حکمت 177
ستمگستر بفرداى قيامت انگشت بدندان گزان است (كه چرا بديگرى و در واقع بنفس خويش ستم كردم).حکمت 178
كوچيدن از جهان نزديك است (خنك آن رادمردى كه روزكى چند را كه باقى است بكار خويش و آخرت پردازد).حکمت 179
هر آنكه براى پايدارى حق رو نشان دهد نزد نادانان مردم نابود گردد (و اين جمله در كتاب نهج البلاغه ابن ابى الحديد وجود ندارد)حکمت 181
فان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا و المشيرون غيب و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك اولى بالنبى و اقرب بهنگاميكه سقيفه بنى ساعده سر پا و انصار و مهاجر هر يك خلافت را براى خويش دست و پا ميكردند، عمر كه خوب ميدانست بايستى ابى بكر را دستاويز مقاصد شوم خويش قرار دهد او را گفت تو يار و مصاحب رسول خدا بوده و بايستى تو خليفه باشى دستت را بده تا با تو بيعت كنيم، ابن ابى الحديد معتزلى متعصب نانجيب باين فرمايش كه برخورده است متحير مانده، و گفته است اصحاب ما جواب اين سخن را داده اند در صورتيكه اين سخن صريح حضرت اصلا جوابى ندارد و اگر هم داشت البته خود اين مردك گمراه پاسخ ميداد و براى ترويج مذهب پوچ خودش ميداندارى ميكرد، بارى هنگاميكه حضرت استدلال و تعارف آن دو را بيكديگر شنيد كه عمر به ابى بكر ميگفت تو بايد خليفه باشى و ابى بكر باو ميگفت خير خلافت حق تو است فرمودند) عجيب مگر خلافت بمصاحبت تنها است، و بمصاحبت و قرابت و خويشاوندى نيست، سيدرضى فرموده است كه اين دو شعر فوق هم در آن هنگام از آن حضرت (ص) روايت شده است، و معنى آنست كه اگر تو بواسطه اجماع امت زمام امور را در دست گرفتى اين چگونه ميشوددر صورتيكه اهل حل و عقد و مشورت (من و بنى هاشم) غايب بوده اند، و اگر بسبب خويشى با مخاصمه جوى آنان حجت آوردى و برترى جستى كه در اين صورت هم آن كس كه با پيمبر نزديكتر است باين امر سزاوارتر است.