نامه 037-به معاويه - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 037-به معاويه

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است بمعاويه (كه او را در يارى نكردنش عثمان را نكوهش فرمودند: بطوريكه از آثار و تواريخ لائح و مشهور است، معاويه براى اينكه خلافت را تصاحب كند، كشته شدن عثمان را سخت خواهان بود، و هر قدر عثمان از وى استمداد ميكرد، او كار را بمسامحت و مماطلت ميگذرانيد، ابن ابى الحديد در صفحه 58 جلد 3 از بلاذرى نقل ميكند، كه هنگاميكه كار بر عثمان سخت شده، و پى درپى از معاويه كمك مى طلبيد، معاويه يزيد ابن اسد القسريرا با عده معدودى فرستاده گفت در ذى خشب كه هشت فرسنگى مدينه است فرود آى، و گوش بر فرمان من داشته بى دستورم كارى انجام مده، و مگوى الشاهد يرى ما لايرى الغائب من چيزها ديدم كه تو نديدى زيرا منظور من يارى عثمان نيست، بارى يزيد در ذى خشب بماند تا عثمان كشته شد، آنگاه با آن لشگر بشام بازگشت، و معاويه با خاطرى آسوده در صدد بدست آوردن خلافت بر آمد، و از راه دغلبازى اغلب اين تهمت را بر حضرت اميرالمومنين عليه السلام بسته، و كشندگان عثمان را از آن حضرت ميخواست، از جمله در همين نامه كه نامه ذيل در پاسخ آن است و حضرت بوى مرقوم فرمودند): پاك و منزه است خداوند (يكه مدبر امور است معاويه) ت
و تا چه اندازه ملازم خواهشهاى تازه پيدا شده، و سركشتگيهاى پى هم در آمده ميباشى، و تا كى چيزهاى مورد اطمينان را از خويش دور ساخته، حقايقى كه مورد پسند خدا و بندگانش را دليل است، تباه و ضايع ميخواهى (مردك پست تا چند خون عثمان را كه خودت ريختن آن را سبب شدى بر من بسته خلافتى را كه خدا و رسولش براى راهنمائى مردم خاص و ويژه من دانسته اند براى خويش ميخواهى) اما اينكه درباره عثمان و كشندگانش بسيار (سخن گفته و نامه هاى پوچ و ميان تهى نوشته و بخيال خامت) حجت مى آورى دانسته باش تو بهنگامى بيارى عثمان برخواستى، كه نتيجه آن بخودت عايد، و وقتى دست از ياريش كشيدى كه سودش براى وى بود.

نامه 038-به مردم مصر

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به اهل مصر بهنگاميكه مالك اشتر را بفرماندارى بر آنان ميگماشت: پس از كشته شدن محمد ابن ابى بكر، حضرت عليه السلام، مالك را بسوى آن دسته از مصريان كه شيعيان از روى عرق دينى در كشتن عثمان شركت جسته بودند بفرستاد، و آنان را بستود، ابن ابى الحديد در صفحه 58 گويد تفسير اين فصل بر من مشكل است، زيرا اهل مصر همان كسان اند كه عثمان را بكشتند، و وقتى بنا باشد، كه حضرت آنان را بدينكار ستوده، و بفرمايد: شما گروه مصريان براى خدا بخشم آمديد، اين برهان قاطع و حجتى روشن است بر اينكه عثمان مردى گناهكار و در ارتكاب مناهى بى باك بوده است، آرى آقاى ابن ابى الحديد، قرائنى كه دال بر خلافت بلا فصل حضرت اميرالمومنين و گردنكشى و گناهكارى و احداث بدعتهاى خلفاى ثلاثه شما است در كتب خودتان بسيار و موجود است، ولى گوش حقيقت نيوش كو، بارى حضرت بمصريان نوشتند). اين نامه ايست از بنده (فرمانبردار) خدا على اميرالمومنان بسوى گروهى كه براى خداى بخشم آمدند (و عثمان را كشتند بهنگاميكه بوسيله آن عثمان و عمالش شريعت مقدس اسلامى لگدكوب و دستخوش اميال برداشته شده بود، آنگاه ستم سرا پرده اش را بر (سر جها
نيان از) نكوكار، و بدكار، و ساكن، و سفر كننده زد (و فساد همه جا را فرا گرفت) در آن زمان نه معروف و كار پسنديده بود كه از توجه به آنان آسايشى دست دهد، و نه منكر (باندازه) ى بود كه بتوان از آن جلوگيرى بعمل آورد (در چنين موقعى حساس و باريك شما اقدام جوانمردانه نموده، درخت فساد را از ريشه كنده، و آب رفته را بجوى باز آورديد، و در اينجا كسى توهم نكند، كه بمصداق اين سخن حضرت از كشته شدن عثمان خورسند بوده اند، چنين نيست، ولى اين ستودن مصريان را روى اين اصل است كه براى خدا بامر بمعروف اقدام نمودند، اى اهل مصر) من يكى از بندگان خداى را بسوى شما كسيل داشتم كه در روزهاى سهمگين خوابش بگيرد، و در اوقات بيم و هراس از دشمنان نهراسد، او بزشت كرداران (كه پاى از راه حق بدر نهاده اند از صاعقه آسمانى مدهش تر و بهنگام گير و دار) از آتش شرر خيز سوزنده تر است، چنين مردى برادر مذحج مالك ابن حارث (نخعى) است سخنش را بشنويد، و فرمانش را در آنچه با حقيقت برابر است پيرو باشيد، زيرا كه پسر حارث (برنده) شمشيرى است از شمشيرهاى خدا كه تيزيش كند نشود، و فرود آوردنش بر اثر نباشد، او اگر شما را امر (به پيكار دشمن) كرد برويد، و اگر دستور ماندن د
اد بمانيد، زيرا كه مالك (سوارى است آزموده، و اميرى است با تدبير، در كارها جز به رضاى خدا) پيش نيفتد، و باز نگردد، و جز بدستور من تقديم و تاخير (در امور) روا ندارد، مالك براى شما مردى است مهربان و نيكخواه، و من با داشتن چنان شخصى شما را بر خويش گزيده، و (با اينكه در امورات بصدق و وفايش نيازمندم) بسوى شمايش فرستادم (سزاوار است بفرمان من سر از فرمانش نتابيد زيرا كه) او دهانبند را بر دشمنتان محكم ميزند (و بزبان تيغ و تيغ زبانش از پاى در ميافكند).

/ 305