خطبه 066-در معنى انصار - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 066-در معنى انصار

از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه درباره انصار فرموده: پس از وفات رسول خدا مردم در سقيفه بنى ساعده جمع قريش و انصار آغاز منازعه نهاده هر يك خلافت را خاص خويش مى پنداشتند، انصار ميخواستند سعد عباده را بر خويش امير سازند، ابوبكر و عمر گفتند چون ما از قريش هستيم به اين امر سزاوارتريم، انصار گفتند پس ما براى خود اميرى و شما نيز براى خويش اميرى معين كنيد، عمر گفت دو شمشير در يك غلاف نگنجد، و عرب از شما اطاعت ننمايد، در اين ميان بشر ابن سعد خزرجى از روى حسد كه مبادا سعد عباده امير شود مدحى از قريش كرده با عمر و ابوعبيده جراح با ابى بكر بيعت كردند: هنگاميكه اين اخبار به اميرالمومنين عليه السلام رسيد فرمود انصار (در اين مورد) چه گفتند پاسخ دادند كه انصار ميگفتند از ما اميرى و از شما اميرى باشد، فرمود: چرا دليل بر ايشان نياورديد كه رسول خدا درباره آنان سفارش فرمود كه با نيكوكار آنان نيكى كنند، و از بدكردارشان درگذرند، عرض كردند چگونه اين مطلب بر انصار دليل و حجت است فرمود اگر امارت در ايشان مى بود (يعنى لايق خلافت و امارت بودند) سفارش درباره آنان لازم نبود (بلكه پيغمبر سفارش ديگران را به آنان ميفرمود)
آنگاه فرمود قريش چه گفتند، عرض كردند قريش حجت آوردند به اينكه ما شجره و درخت رسول خدا (و با او از يك بوستان و بخلافت سزاوارتر) ميباشيم فرمود به درخت حجت آوردند و ميوه (آن درخت) را ضايع گذاشتند (مقصد از درخت ميوه آنست (و اگر اينان با دعاى اينكه ساق درخت ميباشند خلافت را خواهانند من خود ميوه آن درخت و برادر و پسر عم رسول خدا بوده و از هر كس بخلافت سزاوارتر و اين امر حق من است).

خطبه 067-شهادت محمد بن ابى بكر

از سخنان آن حضرت عليه السلام است هنگاميكه محمد ابن ابى بكر را بفرماندارى مصر تعيين و او ماخوذ و مقتول گرديد بيان فرموده: اجمال اين داستان چنانست كه پس از وقعه صفين كار معاويه محكم شده و چون از پيش وعده فرماندارى مصر را به عمروعاص داده بود او را با شش هزار سوار مامور تسخير آن كشور كرد، محمد ابن ابى بكر از اين داستان آگاهى يافته قضيه را بعرض حضرت اميرالمومنين عليه السلام رسانيد حضرت نامه او را پاسخ نگاشته وعده دادند به مرد و مال او را كمك كنند محمد پيش از آنكه مدد كوفه برسد با چهار هزار تن از مصر خيمه بيرون زده و دو هزار نفر را به سر كردگى كنانه ابن بشر به استقبال عمروعاص فرستاد كنانه پس از اينكه در جنگ مردانگى بسيار از خويش ظاهر ساخت شربت شهادت چشيد، بالنتيجه لشكر محمد پراكنده شد و خود محمد گرسنه و تشنه در يكى از خرابه هاى اطراف مصر پنهان شد، معاويه ابن خديج كندى محمد را در حالى كه از شدت ضعف نزديك بهلاكت رسيده بود پيدا كرده و او را كشته جسدش را در جوف حمارى مرده نهاده آتش زده بسوخت، چون اين خبر به حضرت عليه السلام رسيد آثار حزن و اندوه در رخسار مباركش نمايان شده فرمود محمد جوانى نورسيده و حيله
دشمن را نديده بود، و من اراده داشتم هاشم ابن عتبه (ابن ابى وقاص را كه مردى دلير و پر تجربه است) به فرمانداريى مصر بگمارم، و اگر حكومت آن كشور را به او واگذار كرده بودم البته عرصه جنگ را براى خصم خالى نگذارده و با آنان فرصت (نزديك شدن به كشور مصر را) نميداد و من اين ستايشى كه از هاشم كردم قصد نكوهش از محمد را نداشتم زيرا كه (او درخور نكوهش نبوده بلكه) دوست و پسر زن من بود (اسماء بنت عميس عيال حضرت جعفر طيار و مادر عبدالله جعفر است پس از شهادت جعفر ابوبكر اسماء را به زنى گرفت و محمد از او متولد شد پس از ابوبكر حضرت او را بعقد خويش درآورد و محمد را در حجر تربيت خويش گرفت و او يكى از دوستان خالص از كار بيرون آمده تا جائيكه حضرت درباره اش فرمود محمد پسر من است از صلب ابى بكر).

خطبه 068-سرزنش ياران

از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه در نكوهش ياران فرمود: (اى مردم بد عهد بيوفا من) تا كى با شما نرمى و مدارا كنم همانطوريكه (شخص شتردار) به اشترانيكه از سنگينى بار كوهانشان زخم و كوبيده شده مدارا ميكند، و تا چند همچون جامهاى كهنه كه پى درپى پاره شده و از هر طرفشان كه بدوزند از طرفى ديگر دريده ميشوند، من شما را جمع كنم (و شما از طرف ديگر پراكنده ميشويد) هر زمان كه لشگرى از لشگرهاى شام بر سر شما تاخت هر يك از شما در خانه خود را بسته (و از ترس) همچون سوسمار در سوراخ و يا مانند كفتار در لانه خود پنهان ميشويد، به خدا سوگند ذليل و خوار كسى است كه شما او را يارى كنيد (زيرا به پشتيبانى شما وارد معركه جنگ كه شد شما او را تنها گذاشته و فرار ميكنيد و باعث سرافكندگى او ميشويد) هر كس بوسيله شما بطرف دشمن تيراندازى كرد (در حقيقت) دشمن را هدف تير بى سوفار (ى كه هيچ اثرى بر آن مترتب نيست) قرار داده است به خدا سوگند شما در خانها بسياريد، و در زير پرچمها كم (مرد ميدان طعن و ضرب نبوده و همچون زنان در خانها گرد هم جمع شده بژاژخائى و هرزه درائى سرگرم ميشويد) من ميدانم چه چيز شما را اصلاح كرده و كجيتان را راست ميكن
د (ميتوانم مانند اشخاص ديكتاتور و خودسر بحبس و زجر چنان زهر چشمى از شما بگيرم كه در اجراى دستوراتم بر يكديگر پيشى گيريد) ليكن به خدا سوگند اصلاح شما آنقدرها ارزش ندارد كه من براى آن نفس خويش را تباه سازم (و خود را فرداى محشر مسئول خدا قرار دهم) خدا شما را خوار و بى آبرو گرداند و سهم و بهره تان را (از بزرگى و توانگرى) تباه كند كه شما (چه مردم سست و فرومايه هستيد كه) نه حق را مى شناسيد مانند شناختنتان باطل را، و نه باطل را باطل ميگردانيد مانند باطل كردنتان حق را (همواره پيرو باطل و پايمال كننده حقيد).

/ 305