نامه 017-در پاسخ نامه معاويه - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 017-در پاسخ نامه معاويه

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است در پاسخ نامه معاويه (عليه اللعنه و العذاب) (ابن ابى الحديد در صفحه 224 جلد 3 گويد روزى از روزهاى صفين كه معاويه سخت خويش را در تنگناى جنگ گرفتار يافت، عمروعاص را گفت من نامه به على مينگارم باشد كه او را در كار پيكار شك و ترديد در اندازم عمروعاص پوزخندى زده، گفت معاويه تو كيستى كه بتوانى مانند على مردى را بفريبى، بجاى خود باش كه او گول خور نيست، معاويه گوش نداده، نامه به حضرت نگاشت كه خلاصه اش اين است اگر ما ميدانستيم، اين جنگ چه بسرمان خواهد آورد هرگز داخلش نميشديم، و اكنون هر دو پشيمانيم، تو ميدانى كه لشگر عرب از دو سوى در شرف نابودى است، من و تو فرزندان عبد مناف و در نسب با هم برابريم، چنانچه مرا بحكومت شام باز گذارى فرمانت را گردن خواهم نهاد، هنگاميكه حضرت آن نامه را ملاحظه فرمودند، در پاسخ نوشتند اى معاويه) اينكه فرماندارى شام را از من درخواست كردى دانسته باش، چيزى را كه من ديروزش بتو ندادم البته امروز آن را بتو نخواهم داد (و در يقين خود دچار شك و ترديد نخواهم شد) ديگر آنكه گفتى جنگ عرب را (همچون اژدها بدم در كشيد و) خورد، و از آنان جز كمى باقى نمانده اند
(كه از فرط فرسودگى بى شباهت بباقيمانده جانى كه در تن بيمار است نيستند) بدانكه هر كه را حق خورد (و بدست اهل باطل كشته شد، زنده جاويد و روانه) به بهشت، و هر كه را باطل خورد (و بدست اهل حق نابود شد مخلد) در آتش است، و اما اينكه گفتى ما و تو در سپاهيان و جنگ با هم برابريم، پس بدانكه (تو در اين موضوع سخت باشتباه افتاده و ابدا وجه شباهتى بين ما و تو موجود نيست) نه تو در شك و ترديدت پايدارتر از من بر يقين ميباشى، و نه شاميان بر دنيا حريصتر از عراقيان در امر آخرت ميباشند (من و اهل عراق از روى ايمان و يقين براى حق ميجنگيم، تو و اهل شام از روى شك و ترديد براى دنيا ميجنگيد) ديگر اينكه گفتى، فرزندان عبد منافيم ما هم بهمچنين، لكن حرف اينجا است كه نه اميه (ابن عبد شمس) مانند هاشم (ابن عبد مناف) و نه حرب (ابن اميه) همچون عبدالمطلب (ابن هاشم) و نه مهاجر (از مكه بمدينه) همچون اسير و آزاد كرده شده (بدست پيغمبر در فتح مكه) است، معاويه آنكه نسبش روشن است (و مانند آفتاب ميدرخشد) مثل آنكه نسبش ناپاك و آلوده است نيست، و آنكه با حق يار است غير از آن كسى است كه دنبال باطل است، مومن و منافق يكسان نيند (خلاصه هيچ چيز ما و تو بهم شبيه
نيست كه خود را در رديف من گرفته، من پاك تو ناپاك، من شريف تو لئيم، من مومن تو منافق، من آزاد كننده، تو آزاد كرده شده، در هر حال دست از طريقه باطل گذشتگانت بدار و براه راست بگراى) و چه ناخلف فرزندى است فرزنديكه پيروى كند پدريرا كه در..... آتش نگونسار است، حالا از همه اينها كه بگذريم (چيز ديگرى كه با ما هست و با شما نيست، و از تمامى اينها مهمتر است اين است كه) در دستهاى ما است فضيلت نبوت و پيغمبرى بطوريكه بوسيله اين فضيلت هر عزيزى را (در جنب خويش) خوار، و هر خواريرا عزيز و سربلند ساختيم، در آن هنگام كه خداوند عربرا گروه گروه بدنيش در مى آورد، و اين امت خواه ناخواه آن دين را گردن مينهاد، شما از كسانى بوديد كه دخولتان در اسلام بيرون اين دو راه نبود، يا از روى دنياپرستى، و يا از ترس عقوبت در دنيا (چون ميديديد كسانيكه وارد اسلام ميشوند عزيز، و آنانكه آنرا نمى پذيرند خوار و ناچار كشته ميشوند، شما گروه منافق صلاح خويش را در اين ديديد كه تظاهر بدين اسلام كرده، تا هم از عزت آن برخوردار، و هم از ضرب شمشير اسلاميان آسوده باشيد، هنوز مردم فراموش نكرده اند كه ابوسفيان پدرت هنگام بيعت با عثمان گفت اى بنى اميه مركب سلطنت را
سوار شديد كه به خدا سوگند بهشت و دوزخى در كار نيست، اى كسيكه خود شاخى از شجره ملعونه ميباشى، ديروز بود كه پدرت بر الاغى سوار و تو آن را ميكشيدى، و برادرت آن را ميراند، پيغمبر خدا همينكه از دور شما را ديدند فرمودند: لعنت خداى بر سواره و كشنده و راننده باد، آيا اينها دليل كفر شما نيست) تازه همين اسلام دروغين شما هنگامى بود كه (درخت تنومند اسلام ريشه دوانيده و) يكه تازان پيشاهنگ به پيشى گرفتنشان (در دين) رستگار و نخستين دسته مهاجران با فضيلت و كرامت (در جنگها در پيش روى پيغمبر خدا شهيد شده و از جهان) رخت بر بستند، معاويه البته مگذار اهريمن ناپاك در تو راه يابد، و بهره خويش را از تو برگيرد (بيهوده سخن مسراى و براه خداى باز آى كه من همان ابوالحسن ديروزم، گفته اند هنگاميكه اين پاسخ را دريافت كرد روزى چند از عمروعاصش پنهان داشت تا عاقبت بدو بنمود، عمروعاص او را نكوهيده، و على عليه السلام را در اشعار نيكو بستود، و اين عمرو از روزيكه با كشف عورت در جنگ از چنگ حضرت رهيده بود، زندگى خويش را مرهون عفو و اغماض حضرت ميدانست، معاويه گفت عجب است كه تو مرا سرزنش كرده، و با اينكه على آن طور تو را رسوا كرد بزرگش ميشمارى، عمرو
گفت اما بزرگى على چيزى است كه تو خود آن را بهتر از من دانى، اما رسوائى بدان آنكه در جنگ با على رسوا شود رسوا نيست).

/ 305