نامه 006-به معاويه
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است، بسوى معاويه (عليه اللعنه و العذاب) (اهل سنت را عقيدت آنست كه اگر مهاجرين و انصار را جماع كرده، و كسى را بامامت و خلافت برداشتند، آنكس خليفه و امام امت است، بخلافت فرقه حقه شيعه كه گويند امام بايستى از جانب خداوند معين باشد، نه از طرف خلق، و در اينجا حضرت از راه تقيه بطريق اهل سنت استدلال فرموده، و معاويه را بمتابعت خويش ملزم ساخته اند، و اگر ميخواست آيات و اسناد و نصوصى كه از جانب خدا و رسول بر خليفه بلافصل بودنشان دلالت دارد، بر معاويه ذكر كنند، اين طعن بر غاصبين متقدمين، و باعث شورش مردم، و ركود كار ميشد لذا فرمودند: اى معاويه) كسانيكه با ابى بكر، و عمر و عثمان بخلافت بيعت كرده بودند، همان كسان بخلافت با من بيعت كردند، بنابراين نه آنكه نگران اين مى بوده است، ميتواند ديگرى را (بخلافت) گزيند، و نه آنكه غائب بوده حق دارد از (بيعتى كه برضا و اجماع امت بعقيده اهل سنت واقع شده) تن زند و (تو ميدانيكه) شوراى در امر خلافت جز از براى مهاجرين و انصار نيست، و اگر آنان بر مردمى گرد آمده، و او را امام و پيشوا ناميدند (بزعم آنان) اين اجتماع سبب خوشنودى خداوند تعالى است،و اگر كسى به (تهمت) طعن و بدعتى از اين اجماع خارج شد (مانند طلحه و زبير و تو كه بناحق تهمت قتل عثمان را بمن بسته ايد امت) بايد او را بسويب آنچه كه از آن بيرون رفته بازگردانند (اگر پذيرفت كه چه بهتر و) اگر نه پذيرفت چون بخلافت مومنين راه پيموده است با او بجنگيد، و خداوند نيز براهى كه او متوجه است توجهش دهد (يعنى اگر پند نگرفت بخود واگذارش كند) معاويه بجان خودم سوگند است كه اگر هوا را رها كرده، و بديده خردت بنگرى، البته مرا بريترين مردم از خون عثمان خواهى يافت، و تو خود نيك ميدانى كه من در آن هنگام از اين كار بركنار بودم، لكن تو (كه اسير دست نفس و هوا شده، و بيهوده براى رسيدن برياست خون عثمان را بهانه كرده) ميخواهى جنايت را بر غير جنايت كار فرود آرى، پس هر جنايت كه بر تو هويدا است، بر من فرود آر (و هر چه از دستت برآيد بكن، شير را از خرگوش چه غم، و دريا از خاشه چه باك) والسلام.
نامه 007-به معاويه
نيز از نامه هاى آن حضرت است بمعاويه (در يكى از روزهاى جنگ صفين كه برخلاف انتظار معاويه ديد سپاهيانش نميتوانند در برابر حملات دليرانه ستونهاى لشگر اميرالمومنين ايستادگى كنند، و آثار شكست را در چهره آينده خويش هويدا ديد، با رنج و تكلف بسيار نامه مبنى بر توعيد و تهديد به آن حضرت نوشت، اميرالمومنين عليه السلام نامه اش را پس از خواندن بدينگونه پاسخ نوشتند) پس از حمد و ثناى خدا و رسول، پند و موعظتى بهم پيوسته، و نامه زينت داده شده از تو بمن رسيد، (چون تو مرد كتابت و نويسندگى نيستى از سياق نامه ات اين قسمت كاملا مشهود بود كه با تكلف بسيار تصنع كرده، و كلمات اين و آن را بعاريت آورده، و آن نامه را تشكيل داده و) آنرا از روى گمراهى نوشته، و به راى زشتت امضا كرده بودى، (همينكه من آن نامه را مطالعه كردم) ديدم آن نامه مردى است كه او را ديده راه نماينده و پيشوائى كه براه رستگاريش كشاننده باشد نيست، بلكه (نويسنده اش مردكى است خودخواه، گمراه، دنياپرست كه) نفس و هوس او را خواند، و گمراهيش كشاند، او نيز پاسخ داد و پيروى كرد، در حاليكه (از فرسودگى صدمات جنگ، و ضربات دست، و تيغ دليران) نفير زننده، اشتباه كننده بودگمراه شد، و هذيان گفت (و آن نامه را نوشت، اى پسر هند جگرخوار اينكه از راه استرحام بمن مينويسى، عرب در اينجنگ نابود شد، و از ايشان جز باندازه نمى كه در ته گودال آبى باقى باشد نمانده است، سخنى است پوچ و بدون مورد، دانسته باش كه من با اين مهملات دست از پيكار در راه حق و دين باز نخواهم داشت، و تا هنگاميكه تو را نكشم، يا بسوى بيعتت نكشم، شمشير را غلاف نكنم.و پاره از اين نامه است (معاويه اين بيعتى كه با من شده است، بيعتى است بدلخواه اجماع امت) و اين يك بيعتى است كه نظر ثانوى در آن تكرار نشود، و (پيمانى است كه پس از بستن اختيار در آن از سر گرفته نگردد، هركه از اين بيعت بيرون شود (جميع افراد امت را) نكوهشگر است، و آنكه در آن بكندى و انديشه كردن گرايد دو روى و منافق است (چون برخلاف اجماع رفتار كرده است، كليه مسلمانان بايد با وى به پيكار برخيزند)