5 - رسول خدا صلّى الله عليه وآله على الظاهر در اين فكر بود كه وضعى پيش آيد تا اسيران آزاد گردند، لذا وقتى كه طائف به جعفرانه بازگشت، اسيران براى خود از چوبها حصارى ساخته و در آن بودند، به حضرت اطلاع دادند كه اسيران هوازن اين حظيره ها (666) را ساخته اند تا در آنها از اذيت آفتاب مصون باشند.آن آيه رحمت و مظهر عطوفت خدايى، بسربن سفيان خزاعى را به مكه فرستاد تا براى همه اسيران لباس خريد و به همه آن ها لباس دادند و فرمود: هر كس بايد داخل حظيره پوشيده و با لباس خارج شود، آنگاه حضرت شروع به تقسيم غنائم كرد به اميد آن كه كسانى از هوازن به سراغ اسيران آيند.بالاخره گروهى از هوازن رسيدند كه چهارده نفر بوده و اسلام آورده بودند و گفتند كه بقيه نيز اسلام را قبول كرده اند، در آن گروه عموى رضاعى آن حضرت نيز بود و به قولى خواهر رضاعى اش دختر حليمه نيز در ميان اسيران بود. خودش را به حضرت معرفى كرد، عموى رضاعى اش گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله در اين حظيره ها كسانى هستند كه در كودكى شما را كفالت كرده اند آنها عمه ها و خاله هاى رضاعى شما و نگهدارندگان شما هستند. ما شما را در كودكى در آغوشهايمان حفظ كرديم و با پستانهاى خود شير داديم. من شمارا در شيرخوارگى ديده ام، كه بهترين شيرخوارها بودى و وقت از شير بريدنت را ديدم كه بهترين شير بريده ها بودى. آنگاه در جوانى ديدم ؛ ولى بهتر از شما را نديدم، خصال خير در كمال شما تكامل يافته است، با همه اينها ما اهل و عشيره شما هستيم، بر ما عنايت كن، خدا شما را مورد عنايت قرار بدهد...رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمودند: بهترين حديث، راست آن است، در نزد من مسلمانانى هستند كه مىبينيد. بگوييد ببينم، فرزندان و زنان پيش شما محبوبند يا اموالتان گفتند: ما اموال نمى خواهيم فقط اهل و عيال ما را آزاد كنيد. فرمود: آنچه سهم من و سهم فرزندان عبدالمطلب است مال شما باشد؛ اما راجع به سهم ديگران من از مردم آن را مىخواهم. چون به نماز ظهر را خواندم شما بگوييد: ما رسول خدا را شفيع قرار مىدهيم به مردم و مردم را شفيع قرار مىدهيم به رسولخدا آن وقت من مىخواهم گفت كه من سهم خودم و سهم بنى عبدالمطلب را به شما بخشيدم. آنها بعد از نماز رسول خدا صلّى الله عليه وآله چنان كردند. حضرت فرمود: من سهم خود وسهم بنى عبدالمطلب را به شما بخشيدم، مهاجران گفتند: سهم ما نيز سهم رسول خداست. انصار نيز گفتند: هر چه سهم ما باشد سهم رسول خدا صلّى الله عليه وآله است. بدين طريق نزديك به تمام اسيران آزاد گرديدند. ولى عده اى حاضر به قبول نشدند.رسول خدا صلّى الله عليه وآله به مردم چنين فرمود: مردم هوازن اسلام آورده و آمده اند، من از آنها پرسيدم و آنان را ميان اموال و خانواده مخير كردم. آنا زنان و فرزندان را خواستند، هر كس اسيرى را نزد خود نگاه داشته، اگر مايل است آزاد كند، و اگر مايل نيست باز آزاد كند، و در مقابل هر اسير شش راءس شتر در اولين غنيمت يا (زكات) به او خواهيم داد. همه به اين كار راضى شدند و در نتيجه همه اسيران آزاد گرديدند، مگر...حضرت از آن گروه پرسيد: مالك بن عوف رئيس شما كجاست گفتند: فرار كرده و با قبيله ثقيف داخل حصار طائف شده است. فرمود: اگر پيش من مىآمد و اسلام مىآورد، هم اهل عيالش را مىدادم و هم صد راءس شتر به او مىبخشيدم. حضرت خانواده مالك بن عوف را در مكه نزد عمه شان ام عبدالله امانت گذاشته و او از آنها نگهدارى مىكرد. اين سخن چون به مالك بن عوف رسيد، پنهانى از طائف خارج شد و وقتى خود را به رسول خدا صلّى الله عليه وآله رسانيد كه از جعرانه در حال حركت به مكه بود، حضرت زن و فرزند واموال او را و نيز صد شتر به او داد، او اسلام آورد و مسلمان خوبى شد.گويند حضرت او را فرماندهى داد و با مشركان مىجنگيد(667). رسول خدا صلّى الله عليه وآله با اين اعمال نشان داد كه منظور او جنگاورى و كشورگشايى و توسعه قدرت نيست، بلكه منظور، پياده كردن فضائل انسانيت و هدايت مردم به توحيد است.