5ـ برداشت التقاطى از داستان هابيل و قابيل
حدود سى سال پيش يكى از كسانى كه داراى افكار ماركسيستى و التقاطى بود، در سخنرانى خود تفسيرىسمبليك از داستان (هابيل و قابيل) كه در قرآن آمده، ارائه كرد. اصل داستان كه در قرآن آمده از اين قرار
است:«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُربَاناً فَتُقُبِّلِ
مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاَْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا
يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.»و داستان دو فرزند آدم را بحق بر آنها بخوان:هنگامى كه هر كدام، كارى را براى تقرّب (به پروردگار)
انجام دادند; اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد.(برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر
ديگر) گفت:«به خدا سوگند تو را خواهم كشت!» (برادر ديگر) گفت: (من چه گناهى دارم، زيرا) خدا تنها از
پرهيزگاران مى پذيرد.طبق آنچه از روايات استفاده مى شود، پسران حضرت آدم، هابيل و قابيل، مى بايست به درگاه خداوند
قربانى مى كردند. قابيل گوسفندى را هديه و قربانى كرد و هابيل مقدارى گندم هديه داد، هديه و قربانى
هابيل پذيرفته شد و قربانى قابيل پذيرفته نشد. از اينجا قابيل به برادر خود، هابيل، رشك و حسد ورزيد،
تا آنجا كه او را به قتل رساند; اما از كرده خود پشيمان گشت.همچنين او نمى دانست كه با جنازه برادر
خود چه كند اينجا بود كه خداوند كلاغى را فرستاد كه شيوه دفن كردن را به او بياموزد:«فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِى الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِى سُوْءَةَ
أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتى أَعْجَزْتُ أَنْ أَكُوْنَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِى
سَوْءَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ.» [1]پس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كندوكاو كند، تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند.او گفت: «واى بر من ! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم» و سرانجام (از ترس
رسوايى و بر اثر عذاب وجدان، از كار خود) پشيمان شد.كلاغ براى نگهدارى خوراك و غذاى خود با نوك خود زمين را مى كند و غذاى خود را در آن پنهان مى سازد،
وقتى به امر خداوند كلاغى آمد و در مقابل قابيل به جستجوى غذاى خود در زير خاك پرداخت، قابيل كه
فرزند بلافصل حضرت آدم بود و شيوه كندن زمين و دفن كردن مردگان را نمى دانست، از آن كلاغ ياد گرفت كه
چگونه زمين را بكند و جسد برادرش را به خاك بسپارد.آن گوينده و نويسنده، در تفسير سمبليك خود از اين داستان گفته بود:هابيل سمبل قشر زحمتكش و طبقه
كارگر و كشاورز است كه حاصل تلاش و فعاليت طاقت فرساى آنها بسيار اندك است و چون خداوند طرفدار و
دوستدار اين طبقه است، هديه اندك و ناچيز كشاورز فقير را پذيرفت. اما قابيل سمبل سرمايه داران است و
وقتى يكى از سرمايه داران گوسفندى را قربانى كرد، خداوند آن قربانى را نپذيرفت; چون خداوند مخالف و
دشمن سرمايه داران است. آن گوينده نتيجه گرفته بود كه قابيل و هابيل و هديه گوسفند و گندم واقعيت
عينى و خارجى نداشته اند و تنها جنبه نُمادين و سمبليك دارند و حاكى از طبقه كارگر و سرمايه دار و جنگ
و اختلاف و كشمكش بين آن دو طبقه است.(اين سؤال مطرح است كه در زمان حضرت آدم كه بجز حضرت آدم و همسر و
دو پسرش شخص ديگرى خلق نشده بود، چطور طبقه كارگر و سرمايه دار وجود داشت و اصلاً اين تقسيم طبقاتى
براى آن دوران چه مفهومى دارد. به هر حال، بر اثر رواج افكار ماركسيستى در آن دوران و طرفداران زيادى
كه مكاتب الحادى داشتند، اين تفاسير سمبليك مورد استقبال قرار گرفت.)