علامه مجلسى (699) از المنتقى نقل كرده كه در سال نهم هجرت زنى از قبيله غامد به محضر رسول خدا صلّى الله عليه وآله آمد و گفت: يا نبى الله من زنا كرده ام مىخواهم مرا پاك گردانى. فرمود: برو از اينجا. فردا آمد باز اقرار به زنا كرد، و گفت: من زنا كرده ام مىخواهم مرا پاك گردانى. حضرت فرمود: برو. فرداى آن روز آمد و بار سوم اقرار به زنا نمود و گفت: يا نبى الله مرا پاك گردان مىخواهى مرا هم مانند ماعز برگردانى به خدا قسم من از زنا حامله هستم. حضرت فرمود: برو، صبر كن تا بچه ات به دنيا آيد.پس ازمدتى كه بچه را در آغوش داشت آمد و گفت: يا نبى الله اين بچه اى است كه زاييده ام.فرمود: ببر تا شير داده و از شير ببرى. چون بچه را از شير بريد، او را در حالى كه تكه نانى در دست داشت آورد و گفت: يانبى الله بچه را از شير بريده ام.حضرت بچه را به يكى از مسلمانان داد تانگهدارى كند.بعد فرمود تا گودالى كندند و زن را تا سينه اش در آن گودال دفن كردند، (ظاهرا زن شوهردار بوده وگرنه حكمش شلاق بود) آنگاه فرمود، او را سنگسار كردند.هنگام رجم، خون سر زن به صورت خالدبن وليد، اصابت كرد، و خالد به زن فحش دادو حضرت فرمود: خالد به او فحش نده ؛به خدايى كه روحم در دست اوست اين زن چنان توبه كرد كه اگر عشار (ماليات بگير دروازه) نيز آن طور توبه مىكرد، آمرزيده مىشد. بعد فرمود: بر او نماز خوانده و دفن كردند.جريان ماعزبن مالك كه زن به آن اشاره كرد از اين قرار بود كه او به محضر رسول خدا صلّى الله عليه وآله آمد و گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله من زنا كرده ام مرا پاك گردان حضرت از وى روى گردانيد. او از آن طرف آمد و گفت: يارسول الله صلّى الله عليه وآله من زنا كرده ام باز حضرت از وى روى گردانيد، بعد از آن آمد و گفت: من زنا كرده ام، بعد دفعه چهارم آمد و اقرار به زنا كرد.حضرت فرمود: ديوانه كه نيستى گفت: نه يا رسول الله صلّى الله عليه وآله فرمود: زن دارى گفت: آرى... فرمود: شايد آن زن را بوسيده و يا در آغوشت فشرده و يا به او نگاه كرده اىگفت: نه يا رسول الله.فرمود: با او مقاربت كرده اى، كنايه نمى كنى گفت: نه همانطور كه ميل در سرمه دان و دلو در چاه رود. فرمود: مىدانى زنا چيست گفت: آرى من به طور حرام كارى كرده ام كه مرد با زن حلاش مىكند فرمود: از اين اقرار چه نظرى دارى گفت مىخواهم مرا پاك گردانى حضرت فرمود تا سنگسارش كردند(700).ناگفته نماند كه هر دو كار از تجليات بسيار بزرگ است كه انسان در اثر ايمان به معاد به قدرى از خدا بترسد كه به چنان شكنجه اى در دنيا آماده شود. در ياران على عليه السلام نيز چنان كسانى بوده اند.هرچند كه اگر توبه مىكردند پذيرفته مىشد.