از ماليات هايى را كه از مردم مى گيرند صرف خدمات اجتماعى مى كنند و با اين كه فلسفه مادّى آنها چنين
اقتضايى را ندارد ولى براى اين كه اعتراض مردم بلند نشود
و امنيّت حفظ بشود و مردم شورش نكنند و به جان هم نيفتند، مجبورند اين تسهيلات
را فراهم كنند.بحث بر سر اين كه گرايش ليبرالى چه اقتضايى دارد يك مطلب است و عمل طرفداران آن مطلب ديگرى است.اتّفاقاً اين اشكال بر آنها وارد شده است كه براساس تفكّر ليبرالى و فردگرايانه، شما نمى بايست اين
مسائل را رعايت كنيد، پس چرا به تأمين بيمه هاى اجتماعى و تأمين امكاناتى كه به نفع محرومين است مى
پردازيد؟پاسخ اين سؤال اين است كه اين تمهيدات براى اين است كه سرمايه سرمايه داران به خطر نيفتد و
شورشهاى كمونيستى و انقلابهاى ماركسيستى تحقّق پيدا نكند. اساساً قبل از اين كه انديشه هاى (ماركس)،
در كشورهاى ماركسيستى، تحقّق پيدا كند، آن انديشه ها در كشورهاى غربى رواج يافت و اثر گذاشت.ماركس،
دانشمندان آلمانى، كه در انگلستان زندگى مى كرد، ابتدا افكار و كتابهايش را در انگلستان منتشر كرد و
سياستمداران انگليسى، با مطالعه آثار او، به خطرهايى كه ماركس مطرح كرده بود توجّه يافتند و
پيشاپيش از آنها جلوگيرى كردند.حزب كارگر و گرايشهاى سوسياليستى كه در انگليس به وجود آمد و بر نامه هايى كه در آنجا به نفع محرومان
اجرا شد، همه با هدف جلوگيرى از گرايش ماركسيستى بود; چون پيش بينى شده بود كه پيشرفت سرمايه دارى،
اكثريّت مردم را به شورش وا خواهد داشت.براى اين كه يك نهضت ماركسيستى در انگلستان پيش نيايد، به
فقرا رسيدگى كردند و آنها را آرام ساختند. گرچه اين رويّه مقتضاى مكتب (كاپيتاليستى) آنها نبود، ولى
در جهت حفظ منافع سرمايه داران بود. به هرحال، اقتضاى گرايش ليبرال اين است كه دولت هيچ مسؤوليتى
نسبت به امور معنوى نداشته باشد.ممكن است به ما اعتراض كنند كه اصلاً در كشورهاى غربى دولت براى(كليسا) از مردم ماليات مى گيرد، پس
چگونه آنان را متّهم به بى اعتمادى به دين و معنويات مى كنيد؟جواب اين است كه اين هم مقتضاى تفكّر
ليبراليسم نيست، بلكه براى اين است كه دل دينداران را به دست آورند و از قدرت كليسا استفاده كنند.بحث ما در اين است كه اقتضاى فلسفه و طرز فكر آنها چيست؟چنانكه گفتيم، آنها بر اساس تفكّر خويش هيچ
مسؤوليتى براى ترويج و تأمين مصالح دينى ندارند، و اگر هم به پاره اى از فعاليت هاى مذهبى مى
پردازند، به جهت حفظ مصالح خودشان است. براى اين كه در انتخابات پيروز شوند، سعى مى كنند كه دل
دينداران را به دست آورند تا به آنها رأى دهند. گاهى، در امريكا، به هنگام انتخابات رياست جمهورى
ديده مى شود كه كانديداهاى رياست جمهورى به كليسا مى روند، تا بدين وسيله مردم را به خود جلب كنند.اين بدان معنا نيست كه آنها در امور حكومت طرفدار دين هستند.
5ـ دليل همگرايى افراد با نظام ليبرالى
از ديدگاه اسلامى، حفظ مصالح معنوى كه در سايه دين تحقّق پيدا مى كند از اهداف اصلى و اوّليه مى باشد.اين مهم ترين نقطه اختلاف بين دين اسلام و ساير مكاتب فلسفى رايج در دنياست، و ما نمى توانيم در روش ووظايف حكومت تابع غرب باشيم; زيرا اختلافى بنيادى و اساسى در اهداف حكومتى داريم.اگر هدف فراموش شد،
ساختار، شرايط، وظايف و اختيارات عوض مى شود. بواقع، ابهام و انحراف در افكار و انديشه هاى افراد و
حتّى از سوى كسانى كه بى غرض هستند و همان انحرافات و ابهامات را در روزنامه ها و كتابهايشان مطرح مى
كنند، از اينجا ناشى مى شود كه آنها به هدف قانون و حكومت از ديدگاه اسلامى و اختلافى كه اسلام با
مكاتب ديگر دارد توجّه نكرده اند.اصل اسلام را پذيرفته اند، واقعاً هم خدا را قبول دارند، نماز مى
خوانند، روزه مى گيرند، كافر و منكر دين نيستند; اما هنگام عمل، در مسائل اجتماعى و سياسى، صددرصد
تابع غرب مى شوند. ديگر فكر نمى كنند كه آيا اين روش با تفكّر اسلامى سازگار است يا نه.مى گويند امروز
دنيا با اين رويّه اداره مى شود و ما نمى توانيم بر خلاف مشى دنيا حركت كنيم. امروز تمدّن دنيا، تمدّن
غربى است و فرهنگ حاكم، فرهنگ ليبرال است; ما هم نمى توانيم بر خلاف آن عمل كنيم!