نامه 031-به حضرت مجتبى - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 031-به حضرت مجتبى

از وصاياى آن حضرت عليه السلام است به (فرزند برومندش) حضرت امام حسن عليه السلام پس از بازگشت از صفين. (و اين وصيت را حضرت در قريه حاضرين كه يكى از قراى اطراف صفين است نوشتند، گر چه شارح بحرانى مينويسد كه آن را حضرت براى محمد حنفيه نگاشتند، لكن اغلب مورخين بر آنند كه آن براى حضرت امام حسن نوشته شده است، و اين وصيتنامه شامل عاليترين دستورات زندگانى است، و سزاوار است كه كليه افراد بشر براى ادارك سعادت، و رسيدن بحيات معنوى بر نامه زندگانى خويش را، از روى اينكلمات گهربار و دستورات نورانى تدوين نمايند، تا با شاهد نيكبختى هم آغوش گردند). با اينكه ترجمه و شرح حال فرزند بزرگ حضرت زهراء و پاره جگر محمد مصطفى و على مرتضى امام حسن مجتبى صلوات الله عليهم اجمعين را مورخين و محدثين عاليمقدار در متون كتب، و بطون تواريخ خويش ثبت و ضبط نموده اند، لكن بنده حقير هم خواستم تيمنا خويش را در رديف شارحين احوال آن حضرت در آورده، و كتاب خويش را بدين لطيفه بيارايم، لذا در حالات آن بزرگوار اشارتى ميرود. ولادت آن حضرت در نيمه رمضان سال سوم از هجرت است، وفات شريفشان 28 صفر سنه 50 هجرى در اثر زهرى است كه جعده ابن اشعث كندى با
غواى معاويه به آن حضرت خورانيد و سن شريفشان 47 سال بوده است، آن حضرت در علم و حلم و فضل و شرف و جلال و عبادت و زهد افضل مردم زمان خويش است، بهنگام نماز رنگ مباركش دگرگون و بدنش لرزان ميگرديد، هنگاميكه سخن از مرگ و بعث و نشور و قيامت مى آمد ميگريستند، همينكه بياد عرض حساب ميافتادند نعره زده غش ميكردند، 25 حج گذاردند كه اغلب آنها پياده و چه بسا كه پابرهنه ميرفتند 2 مرتبه اموالشان را در راه خدا تقسيم كردند، و آن جناب در دوران زندگانى از خودى و بيگانه فراوان آزار ديدند، مدائنى نقل ميكند هنگاميكه جنازه آن حضرت را حركت دادند مروان حكم سرير را بدوش ميكشيد، حضرت امام حسين باو فرمودند تو ديروز اينهمه جرعه هاى غم واندوه را بكام وى ريختى، و امروز جنازه اش را حمل ميكنى، گفت آرى من اين كار را با كسى كردم كه حملش با كوههاى جهان به يك ميزان ميرفت، شعبى گويد: پس از آنكه معاويه بر سرير خلافت مستقر گرديد وارد مدينه شد، بحال خطبه ايستاده پس از حمد و ثناى خدا و رسول اميرالمومنين را بباد نكوهش گرفت، حضرت امام حسن از جاى بلند شده، پس از ثناى خدا و درود بر رسول اكرم فرمود، خداوند هيچ پيغمبرى را نفرستاده جز اينكه براى او وصى و خليف
ه از اهل بيتش معين فرمود، و هيچ پيغمبرى نبود جز اينكه برايش از مجرمين دشمنى بود، بدانيد: على وصى رسول الله و من فرزند على ميباشم، و تو اى معاويه پس صخرى، و جدت حرب است، و لكن جد من رسول خدا است، مادر تو هند (جگر خوار) است، مادر من فاطمه زهراء است، جده من خديجه، جده تو نثيله (شتر چران و زناكار) است، خدا لعنت كند از، كسيكه جسمش پست تر، و كفرش قديمتر، و ذكرش خاموشتر، و نفاقش بيشتر است، اهل مجلس همه گفتند آمين، معاويه از منبر بزير آمد، نقل است كه روزى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام بر معاويه وارد شدند در حاليكه او بقفا خوابيده بود، حضرت را مخاطب قرار داده گفت يا حسن آيا تعجب نميكنى از اينكه اين زن يعنى عايشه خلافت مرا باور نميدارد، حضرت فرمودند اعجب از اين اين است كه من فرزند رسول خدا هستم وارد شده ام، و تو آن اندازه بيشرمى كه اينگونه خوابيده و حشمت مرا نگاه نميدارى معاويه شرمنده شده از جاى برخاست، بارى آزارها و اذيتها كه آن حضرت از معاويه و عمروعاص ديده، و مكابراتى كه با آنها فرموده اند در كتب مسطور است كه بايد به آنها رجوع شود، حضرت اميرالمومنين صلوات الله عليه وصيت نامه را بدينسان انشاء فرمودند). وصيتى است از پ
درى فانى شونده، (و تجربه آموخته و سخت و سست جهان را چشيده) و بگردش روزگار اقرار كننده، كه عمرش پشت گرداننده (از جوانى و رو كننده به پيرى) است، پدريكه تسليم (پيشامدهاى) روزگار و نكوهشگر جهان است، پدريكه در جايگاههاى مردگان سكنى گرفته و فردا از جهان كوچيده است، چنين پدرى بفرزند جوانش كه آرزومند چيزى است كه آن را نمى يابد (و اين سخن يا اخباراز غيب است كه او بخلافت ظاهرى نميرسد، يا اينكه اصلا بشر در جهان به آرزوى خويش دست نمييابد) فرزنديكه براه هلاك شوندگان روان، و خدنگهاى دردها، و بيماريها را نشان، و سختيها و دشواريهاى روزگار را گروگان، و تيرخورده از ناگواريها و اندوهها است پسر جوانى كه (ناچار مصائب) جهان را بنده، بازرگان سراى فريب و نيرنگ، قرضدار مرگها، اسير مردن، هم پيمان غمها، و اندوهها، قرين احزان و محنتها، آماج پيكان آفتها، كشته شده شهوتها و خواهشها (ى دشمنان) و جانشين مردگان است.

پس از ستايش يزدان پاك، و درود بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله (حسن جانم دانسته باش) براستى كه من همينكه در چيزى كه برايم روشن گرديده مينگرم از اينكه جهان از من روى گرداند و روزگار با من بسركشى گرائيد، و آخرت بسويم روى كرده، (و مرگ دو اسبه بر سرم ميتازد) اينها ديگر مرا از يادآورى از جز خودم، و همت گماردن بكارى غير كار خويشم باز ميدارد، مگر آن هنگام كه من ز غمهاى مردم و ملت آسوده شده (لحظه اى بخود مى آيم و) غم خويش ميخورم اينجا ديگر مينگرم كه راى و تدبيرم درست آمده و (آن راى و تدبير) مرا از هواى نفسم باز ميدارد (ميل دل من اين است كه بارشاد و هدايت خلق بكوشم، و چنگ اقويا را از سر ضعفا برتابم، لكن مينگرم كه اجل نزديك شده، بايستى قدرى بيشتر بكار خويش باشم لذا) همينكه اين نكته بر من روشن گرديد، آنگاه مرا بسوى كوشش و تلاشى كشيد كه در او سستى و بازئى نيست، و بسوى صدق و درستئى برد كه نادرستى با آن در نياميزد (و چون تو نور چشم و ميوه دل منى لازم ميدانم كه از سخت و سست روزگارت بياگاهانم) و من تو را بعضى از خويش، بلكه عين خويش يافتمت، بدانسانكه گوئى اگر اندوهى بتو رسد چنان است كه بمن رسيده، و اگر مرگ تو
را در يابد، گوئى مرا دريافته است، روى اين اصل اهتمام در امر تو را، اهتمام در امر و كار خويش ميبينم لذا (گزيده سخنان و) وصيت خويش را براى تو مى نگارم، در حاليكه استناد كننده، و تمسك جوينده به آن نوشته هستم خواه بميرم خواه بمانم (اگر ماندم خود ضامن بكار بستن آنم، اگر مردم تو كه خليفه و جانشين منى آنها را بكار بند).

حسن جانم، وصيت من بتو آنستكه در همه حال پرهيزكار باش، و از خدا بترس، و امرش را لازم شمرده، دل بيادش آباد دار، (دلى كه كانون عشق و محبت است چه بهتر كه آن را بنور عشق خدا برافروزى، و از جز آن بپردازى) رشته محبت و بندگى او را چنگ در زن كه اگر تو آن را فراگيرى، در بين خود و پروردگارت آن رشته را گسست ناپذير خواهى يافت،


/ 305