نامه 045-به عثمان بن حنيف - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 045-به عثمان بن حنيف

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است بعثمان ابن حنيف انصارى بهنگاميكه او فرماندار بصره بود و خبر به حضرت رسيد كه او بمهمانى گروهى از بصريان كه بمهمانيش فرا خوانده رفته است. (عثمان ابن حنيف و برادرش سهل ابن حنيف از اصحاب رسول خدا (ص) و ياران و دوستان خالص حضرت اميرالمومنين عليه السلام و عثمان يكى از دوازده نفرى است كه در مسجد برله حضرت امير عليه السلام سخنرانى كردند رجاليون احاديث اين دو برادر را مورد اطمينان و عمل قرار داده اند، بهنگاميكه طلحه و زبير بر بصره راه يافتند خزانه داران را بكشتند و جناب عثمان را موى سر و ريش و مژه و ابرو كنده و از شهر بيرونش كردند، وقتى كه در بين راه به حضرت اميرالمومنين عليه السلام رسيد حضرت بر حالش گريان شده فرمودند از نزد ما پير رفته و جوان بازگشته، بارى حضرت بوى نوشتند، اى فرماندار بصره) اى پسر حنيف مرا رسيده است كه جوانى بصرى (شايد براى رسيدن بمقامى خوانى رنگين گسترده، و طعامهاى چرب و شيرين چيده و بدان طعام) تو را خوانده، تو هم شتابان رفته، در آن مهمانى خورشهاى الوان و قدحهاى سرشار براى تو خواسته و بسويت آورده ميشده است، در صورتيكه من اين گمان را نداشتم كه تو بمه
مانى مردمى (بى فكر و رحم و عاطفه) بردى كه در مهمانيها عيالمند تهى دست را به ستم برانند، و توانگرشان را بخوانند، (مگر نميدانى طعام چنين مردمى بحلال و حرام آميخته خوردنى، و دعوتشان پذيرفتنى نيست، اينان را بگذار همچون بهائم سر در آخور خويش باشند، و در آخرت بسزاى خود برسند اى عثمان) در آنچه از اينگونه خوراكيها كه دندان مينهى نيك بنگر، هر آنچه ميدانى از راه پاكيزه، و حلال بدست آمده (باندازه كفايت) تناول كن،
هان اى عثمان مگر نميدانى براى هر پيروى پيشوائى است كه بايستى از او پيروى كرده، و بنور دانش وى روشنى جويد، مگر نميدانى پيشواى شما از دنيايش (در پوشاك) بدو جامه كهين، و از خوراك بدو قرص جوين پسنديده كرده است (اگر شما مدعى پيروى از على هستيد، با وجود بودن اين همه برهنگان و گرسنگان اين نرم و نازك پوشيدن، و اين چرب و شيرين خوردن و نوشيدن از چه و به پيروى از كيست) درست است كه شما توانائى اينگونه زندگى كردن را نداريد و لكن (اين ميتوانى كه) مرا بزهد و پاكدامنى و كوشش (در راه حق) يارى دهيد، پس (تا اين اندازه كوتاهى نكنيد) سوگند با خداى من از دنياى شما طلائى نيندوخته، و از غنائم آن مالى فراوان گرد نكرده، و بجز اين كهن جامه كه در بردارم، جامه ديگرى تهيه نديده ام.

(چنانكه گفتم من از درهم و دينار و ضياع و عقار جهان چيزى نيندوخته ام) چرا از تمامت آنچه آسمان بر آن سايه ميافكند (و خورشيد بر آن ميتابد فقط يك) فدكى در دست ما مانده بود (كه خرج روزانه را كفايت ميكرد) گروهى بر آن هم بخل ورزيده (گرد هم نشستند و گفتند تا فدك در دست على باقى است محال است با ما بيعت كند بهر وسيله است بايد آنرا از وى گرفت آنگاه فرستادند و كار گذاران زهرا را با ستم از فدك رانده و آنرا تصاحب كردند، و بجاى اينكه آن غاصبين اقامه شهود بكنند از مالك و متصرف شاهد خواستند، فاطمه را آزردند، سنديكه رسول خدا (ص) برايش درباره فدك نوشته بود دريدند) گروهى ديگر (من و اهل بيتم وقتى چنين ديدند) دست از آن باز داشتند (و داوريرا به خدا گذاشتند) و چه نيكو داورى است خداوند (كه داد ستمكش را بزودى از ستمگر خواهد ستاند، ناگفته نماند: يكى از جاهائيكه مذهب تشيع بدان ثابت است، همين موضع از فرمايش حضرت است كه آشكارا از غاصبين فدك شكايت كرده، داورى را به خدا گذاشته اند و با اينكه اغلب علماء اهل سنت باين نامه و اين فراز از آن برخورد كرده اند معذلك دوستى دنيا نگذاشته است كه از راه حق پيروى كنند، و ديگران را گمراه ننم
ايند، آقاى ابن الحديد در اينجا خيلى دست و 15 و حدود 32 صفحه در شرح اينكه فدك چه زمينى بوده، و از بنى اميه چه كس غصب كرده، و در چه زمان باهلبيت پس داده شده، و حديث مجعول از جانب ابى بكر را كه در جواب حضرت صديقه طاهره سلام عليها گفت، پدرت بمن فرموده است، انبياء از خود ميراثى بر جاى نميگذاريم، و مطالبى ديگر را نقل كرده است مع ذلك در آخر فصل در صفحه 106 جلد سوم خواهى نخواه حق بزبانش جارى شده گويد: از مجموع اين سخنان اين نتيجه عايد ميشود كه دعوى فاطمه سلام الله عليها در سر ارث درست و تكلم نكردن حضرت زهرا با ابى بكر و آزردن و خشمگين ساختن آنمظلومه را و نماز نخواندن او بر جنازه آن حضرت و پنهان داشتن قبر او را و چيزهاى ديگرى را كه شيعه در اينموضوع نقل كرده در نزد من درست و صحيح است او اين سخن را ميگويد، و در جاهاى ديگر، آشكارا از دشمنى با شيعه دريغ نمينمايد، بارى حضرت عليه السلام فرمايد: اگر ابى بكر و عمر زهرا را آزرده و فدك را بردند ببرند آخر) من فدك و جز فدك را براى چه ميخواهم، در صورتيكه جايگاه انسان در فردا تنگناى گوريست كه نشانه ها در تاريكيش گم، و خبرها در (زير خاكهاى) آن نهان است، آن گور گودالى است كه اگر دو د
ست گوركن در گشادگيش كوشيده، و وسعتش زياد شده باشد، البته سنگ و كلوخ آنرا بهم گرفته، و درز و رخنه هايش را با خاك روى هم انباشته شده ببندد (بنابراين مرا بفدك و جز آن نيازى نيست) اين منم كه نفس خويش را بتقوى و ترس از خدا رياضت ميدهم، تا در روزيكه ترس آن بسيار است آسوده آيد، و بر اطراف لغزشگاه (صراط) پايدار بپايد.

(اين ترس از خدا و حشر و قيامت است كه مرا تا اين اندازه بدنيا بى اعتنا كرده است، ور نه من اگر بجهان و زندگانيش دلبستگى داشته باشم) و اگر بخواهم البته بسوى پاكيزگى اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين جامه ابريشم بخوبى راه ميبرم (و برايم ميسر است كه خوراك و پوشاك خويش را از آن و اين ترتيب دهم) و لكن دست آرزو از دامان على بسى بدور، و آز و شره با همه شدت و حدت كجا بتواند مرا وادار بگزيدن خوراكها (و پوشاكهاى نرم و گوارا) سازد، و حال آنكه ممكن است در حجاز و يمامه كسى باشد كه اميد به (يافتن) قرص نانى نداشته، و سير شدن را بياد ندارد، آيا سزاوار است كه من با شكم پر شب بروز آرم، و در اطراف كشورم شكمهاى گرسنه، و جگرهائى كه (از فرط غذا نخوردن) گرم و تفتيده است، وجود داشته باشد، مگر من چنانم كه آن گوينده (حاتم طائى بعياش) گفت: و حسبك داء ان تبيت ببطنه و حولك اكباد تحن الى القد! يعنى اين درد تو را بس كه شب با شكم پر بخوابى و در گردت جگرها باشد كه آرزومند قطعه از پوستند (تا چه رسد بغذا و خوراك نه على چنين نيست مادام كه در كشورهاى اسلامى گرسنگان و برهنگان وجود دارند او در خوراك و پوشاك خويش را با آنان برا
بر خواهد گرفت، تا گرسنه رنج نبرد، و برهنه آزار نكشد).

/ 305