نامه 044-به زياد بن ابيه - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است، بمصقله ابن هبيره الشيبانى كه از جانب حضرتش بر ازد شير خره فرمان ميراند: (داستان مصقله با معقل ابن قيس كه با خريت ابن راشد رئيس خوارج جنگيده، او را كشته و اسيرانى از آنها بچنگ آورده، و خريدن و آزاد كردن مصقله اسرا را، و ندادن وجه را سر موعد، و فرار كردنش را بسوى معاويه، در شرح سخن 42 صفحه 250 جلد 1 اين كتاب مرقوم افتاد، و اين نامه را حضرتش پيش از آن داستان بوى نگاشته اند: اى فرماندار ستمگر) مرا از تو خبرى رسيده است كه اگر (آن خبر راست و آن) كار را تو كرده باشى، البته خداى را درباره خودت خشمگين، و پيشوايت را (دل آزرده و غضبناك ساخته (و آن خبر اين است كه گفتند) تو اموال مسلمانان را كه (در راه دين خداى جانبازى كرده، و با كمال دلاورى در ميدانهاى پيكار حاضر گشته و با هماورد زد و خوردها كرده (با) نيزه ها (ى خطى) و اسبهاى (تيز تك) آنها آن اموال را گرد آورده اند تو در ميان عربهاى خويشاوندت كه تو را گزيده اند تقسيم مينمائى (اى پسر هبيره) بدان خدائيكه دانه را شكافته و بشر را آفريده است، سوگند است اگر اين (خبر كه گفتند) درست باشد، البته از من نسبت بخودت خوارى ديده و مي
زانت را در نزدم بسى سبك خواهى يافت (مردك خائن خوارى دنيا و عذاب عقبا را بياد آر و) در حق پروردگارت بديده توهين و بى اعتنائى منگر، و براى آبادى دنيايت از دينت مكاه، كه اگر چنين كنى (البته در قيامت) از زيان كارترين كار كنندگان خواهى بود (اى فرماندار): اين را بدان، هر كس از مسلمانان كه نزد تو و پيش ما است بهنگام بردن بهره اش از اين اموال يكسان است (و هيچكس را بر ديگرى مزيتى نيست) همه براى گرفتن آن نزد من مى آيند و بر ميگردند (در حاليكه حق خود را دريافت كرده، دلشاد و خرم اند، بنابراين از خدا بترس، و مالى كه از آن همه مسلمين است بخويشان چاپلوس، و اطرافيان سود پرستت مبخش كه اگر ببخشى على (ع) كيفر كردارت را كنارت خواهد نهاد).

نامه 044-به زياد بن ابيه

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است بزياد ابن ابيه بهنگاميكه به حضرت خبر رسيد كه معاويه با نوشتن نامه قصد كرده است زياد را بفريبد، و بخويش ملحق سازد. (شرح حال زياد، و زنازادگى، و اينكه پدرش معلوم نيست كه كيست پيشتر متذكر شديم، با اينكه اين خبيث ملعون از جانب حضرت اميرالمومنين بر برخى شهرهاى عراق حكومت داشت معذلك از وقتى كه گول معاويه را خورد، چون شيعيان را در طى چند ساله فرمانداريش خوب شناخته بود، اغلب آنها را دست و پا ميبريد، و بدار مى آويخت، حتى عبدالرحمن ابن حسان را بواسطه دوستى با حضرت اميرالمومنين زنده در گور كرد، و ناسزا گفتن به آن حضرت را او در عراق رواج داد، و داستان استلحاق او را او را به ابى سفيان و شهادت دادن ابى مريم سلولى خمار، و اشعار ابى العريان مكفوف درباره او، در كتب تواريخ مضبوط است، بارى وقتى معاويه در صدد فريفتن وى بر آمده نامه به او نوشت، حضرت اميرالمومنين كه خبر شدند به وى نوشتند): من از اينكه نامه بتو نوشته تا دلت را بلغزاند، و (زيركى و) تيزيت را بكندى تبديل نمايد، آگهى پيدا كردم، معاويه همان (مردك مكار و) شيطانى است كه (در راه پيشرفت مقصدش از هيچ كارى روگردان نيست) از پ
يش و پس و راست و چپ شخص در مى آمد، تا بهنگام بيخبرى بر او تازد، و عقلش را بربايد از چنين كس سخت برحذر باش (و مگذار در تو رخنه كرده آخرتت را تباه سازد). درست بخاطر دارم كه در عهد عمر بن الخطاب (روزى تو در مجلس خطبه در كمال فصاحت ادا كردى كه شنوندگان بشگفت افتاده، عمروعاص گفت اگر اين جوان از قريش بود، عرب را با يكچوب ميراند، ابوسفيان گفت اگر نه اين بود كه ميترسيدم اين شخص يعنى عمر پوست از سرم بركشد، ميگفتم چه كس او را در رحم مادرش نهاده است، عمرو گفت پدرش كيست گفت او جز نتيجه زناى من نيست، اكنون بصرف اينكه) از ابى سفيان ناسخته سخنى سر زده، و يكى از خواهشهاى نفسانى، و وساس شيطانى برايش رخ داد، به آن سخن نسبى ثابت نگردد، و به آن واسطه كسى سزاوار ارث بردن نشود (اى زياد مگر نميدانى روى خوى جاهليت ابوسفيان نيز مانند هزاران نفر ديگر از اعراب خيال ميكردند نسب با زنا درست ميگردد، لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ابطال اين عقيده فرمودند: الولد للفراش، و للعاهر الحجر، فرزندى براى صاحب بستر، و زناكار محروم است، و بايستى سنگسار گردد، بنابراين گول معاويه را مخور، و دل بدان سخن شيطانى كه از ابوسفيان سر زد مبند) و هر آنك
ه دل بدان سخن نادرست بندد، درست ناخوانده شخصى را ماند كه براى نوشيدن شراب خويش را در زمره شراب خواران در آرد، و هماره رانده شود، و يا همچون كاسه چوبينى است كه كنار مراكب ميبندند و) هميشه در جنبش است (فلذا تو خود را فرزند ابوسفيان نبايد بدانى گفته اند) هنگاميكه زياد نامه حضرت را بخواند (بخلاف فرمايش رسول خدا و نهى حضرت اميرالمومنين) گفت بپروردگار كعبه سوگند است ابوسفيان بدان سخن شهادت بفرزندى من داده است، و پيوسته اين خيال در او بود، تا اينكه معاويه او را بخواند (و ببرادرى خويشش بگزيد، سيدرضى اعلى الله مقامه فرمايد): فرمايش حضرت عليه السلام الواغل آنكس را گويند كه در ميان ميخواران درآيد، تا با آنان شراب بنوشد و حال آنكه از آنان نيست، پس همواره او را مانع شده برانندش و النوط المذبذب چيزى است همچون كاسه چوبين يا قدحى كه مانند آن و بر بار سوار آويخته شود، و تا سوار باركش را تند ميراند آن چيز در حال جنبيدنست (و اين همان مشگ يا كيسه چرمينى است كه امروزه هم متداول و بر ماشينها ميبندند).

/ 305