نامه 041-به يكى از كارگزارانش - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 041-به يكى از كارگزارانش

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است كه به يكى از عمال خويش نگاشته اند: (و آن شخص را از بى مبالاتى، و حيف و ميل كردن بيت المال نكوهش فرموده اند، و برخى گمان برده اند، مخاطب ابن عباس است، لكن جلالتشان، و مقام دانش، و شدت دوستى عبدالله ابن عباس نسبت به حضرت اميرالمومنين چيزى است كه بر هيچكس پوشيده نست و مخالف و موالف ويرا ستوده اند، و اگر معدودى از مورخين در قدح او سخنى دارند، ديگران آنها را مردود دانسته اند، و يكى از جاهائيكه نكوهشگران را بر ابن عباس دلير ساخته است همانا ايراد نامه ذيل است، كه با اينكه بعنوان يا ابن عباس شروع نشده است، معذلك جملاتى دارد كه خواننده يقين پيدا ميكند كه آن جز بابن عباس نوشته نشده است، و شراح نهج البلاغه در اين مورد سرگردان مانده اند، عده گويند ممكن است اين نامه به عبيدالله ابن عباس كه فرماندار يمن و چندان پايبند ديانت نبوده نوشته شده باشد، لكن در اقامه دليل معطل مانده اند، دسته ديگر كه خواسته اند ابن عباس را مخاطب دانند از جلالتشان و بزرگى مقامش در بوك و بيم افتاده اند از جمله ابن ابى الحديد گويد: امر اين نامه بر من دشوار افتاده است، اگر بخواهم بگويم اين نامه از حضر
ت امير نيست كه تكذيب رواه جايز نباشد، و اگر بخواهم بگويم بابن عباس نوشته شده است كه آنچه از ملازمت و اطاعت ابن عباس در زمان حيات، و پس از وفات حضرت اميرالمومنين برايم روشن شده است، اجازه نميدهد كه او را مخاطب باين خطاب بدانم، و اگر بغير از ابن عباس نسبت دهيم، نميدانيم حضرت آن را بكدام يك از بنى اعمالشان نگاشته اند، و در هر صورت من در اينجا از متوقفينم. مترجم گويد: از مطالعه مطالب و جملات مكتوب ظن نزديك بيقين براى انسان حاصل ميشود كه مخاطب ابن عباس است، لكن روى اصل مذهب شيعه بجز 14 نفر محمد آل محمد صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين كه مامون از گناه اند، باقى بشر از خطا و لغزش ايمن نميباشند، ممكن است وقتى براى ابن عباس كه بر سرير حكمرانى نيز متمكن بوده، تمايلى بدنيا پيدا شده باشد، كه موجبات نگارش اين نامه را فراهم ساخته باشد، در هر حال حضرت به آن شخص كار گذار خويش چنين نوشتند: پس از ثنا و ستايش خدا و رسول، من تو را در امانتم (كه عبارت از خلافت و اصلاح امر امت است) شريك و انباز ساخته، پيراهن و آستر جامه ام گرفتمت، در صورتيكه من (آنچه كاوش كردم) براى موافقت و پشتيبانى، و رساندن امانت در بين كسانم، از تو درستكارتر م
ردى نيافتم (و تو را بفرماندارى شهريكه در آن هستى مامور نمودم، اما تو آرى همين) تو هنگاميكه ديدى روزگار بر عموزاده ات به سختى گرائيده، و همچون سگ چنگ در گريبانش در افكند، و دشمن بر وى دلير گرديد، و امانت مردم خوار افتاد (و پيمانيكه با من بسته بودند نبسته، و ناچيزش انگاشتند) و امت از خير و خوبى به يك سو شدند، تو نيز (كه باعث دلخوشى على بودى همرنگ جماعت شده، همچون دشمنى كه بهنگام پيكار براى گرداندن ضربات تيغ و شمشير پشت سپر را بسوى همآورد ميگرداند، تو هم پشت سپر را بر پسر عمت گردانده، و با دورى كنندگان از وى دورى گزيده، و با خوار كنندگانش خوار ساخته، و با خيانت كنندگان با وى خيانت كردى (دريغ از آن گمان نيكى كه من درباره تو داشتم) تو كه نه بپسر عمت يارى دارى، و نه امانت (خدا) را ادا كردى، گويا تو از سعى و كوششت خدا را منظور نداشته و پندارى كه اصلا حجت و گواهى از پروردگار در دستت نبوده (و قرآن و پيغمبر و حشر و نشرى قائل نيستى، چگونه ميشود كه با داشتن ايمان به بعث و نشور اينكارها كه گفته اند از تو سر زند) بدان ماند كه تو در كار آن بودى كه اين امت را در دنيايشان بفريبى و از آن فريفتن قصدت ربودن دارائى آنان بود، اما
همينكه (ميدان را خالى ديده و) در خيانت كردن تو بمردم كارت بسيار بالا گرفت، با شتاب (هر چه تمامتر از روى آز و شره) بجست و خيز افتاده، بتندى آنچه از دارائيى كه آنها براى زنان بى شوهر و اطفال بى پدر گرد آورده بودند، از دستشان ربودى، بدان سانكه گرگ سبك خيزران بز از پا افتاده را (از تو ميپرسم آيا شيوه شبانى و رعيت پرورى همين است كه تو اموال بيچاره گان را ستانده) و آنگاه بسوى حجازش فرستاده، و از فرستادنش سينه گشاده (و دلى شادمان) داشته و (ابدا) از گناه ربودن آن باكى نداشته باشى، اى فرماندار، جز تو را پدر مباد مگر (مال مردم) ميراثى است كه از پدر و مادرت بتو رسيده است كه آن را (بستانى و) براى كسانت ببرى، سبحان الله خيلى تعجب است (آخر) مگر تو ايمان بمعاد ندارى، مگر از (خدا و) گرفت و گير در حساب نميترسى، اى كسيكه نزد ما در شمار خردمندان بودى، چگونه سير و گوارا ميخورى و ميآشامى و حال آنكه ميدانى خوردن و آشاميدنت حرام اندر حرام است، و چسان (براى عيش و عشرتت) كنيزگان خريده، و با زنان هم بستر ميشوى از مال يتيمان، و بينوايان، و مومنينى كه (در راه خدا) پيكار كردند، و خدا هم اين اموال را براى آنان مقرر، و بواسطه ايشان اين شهر
ستانها را نگهدارى فرموده است، از خدا بترس و اموال اين مردم را بخودشان باز ده كه اگر چنين نكنى، و خداوند مرا بر تو توانائى دهد، البته بدان شمشيريكه هيچكس را نزدم، جز آنكه به آتش نگونسار در افتاد تو را بدان خواهم زد، و نزد خدا نيز عذر (ى موجه) خواهم آورد، سوگند با خداى، اگر حسن و حسين (دو پاره جگر پيغمبر و دو ميوه دل من) مثل آنچه را كه تو بجاى آوردى، بجاى آورده بودند، و من مادام كه حق را از آنان نگرفته، و ستمى كه از باطنشان پديد آمده، دور نميكردم، ابدا با آنها به صلح و سازش نگرائيده، و از من بخواهشى نميرسيدند، بارى به پروردگار دو گيتى سوگند است كه من از اين خورسند نبودم، كه آنچه تو از مال مردم گرفتى بمن حلال باشد، و براى پس از خودم بميراث گذارم فضح رويدا، شتر را آهسته بچران، كمى درنگ كن، و بر جاى باش، كه گويا پايان عمرت رسيده، و در زير خاك پنهان شده، و كردارت بر تو معروض افتاده است، در جائيكه ستمگر در آن (از فرط غم و اندوه) بفرياد، و تبهكار در آن به آرزوى بازگشت است، در حاليكه گريز و بازگشتى (از عذاب الهى در كار نيست كه) نيست.

نامه 042-به عمر بن ابى سلمه

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است بعمر ابن ابى سلمه مخرومى و او در بحرين عامل آن حضرت بود كه او را عزل و نعمان ابن عجلان زرقى را بجايش گمارداند. (عمر پسر ام سلمه و ربيب رسول خدا است، و از ياران حضرت اميرالمومنين عليه السلام ميباشد: مرحوم حاجى نورى در مستدرك از تقريب ابن حجر نقل كرده كه او پس از حضرت امير زنده، و وفاتش در سنه 38 هجرى بوده، و ابان ابن ابى عياش كتاب سليم اب ن قيس هلالى را در محضر حضرت على ابن الحسين عليه السلام بوى نشان داده است، و از نامه حضرت نيز بوى جلالت شانش معلوم ميگردد، و اما عجلان از طايفه بنى زريق، و سيد قوم، و مردى شاعر، و فصيح اللسان، و پس از عمر ابن ابى سلمه فرماندارى بحرين و عمان را داشته و رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در مرضى عيادت فرموده اند). اما بعد (نظر باينكه تو از دوستان شفيق و صديق ما بوده، و بوجودت احتياج مبرمى است لذا) من نعمان ابن عجلان زرقى را بفرماندارى بحرين گزيده، و بدون اينكه تو را نكوهشگر، و سرزنش كن باشم دستت را از (تصرف در امور) آنجا كوتاه ساختم، تو كار فرماندارى را نيكو انجام داده، و امانت را بسيار خوب ادا نمودى (و در اين قسمت مورد علاقه و
تشويق ما ميباشى، لذا خلاصه محاسبات ديوانى را به نعمان سپرده) رو بسوى ما كن، بدون اينكه گمان بد بخود راه داده، خويش را نكوهش كننده، و تهمت زننده و گنهكار دانى، زيرا (كه دشمنان سر از چنبر فرمان ما بيرون كشيده اند و) من بر آن سرم كه بر ستمگران شامى بتازم، و خوش دارم تو نيز با من باشى، چرا كه تو از كسانى هستى، كه براى پيكار با دشمن و برپا داشتن ستون (خيمه) دين به آنان مستظهر و قوى پشتم، و اگر خدا بخواهد (پيروزى نهائى نيز با ما است).

نامه 043-به مصقله بن هبيره

/ 305