ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
(اى سرهنگ در ميدان جنگ بسيار افتد كه دشمن خويش را در چنگ سپاهيان تو زبون بيند و از در آشتى در آيد) تو نبايد از صلح و سازشى كه خوشنودى خداى در آنست و دشمنت تو را بسوى آن ميخواند سرپيچى كنى، چرا كه آسايش سپاهيانت و آرامش كشورت و آسودگى از اندوههايت در آن صلح است، اما زنهار زنهار، پس از بستن پيمان صلح حزم احتياط را از كف مگذار، و از دشمن (سرسخت) غافل منشين، و زير بار گمان نيكت مرو، زيرا چه بسا كه دشمن براى فريب زدن (و خواب خرگوش دادن تو) بصلح نزديك گردد (تا همينكه سپاهيان تو بگمان صلح سلاح جنگ به يك سوى برنهند، و بر آسايند، بناگاه او همچون گرگ از بند جسته، از كمين برون تاخته، و جنگ را بسود خويش پايان بخشد، اصولا جنگ يعنى فريب يعنى غافلگير كردن حريف، يا با شمشيرها با نيرنگ و تدبير) اما اگر (ديدى مغز حريف از اين سودا خالى، و واقعا آشتى را خواهان است و) تو ميان خويش و دشمنت پيمان آشتى بستى، و بلباس امان و زينهارت ملبسش ساختى البته به پيمانت وفادار باش، و امانتى را كه بذمه گرفتى رعايت كن، و خويش را سپر پيمان و زينهارت بدار، چرا كه با همه اختلافات آراء، و پراكندگى اهواء بر مردم اسلام هيچ چيزى رعايتش از
وفاى بعهد لازمتر نيست (وفاى بعهد تا آنجا گرامى و محترم است كه) حتى پيش از پيدايش (اسلام و) اسلاميان بت پرستان هم چون عواقب شوم پيمان شكنى را دريافته بودند بر وفاى بعهد پايدار ميماندند (فلذا زيبنده است كه مسلمانان با داشتن قوانين نورانى قرآن بيش از هر كس آنرا رعايت كنند و محترم بشمارند، مالكا) نكند بامانى كه داده، و پيمانى كه بسته خيانت ورزيده دشمنت را فريب دهى (كه اينكار نشانه دليرى عصيان بر خداوند است) و بر خداوند دليرى نكند جز بدبختى نادان و عهد و امان (و پايدارى بر آن) وسيله آسايشى است كه خداوند روى مهر و رافتش بر بندگانش مقرر داشته است، و دژى روئين و استوار است كه در جوار و پناه آن مى آرمند، و نبايستى فريب و تبهكارى در آن راه يابد. و نيز پيمانى مبند كه در آن علت و بهانه از فريب راه داشته باشد (و بخواهى از آن راه دشمن را بفريبى، بلكه بهر چه عهد كرده بايستى وفادار مانى، و اگر پس از بستن پيمانى كه براى خدا بايستى آنرا محترم شمارى خويش را در تنگنا (و دست و پاى بسته) يافتى مبادا بخلاف حق و حقيقت آن رشته را بگسلانى، زيرا شكيبائى تو بر تنگى كارى كه (دير يا زود) اميد گشايش و دريافت پايان نيكيش را دارى (هزاران بار
) بهتر از نيرنگ و فريبى است كه از پايانش بيمناكى (و بيمناكيت از آنست كه دوست ندارى بجهانيان دوستى سست عهد و پيمان شكن معرفى شوى) و ديگر اينكه از جانب خدا نيز بازخواستى تو را فرو گيرد، كه در دنيا و آخرت نتوانى خويش را از زير (بار مسئوليت آن بيرون كشانى.مالكا، از آن خونى كه ناحق و ناروا ريخته شود سخت بپرهيز، چرا كه هيچ عذاب را نزديك كننده، و رنج را بزرگتر نماينده، و نعمت را زايل كننده، و عهده را كوتاه كننده تر از خونيكه بناحق ريخته آيد نيست (كه نيست) بهنگام رستاخيز (آنانكه ناحق و ناروا كشته شده اند، با همان طرزهاى فجيع و مناظر هولناك سر از خاك بركشند، و قائمه عرش الهى را به دادخواهى بگيرند، در آن روز) نخستين محاكمه اى كه خداوند بدان ميرسد موضوع خونهاى بناحق ريخته شده ميباشد، مبادا كه باتكاء مقام سلطنت چنگال بخون بيگناهى بيالائى كه اين چنگ بخون بيگناهان آلودن پادشاهى را سست و زبون ساختن بلكه بمنزله ريشه كن كردن و بديگر كسش سپردن است (ملت غيور بهنگامى كه ديد شاه در ريختن خون بى گناهان دلير است، بر خون خويش بيمناك شده خونش بريزند، و ديگرى را به پادشاهى بردارند) اگر عمدا كسى را كشتى در پيش خداى و من (كه اميرالمومنينم) عذرت پذيرفته نيست، زيرا قصاص بدن در آن لازم افتد (و بايستى بازاى خون مقتول خون تو ريخته آيد) و اگر گاهى چنان افتد كه از روى سهو و خطا (و يا از فرط خشم و هوا) يا اندازه نگه نداشتن در مشت و تازيانه و تيغ بكشتن كسى دچار آئى، پس بدان كه
بالاتر از كوبيدن مشتى كشتن است (چه تفاوت ميكند كه تو با مشت و لگد كسى را بكوبى تا بكشيش يا اينكه با شمشيرش از پاى درافكنى) نكند كه نخوت و خودخواهى شاهى تو را مانع از اين گردد كه خونبهاى مقتول را نپردازى (و البته بايد آن را با كمال ميل پرداخته، و از آنان پوزش خواهى كه بر جانت بخشوده اند).مالكا، هيچگاه خويش خواه مباش، و از اتكاء بچيزيكه تو را به خودخواهى بدارد، و ازاينكه دوست داشته باشى پر ستايشت كنند سخت بپرهيز، چرا كه براى نابودى نيكى نيكان براى شيطان اين نيكوترين فرصتها است (كه شخص را به تكبر وادارد، و كردار نيكش را از بين ببرد، چنانكه خود كرد و برد. ديگر آنكه نكند كه با نيكوكاريت بر رعيت منت نهى، و نازفروشى، يا كردارت را بر آنان بيش از آنچه كه هست آرايش دهى، يا وعده بدهى و وفا نكنى، چرا كه اين منت نهادن نيكى را باطل، و كار را بزرگتر وانمود، نمودن، و نور حقيقت را زايل، و خلف عهد كردن در نزد خدا و خلق موجب دشمنى است، خداوند پاك خود فرمود: (در قرآن مجيد سوره 61 آيه 3( كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لاتفعلون، اينكه آنچه را كه نميكنيد بگوئيد، بر خدا گران و دشوار است. (هركارى را وقتى است معين) پيش از فرا رسيدن اوقات كارها، از تعجيل و شتاب بپرهيز، و در امكان انجام آنها پر حريص و كوشا مباش، و بهنگاميكه سر رشته كار گم است، در انجام آن پر سرسختى نشان مده، يا در صورت بدست افتادن وقت، سستى جايز مشمار، (خلاصه) هر چيزى را بجاى خود، و هر كارى را بهنگام خودش بگذار. زنهار سخت بركنار باش از ا
ينكه، آنچه كه مردم در آن يكسانند بخويش اختصاص دهى (غنائم را تصاحب مكن، و املاك از كفار بدست آمده را تيول و خالصه خود قرار مده) و در آنچه كه توجه آن تو را واجب افتاده است، از كارهائيكه ديگران هم از آن آگاهند، خويش را بنادانى و بى اطلاع مزن (و نواقصت را مرتفع ساز و حقوقيكه از مردم بستم ستانده بدستشان بده) چرا كه دير يا زود (پرده در روزگار) پرده از كارت بركشد، و آنچه گرفته براى ديگران از تو بگيرد، و داد ستمكش را از تو بستاند. اى مالك، شراره خشمت را فرو بنشان، و برندگى غضبت را در هم شكن، يورش و تندى زبانت را در اختيار خود گير، با شتاب نكردن و جوش و خروش را عقب زدن از اينكارهاى نابهنجار بركنار شو، تا آنكه خشمت فرو نشيند، و زمام اختيارت بچنگ افتد و بدانكه تو هرگز در اين راه بر نفس خويش تسلط پيدا نكنى، جز آنكه با يادآورى مرگ، و برزخ و بازگشت بسوى پروردگارت، اندوهت را فراوان سازى.مالكا، بر تو لازم است در آنچه كه بر گذشتگان پيش از تو گذشته است (و تواريخ آنها را زشت يا زيبا در ستودن خويش ثبتشان كرده اند سير كنى) از حكومتهائيكه بداد گرائيدند، و يا روش نيكى را كار بسته اند، و يا حديثى را كه از پيمبرتان كه درود خداى بر او و بر آلش باد باز گفته اند، و يا امر واجبى كه در كتاب خداوند بدان اشارتى رفته است، آنها را يادآور شده آنگاه آنچه از اين قبيل كارها كه تو را ملحوظ افتاده، و ديدى ما بدان رفتار كننده ايم، تو نيز آنها را بكار بند، مخصوصا در بكار بستن مضامين اين عهدنامه كه آن را با تو سپردم، و پايه برهان و دليل خويش را بسپردن آن بر تو استوار ساختم، سخت جدى و كوشا باش (و دستورات نورانى آنرا بين خدا و خلق، و خود نيكو به مورد اجرا بگذار) تا اينكه نفس تو به هنگام شتافتن بسوى خواهشها عذر و بهانه نداشته باشد، (و از افتادن در پرتگاههاى شهوت بركنار ماند) گو اينكه هيچگاه نگهدارنده از زشتى و رساننده به نيكى جز خداوند تعالى (كسى نيست و) نخواهد بود، بخاطر دارم روزگارى رسول خدا صلى الله عليه و آله بمن دستور دادند كه در امر نماز و زكوه، و با غلامانتان به نيكى رفتار كردن، سخت مراقب و كوشا باشم،
من نيز عهدنامه، و دستورا (ت گرامى) خويش را با همان عهد و پيمان آن حضرت بپايان مى آوردم (اميدوارم خداوند تو را در اينكار بزرگ موفق و مويد بدارد، زيرا كه) زمام كارها همه بدست نيرو توانائى خداوند ارجمند است و بس.(مالكا، وصيتنامه من در اينجا پايان پذيرفت، يعنى ديگر چيزى نمانده بود كه آن را با تو نگفته باشم) و من اكنون از خداوند بزرگ خواهان آنم كه با رحمت وسيع و قدرت عظيمى كه بر بخشودن هر چه كه مورد پسند و توجه (بشر) است دارد، كه من و تو را موفق به آنچه كه خوشنودى او در آنست بدارد، و از پايدار ماندن بر جديت و كوششى درخشان و روشن (انجام اوامر) او و (خدمت) بخلقش با نامى نيك در ميانه بندگان، و اثرى خوب و مطلوب در بلاد، با تمامى نعمت و افزايش عزت و بزرگوارى (كه در نتيجه همان خدمت به خدا و خلق براى انسان حاصل ميگردد) و اينكه پايان دوران ما و تو را سعادت و شهادت (در راه خودش) قرار دهد، چرا كه ما همگان بسوى آن خداوند بزرگوار و توانا روانيم، والسلام على رسول الله، صلى الله عليه و آله الطيبين الطاهرين.