نامه 018-به عبدالله بن عباس
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به عبدالله ابن عباس هنگاميكه او فرماندار بصره بود (عبدالله ابن عباس ابن عبدالمطلب از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، و علم تفسير قرآن را فارس ميدان، و نطق و فصاحت را آيت بزرگ جهان است، او علم تفسير را از حضرت اميرالمومنين عليه السلام فرا گرفت، و در اثر ظرفى از شير كه حضرت رسول بوى نوشانيد از دانش بدرجات عالى نايل گرديد، تا جائيكه گفت من در مكه دست حضرت سيدالشهدا عليه السلام را در دست جبرئيل امين ديدم، كه ميگفت مردم بيائيد و با خداى بيعت كنيد، گفتندش تو چرا در قضيه كربلا شركت نكردى گفت ياران حسين عليه السلام را پيش از حضورشان در كربلا بنام و نشان مى شناختيم، نام من جزء آنان نبود، بارى او عموزاده حضرت اميرالمومنين، و در تمام مواقف چه هنگام غصب خلافت، با عمر، و چه بعد از آن در مجالس و محافل و چه در هنگام صفين در يارى حضرت اميرالمومنين مجاهدتها نموده، و كوششها كرده، و با سخنهاى آتشين دماغ معاندين آن حضرت را از قبيل معاويه، و عمروعاص، و مغيره ابن شعبه، و عبدالله زبير بخاك ماليده است. و حضرت نيز او را بسيار دوست داشته، و كارهاى بزرگ را در كف با كفايت وى مينهادند، اينكه بعضى از مورخين نوشته اند، او در اواخر عمر بطرف معاويه متمايل شده، سفرى بشام كرده است بسيار بعيد است، و بعضى ديگر از تاريخ نگاران اين مطلب را باور نداشته اند، ابن عباس از بس در فراق رسول خدا صلى الله عليه و آله گريست در اواخر عمر از نعمت ديدار محروم ماند، و پس از فوتش دو مرغ سفيد از كفنش بيرون آمده به آسمان پرواز كردند، كه گفته اند آن دو مرغ عبارت از علم وى ميباشند، بارى حضرت در اين نامه بوى نوشتند). پسر عباس دانسته باش اين بصره (كه اكنون تو از جانب من فرماندار آنى) فرودگاه شيطان، و (درخت) فتنه و آشوب را كشتزار است، لذا (براى اينكه بصريان بر تو نتوفند، و با تو نياشوبند) با نيكى كردن با ايشان آنها را خرم و شاداب دار، گره بيم و ترس (از خويش) را از دلهايشان بگشاى، (و همواره با آنان بمهر بوده، و آتش انقلاب را دامن مزن) مرا گفتند تو با بنى تميم بدخوئى آغاز نهاده، و درباره آنان دشمنى روا داشته (سوابق درخشانشان را ناديده انگاشته) با اينكه بنى تميم مردمى هستند كه (در آسمان افتخارات) هيچ ستاره از آنان غروب نكرد جز آنكه اخترى درخشانتر برايشان سر زد، (هر يك از بزرگانشانرا كه از دست دادند، بزرگى شريفتر بدس
ت آوردند، دلاورى و غيرت آنها باندازه ايست كه) نه در جاهليت و نه در اسلام خونى از آنان هدر نشده، و يا بسوى كين توزى نشتافته اند، آنها نسبت بما داراى خويشى، و نزديكى، ويژه، و پيوسته ميباشند، (زيرا كه بنى هاشم، و بنى تميم در الياس ابن مضر كه جد اعلا اعلاى من است بهم مى پيوندند) و ما به پيوند دادن رشته خويشى (اقرب و اوفى و) مزد داده شدگان، و بر بريدنش وزر و وبال دارندگانيم، پسر عباس خدايت بيامرزاد، لختى عنان بازكش (و خويش را واپاى و بنگر تا چه ميكنى و بدان) كه آنچه از نيك و بد كه بدست تو بر مردم رود، ما نيز (كه تو را نيرو داده، و فرمانت را بر مردم روان داشته ايم) در آن شريكيم (بنابراين ستم را در بربند، و مرا در پيشگاه حق و عدالت مسئول مساز، گمان من درباره تو جز اينها است) خويش را نزد گمان شايسته من بخودت در آر، و عقيدتم را درباره ات سست منماى، والسلام.