نامه 070-به سهل بن حنيف - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 070-به سهل بن حنيف

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است، به سهل ابن حنيف انصارى ره (برادر عثمان ابن حنيف، و اين سهل يكى از دوستان با وفاى حضرت اميرالمومنين است و از آن 12 نفرى است كه در مسجد بهنگام خلافت ابى بكر برخاسته، و او را نكوهش كردند، علامه طباطبائى در رجال فرمايد: او از طرف حضرت بر مدينه و فارس و بصره حكومت كرده، و از حاضرين در صفين، و از شرطه الخميس يعنى از كسانيكه تا پاى جان حاضر شدند جنگ را بسود حضرت تمام كنند ميباشد، و حضرت بهشت را براى او ضامن شده، وفاتش در كوفه سنه 38 هجرى است، و حضرت خود او را كفن كرده، و در نماز بر او 25 تكبير گفته و فرموده اند اگر هفتاد تكبير بر او بگويم اهلبيت آنرا دارا است) و اين نامه را حضرت بهنگام فرماندارى سهل در مدينه بوى نگاشته اند، درباره دسته از اهل مدينه كه به معاويه پيوسته بودند. مرا رسيده است از كسانيكه نزد تو هستند مردمى به معاويه ميپيوندند، پس تو با از دست رفتن آنان و گمشدن ياريشان نوان و اندوهكين مباش، اين تو را بس كه فرار آنان از حق و هدايت، و شقاوتشان بكورى و نادانى براى آنها گمراهى و براى تو شفا دهنده است (كه از رنج كارشكنى آنان عليه خودت آسوده خواهى شد آرى) اي
نان دنيا پرستانند كه بسوى آن شتافتند، با اينكه حق و دادگرى را (در ما) ديده و شناخته و شنيده و حفظش كردند، و دانستند مردمى كه نزد ما هستند در حق مساوى اند (و كسى را در تقسيم بر ديگرى امتيازى نيست، و دانستند كه نزد معاويه از دين و داد اثرى نيست) با اين حال گريختند تا مگر سود ديگران را بخويش اختصاص دهند، خداى اينان را از رحمتش دور بدارد، سوگند با خداى كه اينان نه از ستم گريختند، و نه بعدل و داد پيوستند. و ما از خداوند چشم آن داريم كه دشوارترين امر را بر ما آسان گيرد و ناهمواريش را هموار سازد. در پايان درود خداى بر تو باد

نامه 071-به منذر بن الجارود

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است، به منذر ابن جارود عبدى كه او را بر برخى از شهرها حكومت داده بود، و او بر برخى از كارها كه بدان گمارده شده بود، بخيانت گرائيد. پدر منذر نامش بشر ابن المعلى ملقب بجارود است، مردى نيك و رئيس قبيله عبدالقيس است كه بر حضرت رسول وارد شده، با قبيله اش اسلام آورده، حالش بسيار نيكو شد، و از بعضى حديثى نيز روايت كرده است، او در سال 20 هجرى در جنگ نهادند در جائيكه بعقبه معروف بود كشته شد، از آن پس آنجا را عقبه الجارود ناميدند، لكن منذر را از نيكى پدر بهره نبود، و ارباب رجال بحديثش اعتنائى ندارند، بارى حضرت بوى نوشتند:) اى منذر، نيكى پدرت مرا در تو بفريفت، و گمان كردم تو روش او را پيرو، و براه وى روانى (و ابدا باورم نمى آيد كه پسر جارود عبدى تا اين اندازه خائن و نالايق باشد، كه چهار هزار درهم ازبيت المال بربايد، و صرف خويشان و هوا و هوس خويش كند) ناگهان مرا خبر رسيد كه تو خائن از كار در آمده، و براى هواى نفس و فرماندارى، فرمانبرى (شيطان) را رها نميكنى، و براى آخرتت توشه نميگذارى، و دنيايت را بخرابى، آخرتت آباد ميخواهى، و با بريدن رشته دينت بخويشانت مى پيوندى، اى منذر،
اگر اين حرفها كه از تو بمن رسيده است راست باشد، البته شتر خانواده ات، و بند كفشت (كه آن يك حيوانى است خارخور و باركش، و اين يك تكه چرمى است كه در زير پا و بخاك ماليده ميشود به مراتب) از تو بهتر است، تو و همچون تو كس در خور آن نيست كه با او رخنه بسته شود، و كارى انجام گردد، يا رتبه از او بالا ببرند، يا در امانتش شركت دهند، يا براى گرفتن خراجش بگمارند. بنابراين همين كه اين نامه مرا دريافت كردى بخواست خدا (بفوريت از كار بركنار و) نزد من حاضر باش (تا ديگرى كه لياقت اين امر را دارد) بجاى تو بگمارم، گفته اند منذر كه آمد حضرت او را بزندان افكند، صعصعه ابن صوحان كه از روساء قبيله عبدالقيس بود شفاعت كرده او را رهائى داد، سيدرضى ره فرمايد:) اين منذر همان كسى است كه حضرت درباره اش فرمود، وه چه خودپسند همى بدو سوى مينگرد، و در دو بردش ميخرامد، و پر بكفشش ميدهد، تا گرد و خاك را از آن پاك كند.

/ 305