خطبه 161-چرا خلافت را از او گرفتند؟ - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 161-چرا خلافت را از او گرفتند؟

از سخنان آن حضرت عليه السلام كه در پاسخ يكى از اصحاب در جنگ صفين ايراد فرموده: در جنگ صفين يكى از ياران از آن حضرت پرسيد يا اميرالمومنين در صورتيكه شما بمقام خلافت سزا و برتريد چگونه قو م و اطرافيان شما را از آن منع كردند (و با عدم استحقاق خود آنرا تصاحب نمودند) چون مطلب بر همه معلوم، و در چنان موقعى پرسش آن سخن بيجا بود، لذا حضرت فرمود: اى برادر دينى از طايفه بنى اسد، تو كسى هستى با اين كه تنگ مركبت سست است، مهرش را بى موقع رها ميكنى (و مطلبى را كه فعلا مورد ندارد ميپرسى) لكن باحترام خويشاوندئيكه با ما دارى (و زينب بنت حجش اسدى كه يكى از زنهاى رسول خدا است از طايفه شما است) و تو حق پرسش و استعلام از مطلب دارى پس بدان اما چيرگى (خلفا) در اين مقام بر ما بر اين كه ما از حيث خويشى برتر و به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديكتر و پيوسته تريم، براى آنست كه خلافت چيزى نفيس (و هر كس با همه نالايقى آنرا خواهان) است پس گروهى به آن بخل ورزيدند (و حق را از مركزش تغيير دادند) و گروهى ديگرى (من و اهلبيتم براى حفظ حوزه دين) بخشش كردند (و چشم از آن پوشيدند) و در ميان ما و ايشان حاكم خدا، و بازگشت هر دو دسته د
ر قيامت بسوى او است. پس آن حضرت باين شعر امرو القيس ودع عنك نهبا صيح فى عبراته كه مصراع دومش اين است و هات حديثا ما حديث الرواحل، متمثل شدند، و علت ايراد اين شعر آنست كه پس از آنكه پدر امرو القيس كشته شد، او يا از ترس يا از براى خون خواهى پدر، در خانه مردى از طايفه بنى جديله كه طريف نام داشت فرود آمد طريف مقدمش را گرامى داشت، و امرو القيس چندى نزد او بماند، پس بتو هم اين كه يارى كردن و از عهده طريف خارج است بخانه خالد ابن سدوس فرود آمد، بنوجديله نيز شتران او را بغارت بردند، امرو القيس تاراج شتران را بخالد شكايت كرد، خالد گفت شتران سوارى خويش را بمن ده تا از دنبال تاراجگران راه بريده، و شترانترا باز ستانم، امرو القيس بقيه شتران سوارى خويش را باو داد، خالد با بعضى از جوانان قبيله سوار آن شترها شده بنوجذيله را تعاقب كرده، وقتى كه بايشان رسيد گفت امرو القيس مهمان من است، شترهاى او را باز دهيد، بنوجذيله منكر اين امر شده، بر خالد حمله كرده، باقى شتران را نيز بغارت بردند، و نيز گفته اند، خالد با بنوجذيله ساختگى داشته و از روى حيله شترها را تسليم آنان كرد، لذا امرو القيس درباره تاراج دويم قصيده ساخته كه اولش هما
ن بيت مذكور، و معنى آن اين است: واگذار داستان تاراجيكه در اطراف آن فرياد كرده شد، و حديث شگفت انگيز شترهاى سوارى را بياد آور، و عرض حضرت از ايراد اين شعر آنست كه داستان غصب خلافت سه خليفه را كه اهل سقيفه درباره آن آنهمه هياهو، و گفتگو كردند واگذارده و) داستان شگفت انگيز پسر ابى سفيان را (كه خودش را رقيب من ميداند) بشنو روزگار مرا پس از گرياندن خنداند، به خدا سوگند جاى شگفتى باقى نمانده است واى از اين داهيه دهياء شگفت انگيز كه از فرط شدت شگفتى را از ياد ميبرد، و كژى و نادرستى را بسيار ميگرداند، شاميان در صدد برآمدند تا مگر نور خدا را از چراغش خاموش كنند، و راه آب حق را از چشمه اش ببندد (قوانين اسلام را پايمال كرده خلافت را تصاحب نمايند) و در ميان من و خودشان آب زهرآگين و باءدار را بهم آميختند (حق را از جاى خود برگردانده، و آن را در كامها، مانند آب مخلوط با زهر فاسد كردند) پس اگر رنج و آزارهاى اين جنگى كه ما و آنها بدان اندريم بر طرف شد، آنها را بجانب حق محض و خالص خواهم كشانيد، و اگر كار دگرگون شد(اين مردم بسوى حق نگرديده، و اين جنگ و خلافت بجاى خود باقى بود، و من مردم، يا در ميدان جنگ كشته شدم) باكى نيست، هر
چه خواهد گو باش زيرا كه خداوند در قرآن كريم سوره 35 آيه 8 فرمايد: فلاتذهب نفسك عليهم حسرات، ان الله عليم بما يصنعون اى پيغمبر براى گمراه بودن اين مردم خود را دچار اندوه بسيار مگران و هلاك مكن، زيرا كه خداوند به آنچه اينها بجا مى آورند دانا است (و كيفر كردارشان را در كنارشان خواهد نهاد)

/ 305