خطبه 207-خطبه اى در صفين - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 207-خطبه اى در صفين

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است كه در صفين بيان فرموده (و سپاهيان خويش را اندرز داده اند) پس از ستايش ايزد بى همتا و ستودن خاتم پيغمبران (بدانيد) پاك پروردگار بحكومت دادن من بر شما در شما برايم حقى مقرر فرموده است (كه بايستى آن حق را ادا كرده پيرو دستوراتم باشيد) و مانند همان حقى كه مرا بر شما است شما را نيز بر من است (كه بايد آن را رعايت كرده، صلاح دين و دنياى شما را در نظر گرفته، براه حقتان بكشم) و حق پهناورترين چيزها است هنگامى كه در آن با هم بگفتگو پردازند، و تنگترين چيزها است هنگامى كه بخواهند از روى انصاف درباره هم بدان عمل كنند (هنگامى كه سخن از عدل و داد و حقيقت بميان آيد گويند حق چيز خوبى است، و هر يك مدعى هستند كه اگر من والى شوم مردم را بسوى حق خواهم كشانيد، لكن هنگام كردار اثرى از حق در گفتارشان پديدار نيست بدانيد) هيچكس را بر ديگرى حقى نيست، جز آنكه ديگرى را نيز بر او حقى است (پيرو از پيشوا چشم مهر و يارى و دادگسترى و دفاع از حقوقش را دارد، پيشوا از پيرو اطاعت و فرمانبردارى را منتظر است) و اگر نباشد كه كسى را بر ديگرى حقى باشد، و آن ديگرى را بر آنكس حقى نباشد، اين حق ويژه ذات
خداوند است و بس، و آفريدگانش را بر او حقى نيست، زيرا كه او را بر بندگانش قدرت و توانائى است (و اگر بخواهند سر از چنبر فرمانش بر تابند، خواهى ناخواه ميتواند آنان را بزير فرمان خويش كشد چنانكه در قرآن مجيد سوره 10 آيه 99 فرمايد: و لو شاء ربك لا من من فى الارض جميعا، افانت تكره الناس حتى تكونوا مومنين اگر پروردگار تو بخواهد هر كه در زمين است ايمان خواهد آورد، آيا تو مردم را مجبورا وادار بايمان آوردن مينمائى، كنايه از اين كه اگر خواست من نباشد، تو نميتوانى خلق را بسوى ايمان بكشانى) و در هر چه قضا و قدر گوناگون آن خداوند جارى است عادل و دادگر است (و امور بندگانش همه بر طبق حكمت و مصلحت است، و اگر مزد كار بندگان را هم ندهد، باز از عهده شكر كوچكترين نعمتش بدر نخواهد آمد، با اين وصف او حق خودش را، بر بندگانش چنين قرار داد، كه او را اطاعت كنند، واز روى بخشش و دهش فراوانى كه دارد (بدون اينك بندگان بر او حقى داشته باشند) پاداش كردار آنان را چندين برابر ثواب دادن گردانيد (و در قرآن كريم سوره 4 آيه 173 فرمود: فاما الذين امنوا و عملو الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله، آنانكه ايمان آورده و نيكوكارى كردند، خدا مزدهاى
آنان را بيفزايد، و از روى فضل و كرمش تمام دهد). آنگاه خداوند پاك برخى از حقوق خويش را براى پاره از مردم نسبت بپاره ديگر حقوق واجبى گردانيده، و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر داشته، برخى را در برابر برخى ديگر واجبست، و برخى از آن حقوق تحقق پيدا نكند جز در برابر برخى ديگر (مثلا زن وقتى حق نفقه بر شوهر پيدا ميكند كه از او فرمان ببرد، پدر بر فرزند حقى دارد، فرزند در برابر حقى ديگر دارد، همسايگان بايد در برابر حقوق يكديگر را حفظ كنند لكن) بزرگترين حقى از اين حقوق كه خداوند پاك آن را واجب گردانيده است حق والى بر رعيت، و حق رعيت بر والى است (اين حق است كه سلك اجتماع را بهم مى پيوندد، زيرا وقتى فرمانروايان از نكوئى، و دادگرى در حق فرمان بران دريغ نگفتند، فرمان بران نيز آنها را با كمال ميل اطاعت خواهند كرد، و در اثر اين وحدت و يگانگى تمام مفاسد اصلاح ميشود) و خداوند پاك اين دستور را براى هر يك از فرمانبر، و فرمانروا، بر ديگرى واجب فرموده است، و آن را واسطه نظم دوستى و ارجمندى دينشان قرار داده است، بنابراين كار فرمان بر بسامان نشود جز آندم كه فرمانروايان به نيكى گرايند، و كار فرمانروايان اصلاح نپذيرد جز آندم كه فرم
انبر در اجراى اوامرشان استقامت بخرج دهد، آنگاه همينكه رعيت حق والى را ادا، و والى حق رعيت را گذاشت، حق و راست در ميانشان ارجمند، راههاى دين راست و مستقيم، پرچمهاى دادگسترى بر پاى، و سنتها (احكام شرعيه بدون انحراف و كژى اى) در مجراى خودش جارى خواهد گشت، و بدين نسق كار جهان بسامان شود، و اميد بپايندگى ملك و سلطنت ميرود، و دشمنان طمعكار (يكه براى ربودن كشور منتظر فرصت اند) مايوس ميگردند و (اين در صورتى است كه دولت و ملت با يكروح اتحاد و صميميت دست يگانگى بهم داده، هر يك حق ديگرى را كما هو حقه بگذارد، ولى بالعكس) اگر رعيت بر والى چيره آمد، يا والى بحقوق رعيت دست اندازى كرد، اينجا ديگر اختلاف كلمه پيدا شده، پرچمهاى ستم هويدا و دغلكاريها در دين بسيار، راههاى سنت (و احكام شرعيه) واگذار شده، حدود الهى معطل مانده، كار با هواى نفس افتد، و دردهاى درونى اشخاص بسيار گردد، كسى براى حق بزرگى كه پايمال شده، يا ناحق ستركى كه بجاى آورده ميشود، ناشاد و اندوهگين نگردد، در اين هنگام نكويان (و اهل حق) خوار، و بد كرداران (و اهل باطل) ارجمندانند، واخواهيها و ديون الهى نزد مردم بيار شود (و حق حق ادا نگردد) پس بر شما باد بادا كردن آن
حق، و اندرز دادن و يارى نمودن يكديگر، زيراكه هيچكس بكنه فرمانبردارى خدا بدانسان كه او را درخور است نرسد، اگر چه در راه خوشنوديش پرحريص و آزمند بوده، و كوشش فراوانى در كار بندد، لكن از حقوق واجبه خدا كه بر بندگان است (و بايستى ادا شود) اندرز دادن، و يارى نمودن يكديگر است، براى بپاداشتن حق باندازه كوشش و توش و توانشان، و مرد اگر حق (گذارى خدا) داراى منزلت و برترى، و در دين داراى فضيلت و سابقه بوده باشد، و برتر از اين كه به آنچه كه خدا از حقوقش بر او واجب گردانيده است و بايد به آن يارى داده شود، او بجاى آورد نيست و (البته در راه اداى حق حق بيارى ديگران نيازمند است) نيز مرديكه مردم او را خوار مايه گرفته، و در ديده ها كوچك است، از اين كه ديگرى را در راه اداى حق يارى دهد، يا ديگرانش يارى دهند بى نياز نيست (خلاصه وضيع و شريف مردم در راه يارى حق بيارى و پشتيبانى از هم محتاج اند، و نميتوان از يارى دادن، و يارى خواستن از كسيكه در جامعه داراى شخصيت برجسته نيست ديده پوشيد).

در اين هنگام كه حضرت از حقوق حكام بر رعايا، و رعايا بر حكام، و مردم بر مردم و از حق خدا بر بندگان سخن ميراندند) ناگاه مردى از ياران آن حضرت عليه السلام با سخنى طولانى، آن جناب را پاسخ داده، و ستايش بسيارى از وى كرده، پيروى و فرمانبردارى خودش را به آن حضرت گوشزد كرد، لذا حضرت عليه السلام فرمودند: آنكس كه جلال خدا نزدش بزرگ، و پايگاه حق در دلش ارجمند است، براى اين بزرگى و ارجمندى خدا سزاوار است كه هر چه جز بزرگى خدا است، نزدش كوچك باشد (و جز خدا بزرگى نه بيند) و سزاوارتر كس كه بايد خداى را بزرگ بيند و بس، كسى است كه نعمت خدا درباره اش فراوان، و احسان و نيكيش باو بسيار است، چرا كه نعمت خدا بر هيچكس فراوان نشد، جز اين كه (بهمان اندازه) حق خدا بر او بزرگ افتاده است (و بايد شكر نعمت حق را بيشتر بجاى آورد) و از زشتترين حالات فرمان روايان نزد نيكمردان آنست كه گمان دوستدارى فخر و خودستائى به آنان برده شده، و كردارشان بخودخواهى حمل گردد، و من ناخرسندم از اين كه بگمان شما ره يابد، كه من دوستدارم كه ستودن و شنيدن ستايش فراوانتان را (درباره خويش) بشنوم، و خداى را سپاس كه اينسان نيم، و اگر هم خواهان بودم كه م
را بستايند، البته اين خواهش را براى فروتنى بدرگاه خداوند پاك كه بزرگوارى و ستودن را سزاوارتر است واميگذاردم، اى بسا ستايش و مدحى كه مردم آنرا پس از كوشش در كارى شيرين ميپندارند (و شما كه مرا در اجراء اوامر حقه و احكام اسلامى مردى جدى و كوشا مى بينيد بحكم غريزه فطرى حق داريد كه مرا بستائيد، تا من هم تشويق شده، و در كار بهتر كوشش كنم، لكن چون من بوظيفه وجدانى خويش رفتار كرده، و اين كوششها را فقط براى خدا ميكنم) پس مرا براى فرمانبردارى از خدا و رفتار نيكم با شما از (براى) باقيمانده حقوقى كه از پرداخت آنها نياسوده، و واجباتيكه از اجر ايشان ناگزيرم نيكو نستائيد و سخنانيكه با گردنكشان گفته ميشود با من نگوئيد، و آنچه را كه از اشخاص خشم آلوده (و خودسر در اثر تسلطشان بر شما از آنها) پنهان ميسازيد، (و ياراى دم زدن نداريد، اگر خداى نخواسته چنان چيزهائى از من ديديد نترسيد و) از منش پنهان مداريد، و بچاپلوسى و ستايش بيجا (كه شخص را در كارهاى نيك كند، و در كردارهاى زشت تند ميكند) با من در مياميزيد، و گمان نكنيد كه من انتظار بزرگى خويش را از شما داشته، و اگر سخنى درباره ام برانيد، مرا گران و سنگين افتد، چرا كه آنكه سخن حقى
درباره اش گفته آيد، يا بر او پيشنهاد دادگسترى و عدلى شود، و بر او سنگين افتد (بكار بستن حق، و دادگرى بر او سنگين تر افتد، بنابراين از حق گوئى يا مشورت در دادگسترى باز نايستيد، زيرا من برتر از اين كه بخطا افتم نيستم، و از كردار خويش ايمن نميباشم، مگر اين كه خداوند بلطف عميم خويش) كفايت كند از من آنچه را كه او به آن از من مالك تر و تواناتر است (و اين كه حضرت در اينجا خويش را با آن مقام عصمت جز خطاكاران شمرده اند از فرط عبوديت بلكه عين عصمت است چنانچه يوسف صديق نيز در سوره 12 آيه 53 گويد و ما ابرء نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى من خويشتن را از بدى برى نميدانم، چرا كه نفس امر كننده ببدى است، مگر اين كه پروردگارم بمن رحم آورد، و مقصد آن بزرگوار نيز اينست كه نعمت خدا شامل حال من شده، و مرا از خطا نگهداشته است، لذا فرمايد): جز اين نيست كه من و شما براى پروردگاريكه جز او پروردگارى نيست بنده و مملوكيم، و آنچه را كه ما از خويش در آن اختيارى نداريم، او از ما مالك و مختار است، بيرون آورد ما را از جهل و نادانى كه در آن بوديم، و بسوى علم و دانشى كه صلاح ما در آن بود كشانيد، گمراهيمان را برستگارى مبدل كرد، و پس
از نابينائى بينائى بخشود (در اينجا نيز حضرت همانطوريكه قانون خطبا است بطور اطلاق خويش را جز جمع شمرده است، و منظورش اينست كه خداوند بر ما منت نهاده، و با وجود مقدس رسول الله صلى الله عليه و آله، ما را از طريقه اسلاف خارج ساخت).

/ 305