جنگ صفين - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جنگ صفين

لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين # ثم انزل الله سكينة على رسوله و على المؤمنين و انزل جنودا لم تروها وعذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين (656).

اين آيات حنين و جنگ صفين را جاودان كرده است و معلوم مىشود كه مسلمانان به كثر نيروى خويش باليده و اميدوار شده اند ولى به هنگام حمله دشمنان كارى از پيش نبرده و پا به فرار گذاشته اند، خداوند آرامش خويش را به حضرت و عده اى از مؤمنين نازل كرده كه آن ها فرار نكرده و ايستاده اند و با آمدن ملائكه (و مرعوب كردن دشمن) و فتح ميدان جنگ عوض شده وكار به پيروزى لشكريان اسلام كشيده است، اينك ما اين جنگ را از كتابهايى كه بعدا نام خواهيم برد نقل مىكنيم.

پس از فتح مكه و شكست قطعى كفر و شرك ظاهرا نمى بايست جنگى پيش بيايد؛ ولى چون خبر شكست مكه در طائف و حوالى آن بر قبائل هوازن و ثقيف رسيد، مردم خود را جمع كرده و علم طغيان برافراشتند و گفتند: محمد صلّى الله عليه وآله با گروهى درگير شد كه هنر جنگيدن نمى دانستند، به طرف او برويد پيش از آنكه او به سراغ شما آيد، فرمانده قبيله هوازن و رئيس آنها مردى سى ساله به نام مالك بن عوف بود، ولى ثقيف به دو گروه تقسيم مىشدند، گروهى به فرماندهى قارب نب اسود و گروهى به فرماندهى سبيع بن حارث آماده جنگ شدند (به نقلى احمربن حارث).

مالك بن عوف دستور داد مردم اموال و زنان و فرزندان را نيز با خود بياورند. اين براى آن بود كه به وقت جنگ به خاطر دفاع از آن ها فرار نكنند آنها در وادى اوطاس اردو زدند، نيروها فوج فوج به آنجا وارد مىشدند، پيرمردى به نام دريدبن صمه كه گويند: صد و شصت سال داشت و نابينا بود در اوطاس حاضر شده، آنها را نصيحت كرد كه برگردند ولى نصيحتش سودى نبخشيد.

رسول خدا صلّى الله عليه وآله كه از اين آمادگى با خبر شد مردى به نام عبدالله بن ابى حدرد را فرمود: به طور ناشناس ميان هوازن و ثقيف برو و جريان را تحقيق كرده به من گزارش كن. او به طور ناشناس چندى در ميان آنها ماند و به حضرت خبرآورد كه آن دو قبيله با ساز و برگ تمام آماده حمله به سوى شما هستند.

رسول خدا صلّى الله عليه وآله تصيمم گرفت، كه در حمله به دشمن سبقت نمايد لذا در ششم ماه شوال روز شنبه از مكه به سوى حنين حركت كرد، و آن در وقتى بود كه عتاب بن اسيد را فرماندار مكه كرده و معاذبن جبل را در آن جا گذاشت كه به مردم سنن و احكام تعليم كند.

ده هزار نفر از مدينه و دوهزار نفر از مكه در ركاب آن حضرت حركت مىكردند. مردى از ياران كه از ديدن دوازده هزار مرد جنگى سرمست شده بود، گفت: اگر با قبيله بنى شيبان هم روبرو شويم باكى نيست، كسى امروز قدرت غلبه بر ما را ندارد. جمله و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم... در آيه شريفه اشاره به همين سخن است واقدى گويد: گوينده اين سخن ابوبكر بود

رسول خدا صلّى الله عليه وآله به مسير خود ادامه داد تا در شب دهم شوال به وادى حنين رسيدند، دشمن نيز به آن طرف حينن رسيده بود، دو طرف كاملا آماده جنگ شدند، بعد از طلوع فجر هنوز هوا كاملا روشن نشده بود كه لشكريان اسلام به گودى حنين سرازير مىشدند، كه دسته هاى دشمن از تنگه هاى آن به سپاهيان اسلام حمهل كردند.آنها فكر مىكردند كه با دشمن فاصله زياد دارند و چون به محل هموار رسيدند با دشن روبرو خواهند شد؛ ولى غافل از اينكه دشمن در تنگه ها كمين كرده است.

مقدمه لشكريان اسلام قبيله بنى سليم بود به تعدا هزار نفر به فرماندهى عباس بن مرداس سملى كه در پياپيش حركت مىكردند. مالك بن عوف لشكريان خود را در تنگه ها و ميان درختان قرار داده و فرمان داده بود كه پيش از روشن شدن هو به لشكريان اسلام حمله كنند. رسول خدا صلّى الله عليه وآله پس از خواندن نماز صبح با ياران به سرازيرى حنين مىرفتند كه حمله دشمن شروع شد.

افواج بنى سليم كه به شدت غافلگير شده بودند پابه فرار گذاشتند. پشت سر آنها اهل مكه فرار كردند. بى نظمى عجيبى در سپاهيان اسلام به وجود آمد به طورى كه فراريان از كنار آن حضرت مىگذشتند و كسى متوجه كسى نبود.

على عليه السلام با گروه كوچكى كه با او بودند به سختى مىجنگيدند. عباس لگام قاطر آن حضرت را گرفته و عموزاده اش ابوسفيان بن حارث در طرف چپش بود. در آن گيرو دار عجيب كه هر كس به فكر جان خودش بود، رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرياد مىكشيد: اى جماعت انصار! كجا فرار مىكنيد من رسول خدايم، به سوى من آييد. ولى كسى توجه نمى كرد، نسيبه دختر كعب مازنى كه با آن حضرت بود، خاك بر روى فراريان مىپاشيد و فرياد مىزد: اين تفرون عن الله و عن رسوله آن زن از جمله زنانى بود كه در بيعت عقبه در منى با آن حضرت بيعت كرده و به مدينه دعوتش كرده بودند، بالاخره در حنين از موهاى سرش كمان ساخته و در دفاع از حضرت تيراندازى كرد.

رسول خدا صلّى الله عليه وآله مركب خويش ار به طرف على بن ابيطالب عليه السلام راند، كه شمشير به دست آماده بود، آنگاه به عمويش عباس فرمود: بالاى اين بلندى برو و فرياد كند و بگو: يا اصحاب البقرة يا اصحاب الشجرة الى اين تفرون هذا رسول الله اى ياران سوره بقره اى اهل بيعت رضوان در حديبيه كجا فرار مىكنيد رسول خدا صلّى الله عليه وآله اينجاست.

بعد حضرت دست به دعا برداشت كه: اللهم لك الحمد و اليك المشتكى و انت المستعان جبرئيل آمد كه اين كلمات را موسى خواند خداوند دريا را براى او شكافت. حضرت به ابى سفيان بن حارث گفت: مشتى سنگ ريزه به من بده، آنگاه سنگ ريزه رابه طرف دشمن انداخت و فرمود: شاهت الوجوده بعد سر به آسمان برداشت كه: اللهم ان تهلك هذه العصابة لم تعبد و ان شئت ان لاتعبد لاتعبد در آن بين على بن ابيطالب عليه السلام يكى از فرماندهان دشمن را به نام ابوجرول كه سوار بر شترى بود به پايين كشيد و كشت، كشته شدن او دشمن را مرعوب كرد.

به هر حال با رسول خدا صلّى الله عليه وآله نماندند، مگر على بن ابيطالب عليه السلام، عباس و فضيل بن عباس و ابوسفيان بن حارث و چند نفر ديگر گروه كوچكى ازمهاجر و انصار كه ظاهرا صد نفر بودند، در اين بين كه فراريان تا حدى خود را يافته بودند، فرياد عباس اثر خود را كرد، لشكريان به تدريج به طرف رسول الله صلّى الله عليه وآله آمدند و صفوف خود را آماده كردند.

با نزول ملائكه و جمع شدن مسلمانان، دشمن مرعوب شده پا به فرار گذاشتند و اين در حالى بود كه چكاچك اسلحه در آسمان شنيده مىشد. مسلمانان به تعقيب دشمن پرداختند، جمله ثم انزل الله سكينة على رسوله و على المؤمنين وانزل جنودا لم تروها عذب الذين كفروا جاى خود را گرفت. پس از فرار دشمن تمام اموال به صورت غنيمت به دست مسلمانان افتاد، خانواده هايشان نيز اسير گرديدند.

يكى از اسيران كه به دست مسلمانان افتاده بود، گفت: كو آن اسبان سياه و سفيد و رزمندگانى كه سفيد پوش بودند، ما به دست آنها كشته شديم. شما در ميان آنها مانند يك خال ديده مىشديد. گفته شد: آنها ملائكه بودند. حضرت فرمود: غنائم را به محلى به نام جعرانه (657) در نزديكى مكه بردند تا در وقت مناسبى تقسيم شود و خود به تعقيب دشمن پرداخت. علت شكست دشمن در آن معركه نزول ملائكه و استقامت رسول خدا صلّى الله عليه وآله بود و آن يكى از اگرهاى بزرگ تاريخ است كه خدا به يارى مسلمانان آمد(658).

در اين جنگ از مسلمانان فقط چهارنفر شهيد شدند: ايمن بن عميد پسر ام ايمن، سراقة بن حارث، رقيم بن ثابت ابوعامراشعرى، كه در تعقيب دشمن در اوطاس شهيد شد، و شرح آن خواهد آمد (659).

/ 260