5ـ تقابل مبانى فرهنگ غربى با فرهنگ اسلامى - نظریه سیاسی اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نظریه سیاسی اسلام - نسخه متنی

محمد تقی مصباح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اگر كسانى مى خواهند با خدا

نيايش كنند، به معبد بروند و مانند شاعرى كه شعر مى گويد، با خداى خود مناجات كنند و ما با آنها كارى
نداريم; امّا اين كه در جامعه چه قانونى حكمفرما باشد، نظام اقتصادى و سياسى بايد چگونه نظامى باشد؟

دين اجازه دخالت در اين عرصه را ندارد. جاى دين در معبد، مسجد، كليسا و بتكده است و مسائل جدّى زندگى
مربوط به علم است و دين نبايد در مسائل زندگى دخالت داشته باشد.

اين گرايش و طرز تفكر به طور كلّى «سكولاريزم» ناميده مى شود; يعنى، تفكيك دين از مسائل زندگى، يا
دنياگرايى و به اصطلاح «اين جهانى فكر كردن» به جاى «آسمانى فكر كردن» كه در دين آمده است. مى گويند
اين حرفها را كه فرشتگان آسمانى بر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نازل مى شوند و يا انسان در عالم آخرت
به ملكوت مى پيوندد و غيره را كنار بگذاريد و زمينى فكر كنيد.

از خوراك، لباس، هنر، رقص، موسيقى و از
اين قبيل چيزهايى كه به درد زندگى مى خورد و به حوزه دين ارتباطى ندارد صحبت كنيد. چه اين كه امور
اساسى زندگى انسان، بخصوص اقتصاد، سياست و حقوق مربوط به علم است و دين نبايد در آنها دخالت كند. اين
ركن دوم فرهنگ غرب است.

اما ركن سوم «ليبراليسم» است. يعنى حال كه اصالت با انسان است، انسان كاملاً بايد آزاد باشد و مگر در
حدّ ضرورت، هيچ قيد و شرطى نبايد براى زندگى انسان وجود داشته باشد. بايد سعى كرد كه هر چه بيشتر از
محدوديت ها كاست و ارزشها را محدود ساخت.

درست است كه هر كس و هر جامعه اى از يك سلسله ارزشها
برخوردار است، اما نبايد آنها را مطلق قرار داد. هر كس آزاد است كه به يك سلسله آداب و رسوم فردى و
گروهى پايبند باشد، اما نبايد اجازه داد كه رويّه اى به عنوان يك ارزش اجتماعى تلقّى گردد و در
سياست، حقوق و اقتصاد دخالت داده شود.

انسان آزاد است كه هر نوع معامله اى كه بخواهد انجام دهد و هر
چه بخواهد توليد كند. از هر نوع كارگرى و به هر صورت كه بخواهد استفاده كند و تا آنجا كه ممكن است،
بايد در اقتصاد آزادى داشته باشد. در انتخاب معامله سودآور نبايد محدوديّتى باشد، چه در آن ربا باشد
يا ربا نباشد. بايد تا آنجا كه مى شود از كارگر كار كشيد و نبايد ساعت كار او تعيين شود، تا سود و
درآمد بيشترى عايد سرمايه گذار شود.

در مورد مزد كارگر، هر چه سطح آن كمتر باشد بهتر است و اساساً انصاف، مروّت و عدالت با ليبراليسم نمى
سازد. انسان ليبرال بايد به فكر افزايش منافع اقتصادى اش باشد. البته ضرورت هايى اقتضا مى كند كه
گاهى قانونى را رعايت كنند تا شورش و هرج و مرج نشود; اما اصل بر اين است كه انسان به هر صورت كه دلش مى
خواهد رفتار كند.

در انتخاب لباس نيز آزاد است و حتّى اگر خواست مى تواند عريان هم باشد و هيچ اشكالى
ندارد. هيچ كس نبايد محدودش كند. البتّه گاهى شرايط خاصّ اجتماعى افراد را چنان در تنگنا قرار مى دهد
كه اگر بخواهند كاملاً عريان شوند مردم به آنها فحش مى دهند، بدگويى مى كنند و نمى توانند تحمّل
كنند.

اين امر ديگرى است و الاّ هيچ قانونى نبايد انسان را محدود كند كه چگونه لباس بپوشد، لباس او
كوتاه باشد يا بلند، كم باشد يا زياد، مرد برهنه باشد يا زن. مردم بايد آزاد باشند و روابط بين زن و
مرد نيز بايد تا آنجا كه ممكن است آزاد باشد، تنها در صورتى كه در جامعه شرايط حادّى پديد آمد كه موجب
هرج و مرج گرديد، بايد قدرى كنترل كرد!

حد و نهايت آزادى اينجاست; ولى تا به حدّ ضرورت نرسيده، مرد و
زن آزادند به هر صورت كه دلشان مى خواهد و در هر جايى و به هر شكلى رابطه داشته باشند. در مسائل سياسى
نيز همين طور است و الى آخر. اصل بر اين است كه هيچ قيد و شرطى انسان را محدود نكند، مگر در حدّ ضرورت.

اين اساس ليبراليسم است و چنانكه گفتيم سه ركن «اومانيسم، سكولاريزم و ليبراليسم» سه ضلع مثلث
فرهنگ غربى را تشكيل مى دهند كه در قانونگذارى نقش اساسى را ايفا مى كنند.

5ـ تقابل مبانى فرهنگ غربى با فرهنگ اسلامى

مسأله اول (اومانيسم) مى باشد كه در مقابلش اصالت خداست. كسانى كه اين گرايش را قبول دارند، به مانند
يك مسلمان معتقد به خداوند به قانونگذارى نمى نگرند. آنها فقط به فكر منافع اقتصادى، رفاه، آسايش و
لذّت ها هستند.

البته در مكاتب غربى هم كم و بيش اختلاف وجود دارد، از قبيل اين كه اصل، لذّت و منفعت
فردى است و يا اجتماعى؟

اما تمام اين مكاتب در يك اصلْ شريك اند و آن اصل عبارت است از اين كه تا حدّ
امكان بايد از قيد و بندها كاسته شود. در مقابل آن تفكر الحادى، طرز تفكر مكتب الهى و فرهنگ الهى است
كه مى گويد اصالت با انسان نيست، بلكه اصالت با خداست. اوست كه مبدأ همه ارزشها، زيبايى ها، سعادت ها
و كمالهاست.

/ 331