نامه 004-به يكى از فرماندهانش - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 004-به يكى از فرماندهانش

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است (كه آنرا) ببرخى از سران سپاه خويش (نگاشته اند): (الا اى سرهنگ بهنگام برخورد با دشمن، نخست ستيز و آويز را در بند، و كمين و معاداترا راه مسپار، پيش از آنكه كار با زبان تيغ افتد، تيغ زبان بركش و آنان را كه از زير فرمان ما گردن كشيده اند بمهر و نرمى بخوان تا گردن نهند) پس اگر دشمنان بسايه فرمانبردارى بازگشتند (بدانكه) اين همانست كه ما آن را خواهانيم، و اگر (مهر و نرمى تو در آنان در نگرفت، و ديديكه در كار پيكار سرسخت و يك راى بوده و) امرشان بنافرمانى، و گردنكشى گرائيد، در اين هنگام با آن كسيكه مطيع و فرمانبردار تو است، به پيكار با آنكه نافرمانيت ميكند برخيز، و بيارى آنكه فرمانت را گردن مينهد از (يارى) آنكه گردن از (زير بار) فرمانت ميكشد بى نياز باش، زيرا آن (مردى) كه كراهت، (از پيكار در راه حق و دين) دارد، نبودنش (هزاران بار) از بودنش بهتر، و نشستن (دست باز داشتن) او از برخاستنش (بياريت بسى) پرفائده تر است.

نامه 005-به اشعث بن قيس

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است، به اشعث ابن قيس (ترجمه اشعث ابن قيس و برخى از نسب پست وى پيش از اين در خطبه نوزدهم مرقوم افتاد، در اينجا هم بپاره از كارهاى نكوهيده وى اشارت ميرود. اين اشعث يكى از سران منافقين، و منشاء اغلب از مشكلاتى است كه براى آن حضرت رخ داده است، از جمله آنكه در جنگ صفين در ليله الهرير سخنى از او سر زد كه وقتى آنرا بمعاويه گفتند، پايه تدبير خود را برسخن وى نهاده فرمان داد قرآنها را بر سر نيزه ها زدند، و هم از كسانى است كه حضرت را وادار بپذيرفتن آن حكومت ننگين كرد، و در ريختن خون حضرت اميرالمومنين شركت جست، و پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله مرتد شد، و بدست سپاهيان اسلام در جنگ اسير آمد، ابوبكر او را بخشوده، خواهرش را بزنى بوى داد، او در خانه اش مئذنه ساخته بود، كه هر وقت صوت مبارك حضرت امير را باذان مى شنود، آن ملعون از آن مئذنه فرياد ميزد اى مرد تو دروغگو و جادوگرى، و حضرت درباره اش فرمود: اشعث باندازه بال پشه در نزد خدا وزن ندارد، و منش پيش خدا از عطسه ماده بزى خوارتر است، و آن حضرت او را عرف النار ناميده، و ميفرمود به هنگام مرگ شعله آتشى از آسمان رسيده و او را
بسوزاند، و جسدش را كه همچون تخته غالى سياه برجاى بود دفن كردند و از شجره خبيثه در قرآن باو تعبير شده است. بارى اين اشعث در زمان خلافت ظاهرى از جانب حضرت امير بفرماندارى آذربايجان منصوب، و شايد مانند اغلب فرمانداران زمان ما به پر كردن جيب خود از اموال بينوايان مشغول گرديد، لذا پس از خاتمه جنگ جمل حضرت بوى نوشتند اى اشعث). اين فرماندارى تو (در خطه آذربايجان از جانب من) برايت طعمه و خوردنئى نيست، (كه بخواهى همچون ستمگران بجان مردم بيگناه افتاده، و دارائيشان را بانواع چپاول و يغما از دستشان بربائى) بلكه آن در گردن تو امانتى است (كه بايد آنرا درست و راست بصاحبش باز گردانى) و تو از جانب مافوق و پادشاهت چوپانى ميباشى (كه بايد گله رعيت را بمرتع و آبشخور حق و عدالت سير دهى، اى اشعث) ترا نسزد كه در امر رعيت بدون فرمان سلطانت (كه تو خود نيز مسئول و رعيت او ميباشى آزادانه و) خودسر كار كنى، تو بايد در كارهاى بزرگ وارد نشوى، مگر با حجت و دليل (كه آن را از من در دست داشته، و طبق آن دستور اموال را بگيرى و ببخشى، اى پسر قيس) اين مالى كه در دست تصرف تو است مال خدا است (من هم امين خدايم) تو نيز خزانه دار منى (بايد آنرا نگهدارى
) تا اينكه بمنش سپارى (نكند كه برخلاف امر و دستور من آن مال را زياد و كم كنى، كه آن وقت بايد حدود خداى را بر تو جاى سازم) اميد است من از براى تو بدترين پادشاهان نباشم (و باين اندرز دلكش خير دنيا و آخرت را بتو برسانم).

/ 305