خطبه 208-گله از قريش
از سخنان آن حضرت عليه السلام است (كه هنگام عرض نياز با خدا از قريش شكايت دارد) بارخدايا، من بر قريش و (كيفر كردار) آنانكه به آنها يارى دادند، از تو خواهان ياريم، چرا كه آنها پيوند و خويشى مرا بريده، و ظرفم را سرنگون ساختند، (با من همچون يكفرد بيگانه از رسول رفتار كرده حقم را پايمال، و خلافت را از دستم ربودند) و براى منازعه در حقى كه من به آن از ديگرى سزاوارتر بودم گرد در ميانم گرفتند، و گفتند بدان اگر تو خلافت را بگيرى، يا ديگرى آن را از تو بگيرد هر دو حق است، (و تو با ديگران در نزد ما در اين امر يكسانى اكنون) خواهى با رنج و شكيب بساز، يا با آه و اندوه بمير (و بگداز) كه جزاين دو كار چاره ندارى، آنگاه (همينكه من تا اين اندازه آنان را در دشمنى با خويش استوار ديدم) ديدم كه مرا يار و پشتيبان و ياورى نيست (كه بتوانم حق خويش را با آنان دريافت كنم) جز اهلبيتم كه دريغ داشتم از اين كه مرگ آنان را بربايد. (در اينجا باز ابن ابى الحديد در صفحه 38 جلد 3 شرح خويش بسخنان پوچ و بى مغزى تفوه كرده گويد: هيچيك از اين كلمات براى ما اثبات نص امامت آن حضرت را نميكند، در صورتيكه هر بشر با انصاف و وجدانى كه اندك بهرهاز دانش داشته باشد، و باين سخنان پر سوز و گداز برخورد كند بى اختيار تصديق خواهد كرد، كه حق آن بزرگوار غصب شده، و او از روى بى يارى و ناچارى، و حفظ حوزه اسلام دست از حق كشيده است، و اين جمله بعد اين نظريه را تاييد ميكند كه فرمايد) آنگاه چشم خاشاك رفته را بر هم گذارده، و آب دهان را با استخوان در گلو فرو بردم، و براى فرو نشاندن (آتش اندوه و) خشم شكيبائى گزيدم، به چيزيكه از گياه بسار تلخ تلختر، و براى (شكافتن) دل از خنجرهاى بزرگ دردناكتر بود. سيدرضى ره گويد: اين سخن (و پاره از آنكه ذيلا درباره اهل بصره نگاشته ميشود) در برخورد با خطبه 171 كه پيشتر گذشت بيان شد، لكن من براى اختلاف در دو روايت دوباره آن را اينجا نگاشتم.پاره از اين سخن درباره كسانى است كه راه بصره را براى جنگ با آن حضرت پيمودند (روزگار من در دوران خلفاى ثلاثه چنين بود، اما همينكه دوران خلافت بمن رسيد، گرفتاريهاى ديگر پيشامد، يكى آنكه طلحه و زبير ببهانه خون عثمان عايشه را با خويش همدست كردند) آنگاه بر فرمانداران از طرف من و گنجوران گنج خانه مسلمين كه اختيارش بدست من بود، بر مردم شهريكه همه زير فرمان و بيعت من بودند يورش بردند، و اختلاف در بين آنها افكنده جمعشان را بر من پراكندند، و بر پيروان و شيعيانم تاختند، گروهى از آنان را (پس از زنهار دادن) بريو و دستان كشتند، و برخى ديگر (مانند حكيم ابن جبله عبدى و پيروانش كه از نهاد پست آن بد نهادان آگاهى داشتند، مرگ با شرافت را از چنان زندگانى ننگين برتر دانسته قبضه) شمشيرها را چنگ يازيده و محكم گرفته، و زد و خورد كردند، و آنها را با فشار تمام بر كله دشمن كوبيده كشتند و كشته شدند) و خداى را براستى (و ايمان و يقين پاك) ديدار نمودند.