ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دلت را با پذيرفتن پند و اندرز زنده دار، و با يقينش نيرو بخش، و با ياد مرگش نرم و خاشع ساز، نيستى و مرگ را باو بقبولان، حوادث و سختيهاى جهان (پر آشوب) را بوى نشان ده، و از سطوت و حملات روزگارش بترسان (با وى بگوى كه روزگار داراى پستيها، بلنديها، تاريكيها، و روشنائيها است، در عين اينكه بزم سرور چيده است بساط سوك سر پا كند، و در بحبوحه كامرانى كه انسان در حجله عيش آرميده است بحفره گورش در كشد، هر آندم كه فرتوت محتال هوس با زيور و زيبش دلت را شيفتن خواست) زشتى دهر و كجگردى شبان و روزان را با وى برخوان، و خبرهاى گذشتگان را بوى عرضه داشته و آنچه بر كسان و پيشينيان پيش از تو گذشته است بخاطرش آر (با وى بگوى كاخهاى آسمان خراش فراعنه مصر، و نمارده اصطخر و بلخ كه پايه آنها بر روى استخوانهاى پيكر بيچارگان بنا شده بود غرقاب آتش و آب نابودى است، از او بپرس بهشت شداد كه با آن همه بيدادگرى سر پا شده بود كجا است، و فرش بهارستان زر تار اكاسره كه تار و پودش همه از خون جگر، و اشگ ديدگان يتيمان بود چه شد) يكى قدم درد من و اتلال كاخهاى ويران آثارشان نه، و بنگر چه كردند، از چه بريدند بچه پيوستند، كجا را جايگاه گرفتند،
زيرا كه چون نيكو بنگرى ايشان را خواهى يافت كه از دوستان بريده، و بخانه بيكسى و تنهائى رسيده اند، و خويش را بنگر كه دير يا زود همچون يكى از آنان خواهى بود (و بدنبال كاروان عدم راه خواهى سپرد). (اى حسن اكنون كه حال جهان را باز دانستى) پس كار منزل آن جهانت را بسامان كن، و دينت را بدنيا در مفروش، و واگذار سخن را در چيزى كه شناساى آن نيستى (و تا ضرورت ايجاب نكند لب به سخن مگشاى) و در چيزيكه مكلف نيستى فرمان مران، و از راهى كه ميترسى در آن بگمرهى در افتى عنان بازكش (و قدم در آن مگذار) چرا كه بهنگام گمراهى و سرگردانى خويشتن دارى از كار بسى بهتر از سوار شدن بكارهاى هول انگيز است، همواه بدست و زبانت نيكان را بكارهاى پسنديده امر كن، و از كارهاى نكوهيده شان بازدار، و هر اندازه بتوانى با زشتكاران در مياويز (و در برابر ديو سيرتان آدمى صورت كه تجاوز بحقوق جامعه را جايز دانند خاموش منشين، و در راه خدا (با آنان) بجنگ جنگيدن نيكو. اى حسن كه نكوهش نكوهشگرى درباره خداى در تو موثر افتد (و از پيكار و جهاد در راه حقت باز دارد، بدانكه گوهر درخشان حقيقت در قعر اقيانوسهاى سهمگين مكاره پنهان است) تو براى بدست آوردن حق در (آن اقيانوسه
اى) شدائد شناور شو، و آن (گوهر) هر جا هست بچنگ آر، در دينت يار دانش باش (و مسائل و احكام آن را بدقت يادگير) خويشتن را در برابر پيشامدهاى ناگوار به شكيب عادت ده، كه شكيبا بودن (در شدائد) خوئى است ستوده و نيكو (و رادمردان آهنين پيكر هماره به نيروى شكيب بر شدائد پيروز شده اند) در كليه امور و شئون زندگى خويش را در پناه خدايت در آور (و بر او توكل كن كه خداى بهترين نگهبانان است) و اگر تو چنين كنى خود را بدژى استوار، و قلعه محكم پناه داده (كه ديگر از آسيبهاى روزگار گزندى نخواهى ديد) هر آنگاه كه دست خواهش بسوى پروردگارت دراز ميكنى با خلوص نيت باش زيرا كه (كليد) عطا و بخشش بدست (قدرت) او است در كارها همه از خداى خويش خواهان خير باش، و وصيت مرا نيكو بفهم (و در سخنانم بدقت غور و بررسى كن) آن مباد كه (از پند و اندرز) پدرت بحال اعراض رخ بر تابى (و آنها را نشنيده گيرى) زيرا كه بهترين گفتار گفتارى است كه سود بخشد، و آن دانشى كه سودمند نيست نيكو نيست، و علمى كه كسى را سودمند نباشد فرا گرفتنش سزاوار نباشد.

حسن جانم، من در اين هنگام در خويش نگريسته، ديدم عمر دراز پيموده و ضعف و سستيم دريافته است (و بزودى بايستى از جهان زود گذر، رخت بسرائى ديگر كشم لذا) تصميم گرفتم وصيت خويش را با تو سپارم، و از آن وصيت خصالى (لازم) را وارد كردم (و نخبه از مطالب گفتنى و نوشتنى را برايت گفته و نوشتم زيرا كه) من ميترسم، پيش از آنكه آنچه در دل دارم، و بايدش با تو در ميان نهم (پلنگ) مرگ بر من تازد (و كارم را بسازد) يا اينكه آنچنانكه پيكرم نزار و ناتوان گرديده است، در راى و فكرتم كاهشى پديد آيد (و پس از شصت و سه و يا پنجسال كه با ديو هوس بچالش و پيكار پرداختم) برخى از فتنه ها و پيشامدهاى جهان، و هواهاى غلبه كننده (همچون گرگ ديوانه) بر من يورش آرد، و (براى اتمام وصيت مهلتم نگذارد، و من چنانكه شايد تو را آماده كار نساخته باشم آنگاه تو) در اين هنگام همچون شترى باشى سرسخت و وحشى (كه به كس انس نگيرد و سوارى ندهد) حسن جانم، تو جوانى هستى برازنده (و ساده دل) و قلب جوان نو رس زمين خالى (بدون كشت و زرعى) را ماند كه هر چه در آن افكنده شود در خويشش بپذيرد و نگهدارد (و بدان من كه پدر تو و از تمامت دهقانان و زراعتگران جهان در افشاندن
تخم فضيلت و اخلاق آگاه ترم بايد نگذارم علفهاى هرزه هوس در سرزمين دلت ريشه بند كند) لذا پيش از آنكه قلب تو نيز با تلاش و كوشش بكار بشتابى، و بدان اندازه كه اهل آزمايشها، و تجربه ها را آن كار كفايت كرده است، تو را نيز كفايت كند، آنگاه تو از رنج (دانش و ادب) طلب كردن كفايت كرده شده، و از علاج تجربه اندوختن معاف خواهى بود، فلذا آنچه كه ما از آن دانش و ادب كسب كرديم، تو نيز كسب كنى، بلكه چه بسا چيزهائيكه بر ما پوشيده و پنهان مانده بود، بر تو (بطرزى بهتر) جلوه گر گردد (و تو از سخنان پدر پير و كار آگاهت استفاده هاى شايان ترى ببرى).

پسر عزيزم، من اگر چه مانند پيشينيانم داراى عمرى دراز نيم، لكن من بطورى بديده تحقيق و تفكر در كردار و اخبار و آثار آنان نگريسته، و دقت كردم، كه گوئى خود يكتن از آنانم، بلكه من از تماشا و سير تواريخ آنان چيزها يافتم كه (با اينكه پيش از شصت و اندى از دوران عمرم نميگذرد) پندارم با اول و آخر زندگانى كرده (و بسيارى از تحولات شگفت انگيز گيتى را بديده ام ديده) و پاكيزگى جهان را از آلودگى و سودش را از زيانش باز شناخته ام، هم اكنون تو از هر يك از كارهاى جهان كه آن را خيال كنى من زبده، و نخبه آنرا براى تو دسته كرده، و زشست و ناشايسته اش را از تو بدور داشته ام، و اراده كردم نسبت بكار تو آن چيز را كه پدرى شقيق و مهربان (نسبت بجگر گوشه اش) اراده مينمايد من (در اين وصيت) عزمم جزم بر اين است كه تو را ادب آموزم، تا آن ادب براى تو (سرمايه و برنامه زندگانى) بوده باشد هم اكنون كه تو رو آورنده بسوى عمر و جوانى و روزگار خوشى ميباشى بايستى (براى شنيدن و بكار بستن اين دستورات) نيت پاك، و قصدت پاكيزه باشد، و براى ادب آموختن بتو من نخست از كتاب خداى بزرگ و جليل و تاويل آن و شرايع مقدس اسلام، و احكام و حلال و حرام آن ابتد
ا ميكنم (و هر چه ميگويم بيرون از قرآن مجيد نبوده) و تجاوز بسوى جز آنرا جايز نميشمارم (چرا كه مدرسه اسلام عاليترين مدارس، و قوانين شرع محمدى منورترين قوانينى است كه براى بشر وضع گرديده است) آنگاه ترسيدم در چيزهائى از تاويل علوم قرآنيه كه مردم روى اهواء و آراء (باطله) خودشان در آنها اختلاف كرده اند، امر بر تو مشتبه كرده، بدانسان كه بر آنان مشتبه گرديده بود، پس استوار ساختن (پايه) امرى كه بر تو از آن بيمناك بودم (و زدودن زنگ آن شبهات را از دل تو) و آگاهى دادنت بر آن امر نزد من محبوبتر از اين بود كه تو را رها سازم بكارى كه از هلاكت در آن كار بر تو ايمن نيستم، اميداوارم خداوند تو را در انجام اين وظيفه مقدس (و بكار بستن اين دستورات عاليه كه در ظاهر براى هدايت تو لكن در باطن منظورم امت محمد و ساير افراد بشر ميباشند موفق و پيروزمند داشته) و بسوى مقصدت راهنمائى فرمايد، اكنون عهد و وصيت من با تو چنين است.

/ 305