ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
حسن جانم) در نگهدارى رازهاى درونيت سخت كوشا باش، و تا ميتوانى آنها را با ديگرى در ميان منه، كه اگر گذارى ديگر پشيمانى سودى ندارد و آب رفته بجوى باز نايد، سخن نگفته را همه وقت توان گفتن، لكن گفته را پس گرفتن ممكن نيست) و بدانكه تلافى آنچه كه بر اثر خاموشيت بتو نرسيده است آسانتر است از دريافتنت چيزى را كه در اثر سخن گفتنت از دست داده و (همانطور كه) نگهدارى آنچه در ظرف است باستوار كردن بند آنست (همانطور وسيله نگهدارى را ز درون مهر خاموشى بر لب نهادن است) و نگهدارى آنچه در دو دست تو است نزد من نيكوتر است از اينكه آنچه در دست ديگرى است بخواهى، تلخى نااميدى (در تنگدستى) بهتر از آنست كه دست خواهش بسوى مردم دراز كنى (زيرا دست طمع كه پيش خسان ميكنى دراز، پل بسته كه بگذرى از آبروى خويش)، پيشه ورى با پاكدامنى و عفت (كه باندازه كفايت بدست افتد، و از نيازمنديت رهائى بخشد) بهتر از ثروتى است كه بسوى گناهت بكشد (و پاك از ياد خدايت بيرون ببرد) انسان راز خويش را نگهدارنده است (و تا ميتواند نبايد آن را با ديگرى در ميان نهد، و اگر گذاشت نبايد از فاش كننده آن گله مند باشد) اى بسا كوشش كننده در چيزيكه آن بزيان او اس
ت (و او گمان سود دارد) هر كه پر گوتر، هرزه گوتر، و هر كه (با ديده بصيرت در بدايع آفرينش بينديشد بينا گردد) با نيكوان درآميز تا از ايشان باشى، و از بدان دورى كن، تا از آنان بدور مانى (حسن جانم) حرام خوراكى است ناگوار و زشت، و بر زير دستان ستم روا داشتن بدترين ستمها است آنجا كه نرمى و مدارا درشتى و سختى باشد، درشتى و سختى نرمى و مداراست (اگر درازى نيكى بسيار جز بدى نديدى، نيكى كردنت با چنين كسى بدى است (نرمى ز حد مبر كه چو دندان مار ريخت، هر طفل نى سوار كند تازيانه اش) بسيار افتد، كه درمان درد باشد، بدانسان كه درد نيز درمان است، بسيار افتد كه غير ناصح نصيحتگو شود، و نصيحتگو خائن (دشمن دانا براهت كشد، و دوست نادان بچاه) از اينكه آمال و آرزوها را تكيه گاه خويش قرار دهى سخت بپرهيز، كه اين كار ابلهان و بيخردان است (كه در دنبال سراب بكوشند، و آب ننوشند) عقل و خرد نگهدارى تجربه ها است، و بهترين تجربه ها آنست كه تو را پند آموزد (اين خردمندانند كه تجارب را بكار بسته و دوباره از يك سوراخ گزيده نشوند) هماره فرصت را درياب پيش از مبدل شدنش باندوه و غم، نه هر جوينده يابنده، و نه هر گم شده پيدا شونده است، يكى از (بدترين) تبه
كاريها تباه ساختن زاد و توشه (تقوا) و بر باد دادن آخرت است، هر كارى را پايانى است (و خردمند پايان نگر در كار بدست آوردن مال و ثروت پر حرص مزن كه) زودا آنچه برايت مقدر شده است بتو برسد، بازرگان خويش را به خطر ميافكند (صحرا و دريا مى پيمايد، تا مالى فراوان ترش بچنگ افتد، لكن چيزى را كه انسان گذاشتى و گذشتنى است افزون طلبيدنش ديوانگى است، و اى بسا مال كم كه بركتش بيشتر از پيشتر است.حسن جانم، كمك مردم نادان و ناتوان و همچنين يارى دوستى كه مورد سوء ظن است سودمند نيست (زيرا آن يك شخص را از بلندى و عزت به پستى و خوارى كشد، و آن يك بجاى پند و امانت خيانت ورزد) هر آن دم كه شتر جوان جهان رام تو گرديد، و امكان سوارى در او يافتى، با جهان مدارا كن (و تند متاز كه اقبال زمانه را اعتبارى نيست) و هيچگاه براى بدست آوردن بيشتر خويش را دچار رنج و خطر مساز (كه آنچه رسيدنى است خواهد رسيد) سخت بپرهيز از اينكه جمازه سواريت تو را به پرتگاه لجاج و ستيزه خوئى بكشاند (و هلاكت سازد) هنگاميكه برادر و دوستت پيوند خويشى و برادرى را بريدن خواهد تو خود را به آشنائى با وى وادار كن، و بهنگام جدائى، و موقع دورى، و در وقت بخل و امساك، و زمان قهر و سختگيرى، و وقت عذر از زشتى، تو با او بمهر و بخشش و نزديكى و نرمى و پذيرفتن عذرش رفتار كن، بدانسانكه پندارى تو او را بنده، و او ولى نعمت تو است (لكن اين بزرگى و كوچك نوازى را نيز اندازه ايست مواظب باش در آن براه افراط نروى) و سخت بپرهيز از اينكه آن را در غير جايگاهش اعمال كرده و درباره نااهل بكارش بندى (كه آن نيز زشت است). اى پسر، تو نبايد دشمن دوستت را دوست گيرى ك
ه اگر گرفتمى با دوستت دشمنى كرده درباره برادر و رفيقت پند را خالص و بدون خيانت بگذار خواه زشت و يا زيبا باشد، (و براى او سود و زيان داشته باشد) خشم خويش را اندك اندك فرو خور كه من هيچ بخشيدم كه پايان و عاقبتش از آن شيرين تر و گواراتر باشد (آرى اين يكدم تلخى يك عمر شيرينى در بر دارد، و با اين دام است كه بزرگوارى و شرف را ميتوانى صيد كردن) در برابر آنكه بر تو خشم ميگيرد نرم باش، زيرا ممكن است او هم (اگر انسان باشد) با تو نرمى كند، دشمنت را با نيكى و احسان به بند دركش كه اين شيرين ترين دو پيروزى است (شيرينى فتح و شيرينى انتقام) هر آندم كه پيوند دوستى را از برادرت بريدن خواستى جائى براى وى از دوستى باقى بگذار كه اگر او روزى پشيمان شده خواست بدوستى باز گردد راهى داشته باشد. (كمند مهر چنان پاره كن كه گر روزى، شوى ز كرده پشيمان بهم توانى بست) هر آنكس كه در تو اميد خيرى داشته باشد گمانش را در خودت درست آور (اگر تو را عالم يا سخى يا نيكوكار پنداشت بكوش تا حسن ظن او را درباره خودت زياد كنى) و نبايد حق برادرت را باعتماد دوستئى كه بين تو و او است پايمال سازى، كه آنكه حقش را ضايع گذارى با تو برادر نيست، (بلكه تو دشمن اوئ