نامه 062-به مردم مصر - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 062-به مردم مصر

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است، كه آنرا توسط مالك اشتر هنگاميكه او را بفرماندارى مصر ميگماردند، بمصريان نگاشتند: (گروه مصريان بدانند كه) پاك پروردگار محمد صلى الله عليه و آله را (بسوى) بفرستاد در حاليكه او جهانيان را ترساننده، و پيمبران را گواه (و تصديق كننده) بود، همينكه دورن آن حضرت كه درود خداى بر او باد سپرى شد، مسلمانان پس از وى در سر امر جانشينش با هم به نزاع برخاستند (و كسانيكه از پيش مهيا شده بودند كه خلافت را از خانواده آن حضرت بگردانند، بدن پيغمبر خود را بدون كفن و دفن گذارده با ياران خودشان گروه مهاجر و انصار را جمع كرده مشغول اجراى نقشه شوم خويش شدند، و ابى بكر را بخلافت برداشتند) سوگند با خداى بدلم راه نمييافت و بخاطرم خطور نميكرد كه عرب (تا اين اندازه حق نشناس و فراموشكار باشد، كه با آن همه سفارشاتى كه رسول خداى در موارد عديده از من كرده و در غدير خم، و جاهاى ديگر مرا بخلافت منصوب داشت همه را نشنيده بيانگارد، و برخلاف دستور آن حضرت ديگرى را بخلافت بردارد) و اين امر را پس از آن حضرت كه درود خداى بر او باد، از خانواده اش بگردانند، و از منش باز دارند، و هيچگاه رنج و تاب من نيفزو
د، جز آندم كه مردم براى بيعت از هر سوى دور فلان (ابى بكر) ريختند، تا با وى بيعت كنند (البته خواننده عزيز توجه دارد كه حضرت در اينجا نيز مانند خطبه شقشقيه، و چندين جاى ديگر كه در نهج البلاغه موجود است بى پرده بشكايت از خلفاء برخاسته و ميراث خود را غصب شده قلمداد فرموده اند ناگفته نماند، اينكه حضرت قسم ياد فرموده اند، كه بدلم راه نمييافت، و بخاطرم خطور نميكرد، از ظاهر و فحواى كلام پر پيدا است، كه اين جمله بعنوان پرخاش، و اعتراض و شكايت از كار ناهنجار و ستم آشكار خلفاى ثلاثه به اهل مصر نگاشته شده است، نه اينكه حضرت نداند، البته عقيده شيعه بر اين نيست كه امام مانند خدا همه وقت همه چيز را ميداند، بلكه در امام قوه ايست كه هر وقت هر چيز را بخواهد و اراده كند ميداند، چنانچه در حديث است كه اذا شائو اعلموا، لكن اين مطلب چنين نيست كه با آن همه توضيحات و اخبارات رسول خدا حضرت آنرا نداند، بلكه اينجا از فرط قباحت و زشتى مطلب و وقاحت خلفاء كه چنين امرى پاى بر جائى را كه از خورشيد روشنتر بود باطل كردند، حضرت اين سوگند را ياد فرموده اند، و نظائر اينگونه چيزها در كلمات عرب و حتى قرآن كريم فراوان است، خداوند كريم رسول خويش را
خطاب كرده فرمايد: ما كنت تدرى ما الكتاب و ما الايمان، تو نميدانستى كتاب و ايمان چيست، با اينكه تا آن موقع كه اين آيه نازل شد، لااقل نيمى از قرآن نازل شده، و رسول خدا هم ايمانى كامل داشتند، در سوره ديگر است كه يا عيسى ا انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله، اى عيسى آيا تو بمردم گفتى كه مرا با مادرم بجاى خدا به خدائى برگزينيد، عيسى عرض كرد، بار الها اگر آنرا من گفته تو ميدانستى منظور اينكه با اينكه خدا خود عالم است باينكه عيسى منزه از چنين سخنى است، معذلك از راه بزرگى و قبح مطلب آن را بطور استفهام انكارى از عيسى ميپرسد، اين فرمايش حضرت هم از همين سنخ مطالب است، پس اينكه ابن ابى الحديد، آن سنى متجاهل دنياپرست، اين قسم حضرت را دليل بر ابهام امر خلافت گرفته و گويد: اين سوگند آن نصى كه شيعه بر خلافت حضرت قائل است باطل ميكند، سخنى است پوچ و حرفى است كه هيچ عامى بيسوادى بدان تفوه نميكند، و اصلا اين نامه براى ابطال كار خلفا ثلاثه، و ارشاد اهل مصر است، و اين مطلب از صدر و ذيل نامه هويدا است، بارى حضرت فرمودند) آنگاه من دست (از گرفتن حق خويش، و يا بيعت كردن با ابى بكر) باز داشتم تا اينكه ديدم گروهى از مردم راه
ارتداد پيش گرفته، و از اسلام برگشته، و دين محمد صلى الله عليه و آله را در كار از بين بردن اند، در اين هنگام ترسيدم، اگر بيارى اسلام، و اسلاميان، برنخيزم رخنه و سوراخى در آن ديدار كنم كه رنج و اندوه ترميم آن مرا دشوارتر از دست رفتن حكومت بر شما باشد، چه حكومتى كه جز متاع (زايل شدنى، و از دست رفتنى) روزكى چند بيش نيست، و محصول آن بسان سراب (درخشان كه تشنه در بيابان آبش نپدارد) نابود شدنى، و همچون ابر شكافته، و از هم پراكنده گرديدنى است، در اين هنگام (ديدم ديگر نشستن و گوشه گرفتن جايز نيست (تكليف شرعى من اينست كه برخيزم، و اسلام را از خطر نابودى، و اضمحلال رهائى بخشم پس) در ميان آن پيش آمدها و گرفتاريها (ى كمر شكن قد علم كرده، و از روى اجبار، و بناچارى با همان غارتگران حقوق خويش بيعت كرده و بهمكارى با آنان) برخاستم، تا اينكه باطل از ميان برخاست، و دين از خطر نابودى رسته، و آرامش يافت.

پاره از همين نامه است، در اينكه آن حضرت براى برقرارى حق از پيكار، و بسيارى دشمن هراسى ندارد. پس از بيعت و راهنمائى ابى بكر را در كارها آن پير دغلباز نيز خلافت را براى رفيقش عمر وصيت كرد، عمر هم با طرح نقشه مزورانه عجيب مرا از حق خود بركنار كرده خلافت را بر عثمان فرود آورد، و بنى اميه و آل ابى معيط را بر گروه مردم سوار نمود، اندازه رنجى كه در دوران اين سه نفر غارتگر، براى اخلال احكام اسلامى، بر من وارد شده، جز خداى كسى نميداند عثمان همدست معاويه را تا آن اندازه در كار فرمانروائى شام باز گذاشت، كه او هم خلافت را براى خود بساط چيده، و پس از عثمان با من به پيكار برخواست) ولى من به خداى سوگند اگر چه يكه و تنها باشم، و دشمنان همه روى زمين را پر كرده باشند، ابدا باك و هراسى ندارم (و با عزمى ثابت، و ايمانى استوار با همه آنها خواهم جنگيد، تا حق از باطل پديد آيد، آخر براى چه بترسم، و چرا نجنگم) و حال آنكه من بر ضلالتى كه آنها بدان اندراند، و هدايتى كه خويشتن در آنم، بصيرت و بينشى كامل داشته، و از پروردگارم به سرحد يقين بوده، ديدار خداى را خواهان، و ثواب نيكش را در حال اميد و انتظارم، لكن اندوه من از اين
است كه (نگذارم عقربك زمان بعقب چرخيده، و مانند زمان عثمان) بيخردان و بدكاران، امر اين امت را والى گردند، و آنگاه مال خداى را دولتى بازيافتى پندارند، و بندگان خداى را برده، و نيكانرا دشمنان، و بدكرداران را ياران و دوستان گيرند، زيرا (اين مردمى كه من ديده و ميبينم چنين اند، و اگر دور بدستشان بيفتد از هيچ دشمنى فروگذار نخواهند كرد) هم از اينان كسى است كه در ميان شما بميگسارى برخاسته، و بحديكه در اسلام معين شده تازيانه خورد (و اين كس مغيره ابن شعبه است كه از جانب عمر بر كوفه والى بود، و بحال مستى نماز صبح را چهار ركعت خوانده و در محراب استفراغ كرد) ديگر از اينان كسى است كه اسلام نياورد تا اينكه براى مسلمان شدنش عطاى كمى به او دادند (و اين كس ابوسفيان است) اگر بيم والى شدن اينگونه كسان بر شما نبود، من تا اين اندازه شما را نكوهش نكرده، و به آمادگى و گرد آمدنتان رغبت و كوشش نداشتم، و وقتى ميديدم شما (از كين و كوشش در راه دين) سستى و كاهلى نشان داده، تن از زير بار ميكشيد، شما را واميگذاردم (ولى چكنم كه حريف سرسخت و بيدار، و شما خونسرد و خوابيد، آخر) مگر نمينگريد اطراف (كشور پهناور) شما كم و كاهش يافته، و شهرهايتان (ب
دست دشمنانتان) گشوده شد، ممالك متصرفى شما را ديگران تصرف كردند و (كار كاهلى شما، و چيرگى آنان بدانجا رسيده كه) در شهرهاى شما با شما در كارها پيكاراند (اى مردم كوفه سوگند با خداى كه اين وضع جگرگداز شما قابل هضم و قبول نيست) از جاى برخيزيد، و به پيكار دشمنتان بشتابيد، (دل امامتان را از خويش خوش كنيد تا) خدايتان بيامرزد، شما نبايد تا اين اندازه خود را بزمين بچسبانيد، كه اگر چسبانديد تن به خوارى داده، دچار بيچارگى گرديد، و چيزى پست تر بهره شما گردد (زيرا شما خواب و دلير جنگجو) برادر جنگ بيدار است، و آن كس كه بخواب است دشمن از او بخواب نيست (دمار از روزگارش برآورد، و ملك و استقلالش را در تصرف گيرد)

/ 305