خطبه 091-پس از كشته شدن عثمان - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اكها از وزش بادهاى وزان، و نابود شدنشان از سيلابهاى روان، و به شناگرى حشرات و هوام در هرتل و ريگستان و به آشيانهاى بلند پرندگان در قله هاى كوهساران، و به زمزمه و نالش و نغمه سرائى مرغان خوش الحان در آشيانهاى تاريكشان، و به آنچه پرورانيده است امواج درياها در دل صدفها از مرواريد و مرجان، و به آنچه تاريكى آنرا بپوشاند، و هر ذره كه آفتاب بر آن بتابد، و به آنچه كه پى درپى پردهاى تاريك و درخشندگيها نور آن را دريابد، و به اثر هر قدم، و صداى هر حركت، و بازگشت هر كلمه، و جنبش هر لب، و جايگاه هر كس، و وزن هر ذره، و همهمه نفس هر نفس كشنده، و از ميوه هر درخت، و افتادن هر برگ، تمركز نطفه، اجتماع خون، پيدايش گوشت، پديد آمدن خلق و نتاج آن، (خلاصه بتمام كيفيات و حركات و سكنات اينها آگاه و بينا و دانا و توانا است) و اين علم و دانائى بحال آنها او را در رنج و زحمتى نيفكنده، و در نگاهدارى خلقى كه ايجادشان كرده عارضه به او راه نيافته، و در تدبير امور آفرينش ملالت و سستى و دلتنگى به او دست نداده، بلكه حكمش در آنها جارى، به احصائيه و عدد آنها آگاه، عدل و دادش در آنها وسيع، و با اينكه (دست) آفرينش از رسيدن به (دامان و كنه) آن عبادت
ى كه در خور و سزاوار آن ذات مقدس باشد كوتاه است با اين وصف فضل و كرم او تمامى را فرو گرفته است (شارح معتزلى را در اين مورد در صفحه 167 جلد 2 سخنى است نيكو، او گويد: من سخنى به اين شيرينى و دلكشى و عظمت جائى سراغ ندارم، جز كلام خداوند سبحان، زيرا اين سخن شاخه ايست از آن درخت، و نهرى است از آن دريا، و شعله ايست از آن آتش، گويا حضرت كلام خدايتعالى را شرح داده كه در سوره 6 آيه 59 فرمايد و عنده مفاتح الغيب، لايعلمها الا هو، و يعلم ما فى البر و البحر، و ما تسقط من ورقه الا يعلمها، و لاحبه فى ظلمات الارض، و لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين و نزد او است كليدهاى غيب، و نميداند آن غيب را بجز او و ميداند آنچه در بيابان و دريا است، و هيچ برگى از درخت نيفتد، و هيچ دانه در تاريكيهاى زمين نمو نكند جز آنكه او ميداند، و نيست هيچ تر و خشكى جز آنكه در كتاب آشكار درج و خداوند به آنها دانا است، و اگر ارسطاطاليس كه ميگويد: خداوند عالم بجزئيات اشيا نيست اين سخن راشنيده بود البته پوست بدنش بلرزش ميافتاد).

بارخدايا تو سزاوار وصف نيكو، و در خور شمارش نعمتهاى بى پايانى، اگر شخصى (عاشق) آرزومند (وصل) تو باشد پس تو بهترين آرزو برده شدگانى، و اگر كسى بدرگاه تو چشم اميد داشته باشد پس تو برترين اميد داشته شدگانى (عشاق وصال تو هميشه از جام وصالت سيراب و اميدواران از الطاف تو همواره بهره مندند) بارخدايا تو (از منبع جود و كرمت) براى من بساطى گستردى كه در آن جز تو را ستايش كردن نتوانم، و سواى تو ثناى احدى را سرودن نيارم، و آن ستايش را بسوى جايگاههاى حرمان و نوميدى و شك و شبهه توجه نخواهم داد (فقط اين توئى كه مستحق ستايش و ثنا هستى و انسان بجز تو از هر كس مداحى كند جز خيبت و خسران و زيان نتيجه عائدش نخواهد شد) (خدايا سزاوار است كه تو را سپاسگذار باشم زيرا كه) توئى كه زبان مرا از ستايش آدميان و درود پرورش يافتگان خودت باز داشتى، خدايا از براى هر ستايشگرى در نزد هر ستوده شده اى اجر و جزائى و مزدى است، و من كه جز تو را ستايشگر و ثناگو نبوده ام، از تو اميد و توقع دارم كه مرا بر ذخيره ها و توشه هاى رحمت و گنجهاى آمرزش رهنمون باشى، بارخدايا اين (ثناگوى كسى نبودن و از جز تو چشم اميد و عطا نداشتن) مقام كسى است كه تن
هائى و يگانگى را مختص تو دانسته، و جز تو ديگرى را سزاوار اين مدحها و ستايشها نديده است، خداى من مرا بسوى تو نيازمندى است، كه جز فضل و عطاى تو آن نيازمندى و حاجت را جبران نميكند، و سختى آنرا جز جود و احسان تو برطرف نميسازد، پس (اى خداى كريم بخشنده بنده نواز نوازشى فرموده و) در اين جايگاه خوشنودى خودت را بما ببخش و ما را از اينكه دست خود را بسوى غير تو دراز كنم بى نياز گردان، زيرا كه تو بر هر كاريكه بخواهى توانا هستى

خطبه 091-پس از كشته شدن عثمان

از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه پس از بيعت كردن مردم با آن بزرگوار در 25 حجه سال 25 هجرى پس از كشته شدن عثمان بيان فرموده: مرا بگذاريد ديگرى را بخلافت برداريد، زيرا كه ما منتظر پيش آمدى هستيم كه آن داراى رنگ و روهاى گوناگون است (ميدانم اگر من خلافت را قبول كنم هر روز بايد با دسته بجنگم يك روز با ناكثين طلحه و زبير، يك روز با قاسطين معاويه و اصحابش، روز ديگر با مارقين خوارج نهروان، پس چه بهتر كه دست از من برداشته، و بحال خويش واگذارم كنيد، زيرا من اگر خليفه شوم) دلها بر آن نپايد، و خردها آن را نپذيرد، كران تا كران جهان تاريك، و راه روشن ناپيدا است (خلفاى پيشين پيچ و مهره هاى كارخانه ديانت و انسانيت را محو كرده، و دستورات الهيه و قوانين قرآنيه را از بين برده، ابرهاى ظلم و ستم آسمان اسلام را تيره و تار كرده، قوانين لشكرى و كشورى و قضائى پايمال، و دستخوش اميال و هوى و هوس گشته، اما من هم اكنون بشما ميگويم) دانسته باشيد من اگر در خواست شما را بپذيرم (ديگر ملاحظه اين را نخواهم كرد كه طلحه ها و زبيرها جاه طلب و معاويه ها رياست خواه اند) گوش بحرف كسى نداده، و از نكوهش كسى باك نداشته (بقانون قرآن و
فتواى خودم رفتار كرده) هر كس را صلاح بدانم بر گردنتان سوار خواهم كرد و (لكن) اگر مرا بحال خود گذاشته (ديگرى را انتخاب كنيد) و من هم يكى از افراد شما باشم، شايد نسبت به آن كسيكه شما او را والى امرتان قرار ميدهيد من شنونده تر، و فرمان بردارتر باشم، و من اگر براى شما وزير باشم، به از آنستكه امير باشم (شايد بهتر بتوانم بنفع دين و صلاح كشور كار كنم مخفى نماند پس از رسول خدا كه خلافت حقه غصب و آن را دست بدست گرداندند احكام الهيه پايمال، و ستمگران بر ستمكشان دست يافتند و چون حضرت ميدانست مردم همان توقعاتى كه ار خلفاى پيشين داشته اند از او هم خواهند داشت، لذا براى اتمام حجت اين فرمايش را فرمود، كه راه عذر بعدى آنانرا كاملا بسته باشد).

/ 305