اگر بردبارى نيستى خويشتن ببردبارى وادار چرا كه كم كسى خود را بگروهى مانند نمود كه از ايشان نشد (انسان از همنشينى با نيكان ميتواند بديهاى خويش را تبديل بخوبيها كند)
حکمت 199
هر آنكس حساب خويش را رسيد سود برد، و هر آنكه غافل ماند زيان ديد، هر آنكه ترسيد آسوده شد، هر آنكه پند گرفت بينا گرديد، هر آنكه بينا گرديد فهميد، و هر آنكه فهميد دانشمند شد (و نيك و بد امور را بدانست).
حکمت 200
دولت دنيا پس از چموشى كردن و پشت نمودنش با مهربانى بر ما باز گردد بدانسانكه شتر گاز ببچه اش، آنگاه در پى آن خواند (اين آيه از قرآن را كه در سوره 28 آيه 5 ميباشد) و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض اراده ما بر اين است كه بر ناتوان كه در روى زمين ساكن اند منت بگذاريم، و آنان را پيشوايان وارث برندگان قرار دهيم (و اين قسمت از فرمايش حضرت مربوط بظهور دولت حقه اسلامى است كه فرزند برومند آن حضرت عجل الله فرجه الشريف ظاهر پست و بلند جهان بر شيعيان هموار شير با آهو، و باز با تيهو بياسايد).
حکمت 201
خداى را ترسيدن كسى كه دامان بكمر زده، و خويش را (از علائق) مجرد ساخته است تند و چابك بكوشش و تلاش پرداخته است، در دوران زندگانى از روى ترس بكار پيشدستى كرد و بروى آوردن قرارگاهش، و پايان آمدن و رفتنش انديشيد (كه من براى چه بدنيا آمده ام، و با چه چيز از دنيا ميروم، و انتهاى كارم بر چيست).
حکمت 202
داد و دهش آبروها را نگهبان، و بردبارى براى نادان روپوش است (و عيوب وى را ميپوشاند) گذشت از گناه سبب پاكى و پايدارى پيروزى است، هر آنكه با تو بكار بيوفائى است دورى گزيدنت از روى پاداش او است (او را از خويش بران و باو بفهمان كه بيوفايان شايسته دوستى نيستند) در كارها با ديگران شور كردن هماره بمقصد يافتن است، آنكه به راى و انديشه خودش (از مشورت كردن با ديگران) بى نياز شد خويشتن به تباهى افكند، شكيبائى پيشامدهاى روزگار را دور كننده، و بيتابى زمانه را از يارى دهندگان است (خورشيد و ماه در سپهر ميچرخند و بشر را در زير آسياى سنگين حوادث ميسايند، جزع نيز چنين است) پر ارج ترين توانگرى بدون آرزو زيستن است (و با فلك سرگران بودن) بسا هوش و خرد كه در چنگ اسير لكن هوس بروى امير است، نگهدارى تجربه (و آن را بهنگام بكار بستن يكى از موفقيتها است، با مردم بكار دوستى بودن خويشاوندى و بهره مند بردن است، هيچگاه از غمگين و رنجيده خاطر (يكه او را با خشم از خويش رانده) دل آسوده مباش (كه او بگاه فرصت آن كند كه با وى كرده).