ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
فرزند دلبندم، اين را بدان كه (جهان جاى زيستن نيست و) تو از براى آن جهان آفريده شدى نه اين سراى، و از براى نيستى نه هستى، و از براى مرگ نه براى زندگى (بنابراين تا ممكن است براى سراى جاودانى، و پايندگى بكوش، و دل از اين سراى ناپديدار بر كن) زيرا كه تو در جايگاه كوچيدن، و سرائى زودگذر بودن، و براه آخرت روانى، و بدان، آن مرگى فرار كننده اش، از چنگش نرهد، و از دست جوينده اش بدر نرفته، و بناچار آن مرگش خواهد دريافت، همان مرگ تو را نيز خواهد (دريافت و بسوى آخرتت خواهد) راند، پس از چنين مرگى برحذر بوده، و بترس از اينكه بهنگاميكه سرگرم گناهى بوده و با خويشتن براى توبه و بازگشت از آن گناه حديث نفس هميكنى، ناگهانت آن مرگ دريافته بين تو و توبه جدائى افكند، براستى اينجا است كه تو (اگر بسامان كار برنخاسته و تدارك آينده ات را نكرده باشى) خودت خودت را هلاك خواسته.پسر جانم (از مرگ غافل منشين و) مردن را فراوان بياد آر، و همواره آنچه از پيشامدهاى ناگوار را كه بناگاه بر آن در ميآئى تذكره ساز، و خويش را براى پس از مرگ آماده نشان ده، بهنگاميكه بناگاه آن مرگ بر تو ميتازد، (و با چنگال مهيب و مخوفش از پاى در افكندت خواهد) تو ميان تنگ بر بسته و (با عزم و همت) پشتت را قوى كرده باشى، تا بناگاه از كمين برون نتازد و مغلوبت نسازد. اى حسن زنهار (پايبند سراب آب نماى جهان مباش و) باينكه مى بينى مردم دنيا در جهان (روزكى چند) باقيمانده، و با اطمينان خاطر (كركس وار گرد اين مردار بدبو را گرفته و) چنگ بر آن در افكنده اند فريفته مشو كه خداوند تو را از آن آگهى فرستاده، و (در قرآن مجيدش فراوان نكوهيده و فرموده است زندگانى جهان جز بازيچه بيش نيست، و ايكاش ميدانستند كه دار آخرت براى زندگانى است و بدانكه) جهان نيز خود را براى تو وصف كرده، و پرده از زشتيهايش بر افكنده است، جز اين نيست كه آنانكه جهان را خواهانند سگانى فرياد كننده، و درندگانى آزمندند كه برخى برخى ديگر را ديدن نيارند، عزيز آن ذليلش را ميخورد، و بزرگش كوچكش را نابود و شكسته ميخواهد و (با اينكه آنان دو دسته اند دسته) همچون
چارپايانى زانوبند زده شده اند (كه انقياد بدستورات شرعى آنها را از گناه باز داشته لكن) دسته ديگر همچون چارپايانى خرد كه كردگانند، كه در كوره راه (گمراهى روان، و بر مركب شقاوت) سوار و براى چيدن گياه زيان و آفت در بيابان دشوار و شوره زارى كه پاى دونده در آن فرو ميرود رها شدگانند نه شبانى نگهدارنده و نه چراننده كه چراننده ايشان باشد دارند، جهان آنان را براه كورى و گمرهى كشاند، و ديده هايشان را از ديدار نشانه هدايت و رستگارى پوشاند، پس آنها در دشت كورى آن سرگردان، و در (درياى) عيش و نوش آن فرو رفتگانند، هم آنان جهان را پروردگار خويش گرفته، و بدان بازى كردند، و هم جهان (دل آنان را شيفته و) با ايشان بازى كرد و آنان هم آنچه در پشت پرده آن (جهان از گرفتاريهاى قيامت) بود از ياد بردند. كمى بر جاى باش، و درنگ آر، تا اين پرده تاريكى بشكافد (و اشباه رنگارنگ جهان از پيش برخيزد، آنگاه تو را معلوم افتد كه هر كس چه كاره است، و اين كار هم از بس زود انجام گرفتنى، و بشر بصحراى قيامت وارد شدنى است تو) پندارى هم اكنون كجا ده ها و هود جهانى مسافرين فرود آمده، و نزديك است شتابنده (عقب مانده كه بتندى بسوى مرگش ميرانند، بكاروان پيش رف
تگان) برسد، (تا براى دريافت مزد و كيفر همگان يكجا بعرصه پر هول و هراس محشر وارد گردند).فرزند دلبندم، اين را بدان، هر آنكه شتر سوارى شب و روز او كه هماره دوران زندگانى او را در كار سپرى كردنند) راه پيمايد، درست آنست كه او هم برده ميشود و (با آن دو شتر رهوار) طى مسافت مينمايد، خواه آن شخص (سوار) ايستاده و متوقف، و خواه بحال آرامش و سكون باشد، و باز از روى ايمان و يقين بدان، و باور دار كه (بشر آزمند و افزون طلبست، بهيچ وجه پابند نكند، و ديدگان حريصش را جز خاك گور پر كردن نيارد و) تو هرگز به آرمان و آرزوى خويش رسيدن، و يا از چنگ مرگ رهيدن نتوانى و ميدانى كه تو نيز براهى كه پيشينيانت رفتند روانى، پس چه بهتر كه (از آرزوى بسيارت بكاهى و) در طلب و خواهش كم كوشى، و كار كسب را مجمل و آسان گيرى، زيرا اى بسا خواهش و طلبى كه سبب از بين رفتن مال و ثروت است (و شخص بطمع افزايش از مالش بكاهد و جز حرمانش نصيب نگردد آرى) چنين نيست كه هر كوشنده جوينده، و هر آسان گيرنده نوميد شونده باشد، خويش را از هر زبونى و پستئى وا پاى (و در راه بدست آوردن حطام دنيوى بهر خوارئى تن در مده، اگر چه آن بسوى نعمتهاى فراوانت بكشاند، زيرا تو (آنچه از درهم و دينار و زخارف جهان كه بچنگ آرى با آبرو و عزت از دست رفته ات براب
رى نكرده و) هرگز عوض آنچه كه از خودت در آن راه صرف ميكنى نخواهى يافت (ارزش آزادى و آزادگى بدان، و اين گوهر گرانبها را برايگان از كف مگذار) و هيچگاه خويش را بنده ديگرى مخواه، كه خداوندت آزاد آفريده است (اصولا بگو بدانم) اين چه خوبئى است كه نيكيش جز با بدى بچنگ نيفتد، و اين چه آسايشى است كه جز برنج و مشقت بدست نايد (نعمت بيخون دل خوش است، و آسايش با آزادگى. اى فرزند، (زنهار طمع مورز، و افزون طلب مباش و) سخت بپرهيز از اينكه شترهاى آز، و طمع به شتابت به آبشخورهاى بپرهيز از اينكه شتر تباهى بكشانند، (اين كج نهادان دون طمع اند، كه چشم از عزت نفس پوشند، و ديده بدست ديگران دوزاند، اما تو كه پسر على و پيرو پدرت هستى) اگر ميتوانى كارى كنى كه بين خدا و تو ولى نعمتى نباشد، چنان كن چرا كه تو (چه آزاد و چه بنده ديگران باشى) قسمت خويش را يابنده و بهره ات را گيرنده (پس چه بهتر كه خداى را بنده باشى) براستى كمى كه از جانب خداوند پاك برسد (بسى) بهتر و ارجمندتر از بسيارى است كه از سوى خلقش برسد با اينكه (درجهان آفرينش هر چه هست) همه از جانب پاك پروردگار است.