خطبه 035-بعد از حكميت
از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است كه پس از امر تحكيم و استقرار ظاهرى معاويه بيان فرموده (در هر حال و هر زمان) هر چند روزگار كار بزرگى و حادثه عظيمى پيش آورد سپاس براى ذات خداوندى است (و بس) و گواهى ميدهم كه معبودى جز او نبوده و خدائى غير او نيست و نيز محمد صلى الله عليه و آله بنده و پيغمبر او است پس از اين ستايش و آن درود بدرستيكه نافرمانى پندگوى مهربان و داناى كار آزموده مورث حسرت و در پى دارنده ندامت است من (در امر حكومت) شما را بامر خويش مامور ساخته و هر (گوهر) رايى كه در خرينه خاطرم بود برايتان صافى و خالص ساختم ولى ايكاش كه راى قصير اطاعت كرده ميشد0 تا پشيمان نميشديد) اين مثل در عرب سائر و اصلش اينست كه يكى از سلاطين عرب بنام حذيمه ابن الابرش پدر زباء ملكه جزيره را بكشت زباء براى خونخواهى پدر حيله انديشيده كسى را نزد جذيمه فرستاد كه زن ناگريز از شوهر است و خوب است كه مرا به همسرى خويش برگزينى حذيمه خوشحال شده با معدودى چند از رجال خود بسوى جزيره حركت كرد غلامى داشت بسيار زيرك بنام قصير ابن سعد لخمى قصير جذيمه را گفت با اينكه ملكه جزيره خون پدرش را از تو طلبكار است مصلحت نباشد با اين مردم قليل در ميان آنان وارد شوى جذيمه پند قصير رانشنيده بخيال مزاوجت با زباء وارد جزيره شد و بمحض ورود او را گرفته و با يارانش بكشتند و قصير بر اسبى تيز تك كه براى خود تهيه ديده بود سوار شده فرار كرد و جمله لو كان يطاع لقصيرامر ايكاش امر قيصر اطاعت ميشد مثل شد مقصود حضرت عليه السلام اين است كه من از اول از خدمه عمروعاص اطلاع داشتم و بشما نصيحت كردم شما پند مرا نشنيده و اكنون پشيمانى سودى ندارد) از امر من سر باز زديد همچون سر باز زدن مخالفين ستمگر و پيمان شكنان گنهكار تا جائيكه من ماصح نيز مردد شدم و آتش زنه از بيرون دادن آتش بخل ورزيد (اجتماع شما بر نافرمانى من كار را بجائى رسانيد كه من مردد شده و از پند دادن بشما خود دارى كردم) پس مثل من و شما (در پند دادن و نپذيرفتن آن همانطورى است كه دريد برادر هوازان گويد: امرتكم امرى بمنعرج اللوى فلم تستنيبواالنصح الاضحى الغد دريد ابن الصمه با برادرش عبدالله بجنگ بنى هوازن رفته با غنيمت بسيار مراجعت كرده بودند شب را خواستند در منعرج منزل كنند دريد گفت اينكار از حزم و احتياط بدور است شايد بنى هوازن بطلب ما بيايند عبدالله نصيحت دريد را نپذيرفته شب را در منعرج ماندند صبحگا
هان بنى هوارن بر سر آنها تاخته عبدالله و يارانش رابكشتند و دريد با زخم بسيار فرار كرده قصيده كه شعر فوق بيتى از آنست پرداخته ميگويد پند مرا نپذيرفتيد تا فايده آن صبحگاهان ظاهر شد مقصود حضرت اينست كه شما نصيحت مرا در قبول نكردن امر حكومت نشنيديد و حال كه زيان مخالفت امر من بر شما واضح شده ديگر پشيمانى سودى ندارد.
خطبه 036-در بيم دادن نهروانيان
از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است كه در تخويف اهل نهروان فرمايد: من بيم دهنده ام شما را از اينكه صبح كنيد در حاليكه در ميان اين جوى و اطراف اين سرزمينهاى پست و بلند كشته افتاده باشيد و حال آنكه نه حجتى از جانب پروردگار و نه برهانى آشكار (در مخالفت كردن با من) در دست داشته باشيد دنيا و مقدرات الهى شما را بدام خود گرفتار و براى هلاكت باين سرزمينتان كشانيد (اكنون كه عواقب سوء حكومت حكمين در صفين بر شما ظاهر شده از روى نادانى بر من خروج كرده ايد در صورتيكه) من شما را از اين حكومت نهى كردم و شما مانند مخالفين پيمان شكن از امر من سرباز زديد (و بقدرى در پاى سخن خام خويش پافشارى كرديد) كه من مجبورا از راى خود منصرف و به آرزوى شما (كه نصب حكمين است) تن در دادم اى گروه سبك مغز آشفته عقل بى پدر (آخر) منكه چيز تازه براى شما نياورده و ضررى براى شما نخواسته ام (من خواستم از شما دفع شر و ضرر كنم خودتان مانع شده و مرا وادار به قبول آن حكومت مشئوم كرديد دگر از جان من چه ميخواهيد).خطبه 037-ذكر فضائل خود
اين كلام گزيده از سخنان طولانى آن حضرت عليه السلام است كه جارى مجراى خطبه بوده و در آن از بعضى از مفاخر خويش سخن رانده فرمايد: (در بدو امر براى يارى اسلام) من برخاستم هنگاميكه ديگران (از ترس دشمن نشسته و) خود را باختند خويش را نماياندم در وقتى كه آنان سر در گريبان عجز پيچيده و پنهان شدند گويا شدم من زمانيكه زبان آنان ياراى سخن گفتن نداشت بنور الهى راه پيمودم در حينى كه ديگران ايستاده بودند (و پيش پاى خود را در اثر جهل نميديدند با باينكه در تمام شئون اسلامى من از تمام مدعيان خويش جلو بوده ام با اين وصف هيچگاه سر و صدائى راه نينداخته و مانند آنها سخنى بلاف و گزاف نرانده ام) صوتم از همه آنان كوتاهتر و مقامم از تمامى آنان بلندتر بود (كارهاى سخت را به ثبات قلب و آرايش از پيش برداشتم) پس عنان (رخش سبك خيز) فضائل را گرفته و پرواز كردم (بهر طرف خواستم تاختم) تا اينكه گوى سبقت را (از ميدان مجاهدت) ربودم و (در مركز دين) همچون كوهى كه (دوست طوفانهاى) حوادث آنرا از جاى نكنده و از وزش بادهاى تند نلرزيده و از جاى در نرود ايستادم براى هيچكس در خويش جاى سرزنش و غيبتى باقى نگذاشتم (خرده گيران را درباره من مجالدم زدن نماند) ذيل نزدم عزيز و قوى پيشم ضعيف است تا اينكه حق را از اين گرفته و به آن برسانم من بقضاى خدايتعالى رضا و حكم او را گردن نهادم (اى شنونده) آيا مى بينى مرا كه برسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ بندم (و حال آنكه آن حضرت مرا خليفه بلا فصل خويش فرار داد) به خدا سوگند اول تصديق كننده آن حضرت منم پس اول كسى كه دروغ بر او ببندد نخواهم شد پس من (در اين امر) نظر كردم كه آيا مردم مرا به بيعت خود و اطاعت خدا بخوانم يااينكه خود اطاعت خدا كنم (و خلافت را بديگرى واگذار نمايم) پس ديدم اطاعت كردنم بر بيعت گرفتنم پيشى دارد و پيمان ديگرى در گردنم ميباشد (پيغمبر از من پيمان گرفته و مرا امر بصبر و شكيبائى كرده تا وقتى كه يارانى پيدا نموده و حق خويش را آنوقت مطالبه نمايم پس منهم مهم صبر كردم)