ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دش صرف نظر ميشود، ناسخ التواريخ مينويسد، اگر عبدالله آن روز ميگفت مرا با اشتر بكشيد، هر دوى آنها در زير شمشير پاره پاره ميشدند، لكن چون مالك به اشتر نامبردار بود و كسى از نامش آگهى درستى نداشت لذا به سلامت برست. اما شهادتش، داستانش چنان است كه هنگاميكه حضرت او به فرماندارى مصر منسوب فرمود معاويه دانست اگر مالك به مصر برسد كارش بر وجهى ديگر است، لذا به يكى از دهقانان ناحيه قلزم (به نام عريش) كه عبور مالك از آنجا بود پيغام فرستاد كه اگر اشتر را از من كفايت كنى خراج بيست سال از تو برخواهم گرفت، آن دهقان مالك را به رسم ضيافت دعوت كرده عسل مسموم را به او خورانيد، و آن جناب را مقتول كرد، و برخى گفته اند: اينكار را نافع غلام عثمان انجام داد لكن قول اول به نظر ميرسد، اين خبر وقتى كه به معاويه و شاميان رسيد بسيار خوشحال شدند، لكن هنگاميكه حضرت اميرالمومنين آگاهى پيدا كردند به سختى افسرده و پژمرده گرديده همى تاسف خورده و زار گريسته ميفرمودند: خداى نيكى بسيار به مالك عطا فرمايد، كه اگر او كوه بود كوهى بود گران سنگ و بزرگ، و اگر سنگى بود سنگى مستحكم و استوار بود، دريغ از تو اى مالك كه به مرگت جهانى را ويران (عراق را غمن
اك) و جهانى را (شام را) شادمان ساختى، گريه كنندگان را سزد كه بر شخصيتى مانند مالك بگريند، آيا ديگر از روزگار اميد ديدار مردى همچون مالك ميرود، آيا ديگر مانند مالك يارى يافت ميشود، آيا ديگر زنان فرزندى چون مالك توانند زائيد، انا لله و انا اليه راجعون، بار خدايا من مصيبت مالك را به حساب تو ميگذارم، چرا كه مرگ او از بزرگترين مصائب جهان است، خداى بيامرزاد مالك را كه بعهدش وفا كرد و دورانش را به سر آورد، و پروردگارش را ديدار كرد، و مكرر ميفرمود: اى كاش در ميان شما يكتن مانند مالك يافت ميشد، او براى من چنان بود كه من براى رسول خدا بودم، اين جمله كان لى كما كنت لرسول الله، شش كلمه بيش نيست، لكن ظروف الفاظ جهان گنجايش معناى آنرا ندارد، هر كس بخواهد مقام مالك را به خوبى دريابد، بايستى كوششها و مجاهداتى كه حضرت اميرالمومنين در دوره عمر در يارى حضرت رسول خدا متحمل شده است از نظر بگذارند تا اشتر را بشناسد گفته اند: پس از مسموم و مقتول شدن جنازه اش را بمدينه طيبه حمل كرده، در سال 38 هجرى در بقيع به خاكش سپردند، و من پاره از اين مطالب را از سفينه البحار مرحوم محدث قمى از لفظ شتر استخراج نمودم، بارى حضرت فرمان مبارك را براى
مالك بدينسان آغاز فرمودند: اين فرمانى است كه بنده خدا على پيشواى مومنان به مالك فرزند حارث معروف به اشتر ميدهد، به هنگاميكه او را به فرماندارى كشور مصر بر ميگزيند، در پيمانش او را مامور ميفرمايد تا خراج آنجا را گرد آورد، با دشمنش بجنگد، كارهاى مردمش را به سامان كند (كليه امور اقتصادى و اجتماعى مصريان را زير نظر مستقيم خويش گرفته) به آبادى شهرستانهايش اقدام نمايد، ما اشتر را ميفرمائيم تا از خدا بترسد، در طاعتش بكوشد، و آنچه را كه خدا در كتابش او را بدان موظف داشته است، از واجبات و مستحبات عمل نمايد، همان واجبات و مستحباتى كه هيچكس با (شاهد) خوشبختى هماغوش نشد، جز با بكار بستن آنها، و هيچكس با (عفريت) بدبختى دست به گريبان نگرديد، مگر با انكار و ضايع كردن آنها، فرماندار مصر موظف است خدا را بدل و دست و زبانش يارى دهد (و از بندگان دستگيرى نمايد) زيرا كه آن خداى عزيزى ضامن گرديده است آن كس را كه ياريش دهد، ياريش دهد، و آنكه ارجمندش دارد، ارجمندش دارد. او را ميفرمائيم: به هنگام خواهشها (و تمايلات نفسانى ديو) نفس را در هم شكند، و هر آنگاه كه آن (غول پتياره از بند بجهد و) سركشى آغاز نهد او آن را (با زنجير عبادت ببندد
و) رامش سازد، چرا كه اين (ديو ستمكار) نفس بسيار بسيار انسان را بزشتى فرمان راند، جز آن كس را كه خداى در سايه مهرش پناه دهد.

اى مالك، آنگاه (كه برگ و ساز سفر را تهيه ديدى) بدان كه من تو را به سوى شهرهائى فرستادم كه پيش از تو دولتهائى دادرس، و پادشانى بيدادگر در آن حكومت كرده اند (سرزمين مصر اشخاص بسيارى هم از قبيل موسى و هم از قبيل فرعون بر سينه وسيع خويش ديده است) و مردم هم نگران كارهاى تو هستند، بدانسانكه تو كارهاى فرمانداران پيش از خويش را همى نگرى، و بدان كه آنچه تو درباره آنان همى گوئى آنان نيز درباره تو هميگويند، و چون نيكوكاران را از سخنانيكه خداوند به زبان بندگانش مياندازد ميتوان شناخت، بنابراين البته بايد بهترين اندوخته ها نزد تو نيك باشد (تا تاريخ نامت را در رديف نيكان ثبت نمايد) زمام خواهشت را به چنگ آر، و خويشتن را از آنچه برايت حلال نيست سخت بدور دار، زيرا كه نفس را از آنچه كه او را خوش آيند يا ناخوش آيند است بدور داشتن به منزله با انصاف با وى رفتار كردن است، اى مالك دلت را براى رعيت كانون مهر و محبت ساز، و با آنان بمدارا باش، زنهار نكند كه بر آنان درنده خونخوار باشى و همچون گرگى كه خوراك گوسفند را غنيمت ميشمارد با رخت و چوب شبانى) خوراك آنان را مغتنم شمارى زيرا كه آنان دو دسته اند يا (مسلمانان و) برادر
دينى تواند، و يا (كافر و) نظير تو در خلقت اند (در هر صورت بشراند همانطوريكه تو گرفتار خبط و خطاها ميشوى) از آنها هم لغزشها سر ميزند و علتها برايشان رخ ميدهد، و به عمد و سهو زشتيها بر دستشان جارى ميگردد، پس تو بايد آنان را از عفو و اغماض خويش برخوردار دارى بدانسانكه دوست ميدارى (در خطاها) از عفو و اغماض خداوند برخوردار گردى، چرا كه تو مافوق آنانى، و آنكه تو را بر آنان حكومت داده مافوق تو است، و خداوند مافوق آنكه تو را بر آنان حكومت بخشود، خدا انجام امور آنان را از تو خواست، و تو را بدانها بيازمود (نكند كه بجاى مهر و مدارا با آنها بكين و معاداه روى) مبادا خويش را در معرض پيكار با خدا در آورى چرا كه تو را در برابر خشم او دستى نيست (كه به جلوگيرى برخيزى) و هيچگاه از بخشش و مهر او بى نياز نخواهى بود، اى مالك آن مباد كه از عفو و گذشت پشيمان و از كيفر كشيدن شادمان باشى (دو روزى كه دوران به دست تو است جولان مده، و در عين توانائى روزگار ناتوانى را از ياد مبر) و در خشمى كه از آن وسعت فروخوردنى يافتى شتاب مورز، هرگز مگوى من مامورم (و معذور، هرگز نگوى مردم مجبوراند و كوركورانه) بايد فرمان مرا گردن نهند (هرگز از مقام و ج
لال خويش استفاده مكن كه اگر (چنين گفتى و) چنان كردى در دل تاريكى، و در دين سستى، و در نعمت تغييرات رخ دهد (و كار از كار بگذرد) اى مالك (آن روزيكه تو بر تخت فراعنه مصر نشستى و بهنگام سان سپاهيان اسلام از جلو تو رژه رفتند مبادا خود را باخته و از باده نخوت سرمست افتى) هر وقت در دوران سلطنت ابهت و قدرتى به خيال و خاطرت خطور كرد (اول خويش را كه نطفه گنديده بودى بياد آر وز آن پس) به بزرگى ملك خدا كه مافوق ملك تو است، و در توانائى او از تو بر چيزيكه تو به خودى خود قادر بر آن چيز نيستى بينديش (تا بدانى قدرت كرا است) زيرا اين نگريستن و انديشيدن باد كبر تو را فرو ميكشد، و سركشى را از تو ميگيرد، و عقل و خردى كه از تو دور گشته است به سويت باز ميگرداند. و سخت برحذر باش از اينكه خويش را در بزرگى با خداى برابر گيرى، و در جلال و جبروت خويش را همانند وى دانى، زيرا كه خداوند در هم شكننده هر متكبر، و به گردن در اندازه هر گردنكش است.

(مالكا) با خدا به انصاف رفتار كن، و انصاف را از جانب خودت درباره هر يك از رعيت و نزديكانت كه دوستش ميدارى بكار بند (و در برابر قوانين قرآن خصوصيت با اشخاص را كنار بگذار، و همه رعيت را با يك چشم بنگر، و قانون را بر همه يكسان اجرا دار و بدان) كه اگر چنين نكنى ستمكارى، و هر كه بر بندگان خداى ستم روا دارد، به جاى بندگان خداى را به دشمنى خويش برانگيخته است و خدا با هر كه دشمن شد دليلش را تباه ميگرداند، و او با خدا در حال جنگ است، تا اينكه دست از ستمكارى بكشد و بتوبه بگرايد. (اى پسر حارث) اين را بدان كه براى از بين بردن نعمت خداى و تعجيل در نقمت او هيچ چيز كارى تر از پايدارى بر ستمكارى نيست (اين ستمكاريست كه كشورهاى بزرگرا تبديل بويرانه ها كرد، و پادشاهان عزيز را ذليل دست زيردستان نمود) اين خدا است كه در كمين ستمكاران نشسته، و به دقت ناله و زارى مستمندان را گوش ميگيرد (و به موقع سزاى هر دو را ميدهد) اى مالك هيچ ميدانى محبوبترين كارها در نزد تو (كه زمامدار قومى) كدام كار بايد باشد، البته ميانه روى در راه حق، و مساوى داشتن آنرا در عدل و داد (نسبت به اشخاص) زيرا كه آن بهتر باعث خوشنودى رعيت ميگردد (و تو
اگر حق و عدالت را درباره آنان بالسويه اجرا ننمائى، اينكار موجب خشم عموى خواهد شد) و خشم عمومى اهميت خوشنودى خاصكان را پايمال ميسازد لكن خصم خاصكان در برابر خوشنودى عموم رعيت به چيزى شمرده نميشود (بنابراين رنجش همگانرا بخوشنودى ويژگان سودا مكن و عكس آنرا معمول دار) اين ويژگانند كه از هر يك از افراد تو ده بهنگام آسايش بر والى گران بارتر، و به هنگام پيشامد كم يارى تر، و در عدل و داد ناراضى تر و در خواهش پر اصرارتر، و به هنگام بخشش ناسپاستر، و به هنگام نداشتن و ندادن دير عذر پذيرنده تر، و در نزد پيشامدهاى سهمگين گيتى از وجهه صبر و شكيب ناتوان تراند، (در كشور هيچكس از اين بى شرمان لوس بى بندوبار نيست، بنابراين يكسره اين چاپلوسان متملق را از دربار بران كه دشمن جان و بلاى كشورت هم اينانند) بالعكس اين عامه از امت اند كه ستون دين و باعث اجتماع مسلمين، و براى پيكار با دشمنان كمر تنگ بربسته و آماده اند، فلذا بايد صفا و محبتت براى آنها و خوشى و خرميت با آنان باشد (تا ميتوانى اكثريت را از خويش خورسند ساز، كه اكثريت حافظ استقلال كشور است).

اى مالك البته بايستى از ميان افراد رعيت دورترين و دشمن ترين كس نزد تو آن (بيشرف) مردى باشد كه زشتيهاى مردم را جوياتر است (آن نانجيب را از خويش بران كه تو را بتمام رعيت بدبين خواهد كرد) بديهى است كه در مردم زشتيهائى است كه والى را سزد كه (همچون پدرى غيور و مهربان) بر آنها پرده كشد، بنابراين تو نبايد در پى كشف آنچه از عيوبشان كه بر تو پوشيده است برآئى، زيرا وظيفه آنست كه هر چه از آن عيوب بر تو آشكار شود بپوشى، و هر چه بر تو پوشيده است، خدا خود حكم آن را خواهد كرد، (اى كسيكه از خداوند راز پوش چشم پوشيدن راز دارى) اكنون كه ميخواهى خدا راز رعيت را بپوشد، پس تا ميتوانى راز پوش باش، تا خدا نيز راز تو را بپوشد، گره هر كينه را كه از مردم (در دل تو) است باز كن، و رشته هر انتقامى را از خويش ببر، و در (شنيدن) آنچه كه در ستيش نزد تو درست نيست نادان باش (و گوش بدان ده) و در تصديق (سخن آن نانجيب مرد) سخن چين بدگوى شتاب مياور، چرا كه سخن چين هر چند خويش را بطرز پند گوى جلوه دهد، باز خيانت كار است (نكند كه گوش بسخنش فرا دارى نكند كه او را در دستگاهت راه گذارى، كه اساس سلطنت را متزلزل خواهد كرد) الا، اى والى مصر
هيچگاه بخيل را در جلسه شور خويش راه مده كه (اگر دادى) تو را از داد و دهش باز دارد، و از نادارى بترساند (خدا اين اشخاص را از روى زمين براندازد، كه نه خود بخشنده، و نه بخشنده را بحال خود گذارند) و نيز شخص ترسو و آزمند را بخويش راه مگذار، كه آن تو را بكارها سست كند (و اين از پر آزى و حريصى ستم را برايت بيارايد) و بدان كه اين بخل و ترس و حرص سه غريزه مختلف اند كه بدگمانى به خداوند تبارك و تعالى آن سه را گرد مى آورد (و به سبب عدم اعتماد به خداوند تعالى شده شخص را از ملكات فاضله باز ميدارد).

/ 305