفتارى عظيم را براى اسلام بوجود آوردند. آرى نفس و شيطان از هر دشمن بزرگى بزرگترند؛ زيرا كه دست انسان را گرفته و تا آتش جهنم مىبرند.