ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انه روزگار، در جهاد در راه خدا از آتش سوزنده تر، و به دشمنان دين از آب بى باكتر، و از شمشير برنده تر، از روساء شيعه و بزرگان اين قوم است، و حضرت اميرالمومنين قريب شش جاى از نهج البلاغه، و در موارد ديگر او را ستوده اند، و ما هم در خلال سخن به مدح آن حضرت اكتفا ميكنيم چرا كه مدح امام امام هر مدحى است، و از آن پس تعرض بمدح قدح است. او را بدين سبب اشتر ناميدند كه در جنگ با سپاهيان روم در يرموك درسنه 16 هجرى يكى از سپهسالاران رومى به نام ماهان گرزى بر فرق وى كوبيد، خود بر سر جناب مالك پخش شد پاره پولاد پاى چشمش را بدريد، و عرب چنين كس را كه اشتر گويد، و آن جناب باندازه در محبت حضرت اميرالمومنين ثابت قدم و استوار بود كه حدى بر آن متصور نيست، و انسان وقتى بتواريخ مراجعه ميكند ميبيند از بدو خلافت آن حضرت الى آخر شهادت مالك اغلب كارها را او بنفع حضرت فيصل ميداده، و داستان مناظره او با ابوموسى اشعرى و سعيد ابن العاص در بصره، و با اشخاص ديگر در ميدانهاى جنگ جمل و صفين و نهروان به خوبى مشهود است. اين شير دلير و يكه تاز عرصه ميدانهاى جنگ همان خداوند تيغ يمانى است، كه درخشش آن شعاع بصر را برميتافت و به هنگام جنبش شررهاى مر
گ و نابودى از آن برميجهيد. شخصى گويد: كه در يكى از روزهاى صفين مالك را با چنين شمشيرى ديدم كه بر اسبى اشهب برنشسته كه از فرط سياهى تو گفتى غرابى به پرواز است، و او همچون كسيكه طالب ملك و دنيا باشد همى حمله ميكرد، و همى صف بر ميدريد، و ابدا پرواى جان نداشت. ابن ابى الحديد گويد: زنده باد مادريكه همچون اشتر فرزندى بزاد، اگر كسى سوگند ياد كند كه در تمامى عرب و عجم خداوند مردى به دلاورى اشتر جز استادش على ابن ابيطالب نيافريده است گمان ندارم در سوگندش گنهكار باشد، چه نيكو گفته است آن كس كه گفت چه گويم درباره كسى كه زندگيش اهل شام را منهزم ساخت و مرگش اهل عراق را در هم شكست. تا مالك زنده بود دل على بدو شادان، و ديده اش بديدارش روشن بود، دشمن هر اندازه سرسخت و بى باك بود اشتر مجال چيره دستى و زورگوئى را به او نميداد، چه زهرهاى ناگوارى كه او بكام معاويه ريخت، و چه شبهائى را كه پسر ابوسفيان از هيبت و شكوه مالك تا صبح بخواب نرفت اما همينكه اشتر از دست على رفت روزگار با وى رنگى ديگرگون بخود گرفت، على خانه نشين شد، دوستان پا از درش كشيدند. شيعيانش قتل عام ميشدند، سپاهيان شام تا پشت دروازه كوفه يورش ميبردند، زنان مسلمانان
را اسير ميگرفتند، على بمنبر ميشد به مردم التماس ميكرد، زار زار ميگريست، مردم مى شنيدند و بغيرت نيامده پاسخش نميدادند. مالك با اينكه مردى بود جنگى، و سرهنگى بود لشگركش در عين جال زاهدى بود ناسك و عارفى بود سياس و با تدبير، هم حلمش از كوههاى بلند گران سنگتر، و هم خشمش براى خدا از سحاب ثقال سنگين تر بود، هر چه بود فقط و فقط همچون استادش اميرالمومنين براى خدا بوده، زبان تيغ و تيغ زبانش هر دو برنده و كارى بود، گاهى با جملاتى موجز، و منطقى آتشين در ميدانهاى جنگ كارها انجام ميداد كه ده ها هزار شمشير برنده از عهده انجام آن كار بر نمى آيد، هنگاميكه اهل رقه پل را بر اميرالمومنين عليه السلام شكستند، و مانع از عبورش بسوى صفين شدند، او بود كه با يك كلمه تهديدآميز رقيان را وادار كرد تا دو مرتبه پل را بستند و حضرت عبور فرمود، در جنگ جمل روزى دو تن از طايفه ازد از لشگر بيرون شدند، و اشتر هر دو را به دنبال هم به دوزخ فرستاد، دو تن ديگر بخونخواهى آمدند، آنها نيز با ضربات دليرانه اشتر كشته افتادند، عبدالله زبير كه خمير مايه فتنه جنگ جمل و يكى از دليران روزگار بود به عزم جنگ به ميدان تاخت، عايشه همينكه مركز عبدالله را خالى ديد
پرسيد او كجا است، گفتند با اشتر در كار پيكار است، بى اختيار گفت بيچاره خواهرم اسماء بى پسر شد، مالك عبدالله را با نيزه از اسب در افكنده، بر سينه اش نشست خواست سر از تنش برگيرد، عبدالله فرياد زد (اقتلونى و مالكا) مرا با مالك بكشيد، لشگر گرد اشتر را گرفتند، و آن پلنگ غژمان از سينه عبدالله برخواسته بر اسب برنشست، لشگر كه اشتر را سوار ديدند فرار كردند، اين ببود تا آتش پيكار فرو نشست، عايشه وارد بصره شد، روزى عمار ياسر به اتفاق مالك بر عايشه در آمدند، عايشه گفت: يا ابااليقظان، به همراهيت كيست گفت اشتر است عايشه گفت توايكه در گير و دار جنگ با عبدالله زبير خواهر زاده ام كردى آنچه كردى مالك گفت آرى منم اى عايشه، اگر نه اين بود كه عبدالله جوان، و من مردى پير بودم هرگز او از چنگ من جان به سلامت نميبرد او را ميكشتم و مسلمانان را از شرش ميرهاندم، عايشه گفت مگر قول رسول خدا را نشنيدى كه مسلمانان را نبايد كشت مگر اينكه يا پس از ايمان كافر شود يا پس از زن گرفتن زنا كند، يا كسى را كه خدا قتلش را حرام فرموده است بكشد، مالك فرمود، اى ام المومنين لابد ما بر يكى از اين سه چيز با او ميجنگيديم، آنگاه اشعارى خواندن گرفت، كه از ايرا

/ 305