حکمت 071 - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 071

هر نفسى كه مرد ميكشد، گامى است كه بسوى مرگ مينهد.

حکمت 072

هر شمرده شده تمام شدنى، و هر انتظار كشيده شده آمدنى است.

حکمت 073

كارها همينكه مشتبه و مبهم باشند آخرش به اولش اندازه گرفته ميشوند (مثلى است معروف گويند: سالى كه نكوست از بهارش پيدا است).

حکمت 074

از جمله خبرى است كه ضرار ابن ضمره ضبابى است بهنگام داخل شدنش بر معاويه و پرسش معاويه از وى حال اميرالمومنين عليه السلام را ضرار گفت اى معاويه حاضر بوديم و على را در برخى مواقفش ديدار كردم بهنگاميكه شب پرده سياه خويش را فرو آويخته و على در محراب عبادتش ايستاده، محاسن مبارك را بدست گرفته همچون دردمندى كه بر سر خاكستر سوزان باشد قرار و آرام نداشت، همچون مار گزيده بر خود مى پيچد، و با سوز و گداز تمام ميگريست و ميفرمود: اى دنيا (ى غدار) از على دور شو، و بسوى اهلت باز گرد، آيا تو متعرض من ميشوى، آيا تو مشتاق و آرزومند منى، آن مباد كه هنگام نزديكى تو بمن برسد، (و خدا آن روز را نياورد) چه اندازه دور است خواهش تو از من، تو برو غير مرا بفريب كه مرا در تو نيازى نيست، من تو را سه طلاق گفته ام، و رجوعى در آن نخواهد بود (تو جا و سرائى هستى) زندگانى در تو كوتاه، و بزرگيت كوچك، و آرزويت ناچيز و پست است، آه آه از كمى زاد و توشه، و درازى راه و بزرگى خطر (همينكه ضرار اين كلمات شورانگيز را براى معاويه بيان كرد اشگ معاويه بر چهره اش جارى شد و گفت آرى به خدا سوگند على چنين بود، اكنون اندوه تو در فراق او چگونه است؟ گ
فت اندوه زنيكه پسر خودش را پيش چشمش سر بريده باشند. محدث قمى قسمت فوق را در سفينه البحار از قول عدى ابن حاتم نيز روايت كرده است دوست دارم آن را بياورم: عدى ابن حاتم مردى بود همچون پدرش سخى و بزرگوار و حاضر جواب و از اصحاب حضرت اميرالمومنين عليه السلام، روزى بر معاويه وارد شد، معاويه از روى طنز و سرزنش پرسيد يا عدى اين الطرفات يعنى جوان تو طريف و طارف و طرفه چه شدند گفت معاويه فرزندانم در صفين در ركاب حضرت اميرالمومنين در جنگ با تو شهيد شدند، معاويه گفت: على با تو بانصاف رفتار نكرد كه پسران تو را بدم شمشير بران فرستاد، و پسران خودش را زنده نگه داشت، عدى بگريست و گفت معاويه به خدا سوگند من با على بانصاف رفتار نكردم كه على كشته در زير زمين و من هنوز زنده و روى زمينم دور از حريم كوى تو شرمنده مانده ام شرمنده مانده ام كه چرا زنده مانده ام آنگاه معاويه از عدى خواهش كرد اوصاف على را برايش بيان سازد، عدى گفت مرا معاف بدار گفت ندارم، گفت: معاويه به خدا سوگند على مردى بود بلند نظر و بزرگوار، قوايش محكم بود، سخن به عدل ميراند، و حكم بحق مينمود، علم و حكمت همچون سيل از اطرافش روان بود، از دنيا و بهجت آن گريزان، و به شبه
اى تار و پر وحشتش مانوس بود، به خدا سوگند اشگ على جارى، و فكرش طولانى بود، وقتى تنها ميشد از خودش حساب ميكشيد، كف اندوه را بهم ميسود، بر گذشته تاسف ميخورد، از لباس آن را كه كوتاهتر و از خوراك آن را كه زبرتر بود دوست ميداشت، در ميان ما يكى اما بود، بهنگام پرسش يا سخمان ميداد، و بما نزديك ميشد، وقتى بسويش ميرفتيم با وصف اينكه ما و او هر دو بهم نزديك بوديم، مع ذلك از فرط هيبت و عظمت آن حضرت قدرت بر تكلم نداشتيم، و جرئت دريده بسوى وى نگاه كردن نميكرديم، اگر گاهى تبسمى ميكرد تو گوئى از سلك گوهر تبسم ميكند، متدينين نزدش عزيز، و دوستدار مساكين بود، نه قوى از ستمش بيمناك، و نه ضعيف از عدلش مايوس بود، آنگاه سخنانى را كه ضرار نقل كرد عدى نيز نقل كرد، و معاويه گفت خدا رحمت كند ابوالحسن را كه چنين بود، اندوه تو در فراق وى چگونه و بياد وى چونى، گفت صبر من در مصيبت على صبر كسى است كه فرزندش را پيش چشمش سر بريده باشند، كه او نه اندوهش ساكن، و نه اشگش خشك ميگردد، اما يادبود على مگر روزگار بمن مهلت ميدهد، كه دقيقه از فكر و ياد على بيرون باشم، و او را فراموش كنم).

/ 305