3ـ لزوم پذيرش ضروريّات دين
هر مجموعه از افكار و عقايد داراى اجزاى ثابت و «قدر متيقّن»ى است كه اصطلاحاً به آنها ضروريات گفتهمى شود و هركس آشنا به آن مجموعه باشد، خواه آن را قبول داشته باشد و يا قبول نداشته باشد، مى داند كه
آن مجموعه شامل آن اعضاء مى شود.به عبارت ديگر، هر مجموعه اى گرچه ممكن است صدها عضو به آن افزوده يا
از آن كسر شود، اما بايد محورى داشته باشد تا وجه تمايز آن مجموعه از ديگر مجموعه ها گردد. بر اين
اساس، اگر كسى دين را به عنوان يك مجموعه پذيرفت، بايد بپذيرد كه اين مجموعه داراى اعضاى ثابت، قطعى
و هميشگى است تا از ساير مجموعه ها باز شناخته شود.متأسفانه، برخى افراد مى گويند ما اسلام را قبول
داريم، اما نمى پذيرند كه اسلام اصل ثابتى داشته باشد و همه چيز را قابل تفسيرهاى مختلف و متغيّر مى
دانند.آنها مى گويند: ما با اسلام مخالف نيستيم، ولى لازمه پذيرش اسلام اين نيست كه همه بايد نماز را
به جاى آورند. معتقدند كه نمازى وجود داشته است و عده اى به خواندن آن عادت دارند، اما لازم نيست كه
هر كس مسلمان است حتماً نماز بخواند ونماز را جزيى ثابت از اسلام بداند!در مورد روزه و هر حكم اجتماعى ديگر هم كه مطرح مى شود، معتقدند كه پيامبر، ائمه و ساير مسلمانان به
آنها عمل مى كردند; اما قبول ندارند كه قوام اسلام به آنهاست و اگر آنها نباشد اسلام باقى نمى ماند.در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه پس اسلام بر چه پايه اى استوار است كه اگر آن نباشد اسلام باقى
نخواهد بود؟آيا قبول داريد كه در اسلام توحيد يك اصل است و اگر كسى آن را قبول نداشته باشد مسلمان
نيست؟پاسخ مى گويند كه اين برداشت بر طبق درك ما از اسلام صحيح است، ممكن است شخص ديگرى درك ديگرى از
اسلام داشته باشد و ما نمى توانيم بگوييم كه فقط درك ما از اسلام صحيح است!ممكن است ديگرى از اسلام
چنين برداشت كند كه خدا دو تا و يا هزارتاست و يا اصلاً در دين اسلام خدايى وجود ندارد و ما نمى
توانيم دليلى ذكر كنيم كه ثابت كند درك ما از اسلام صحيح تر است!اگر ادعا كنيم كه فهم ما درست است،
نمى توانيم بگوييم كسى حق ندارد تفسير ديگرى از اسلام داشته باشد. در نهايت مى توان گفت: فهم من بر
طبق نظر خودم بهتر است، كه چنين حكمى در مورد ديگران نيز صادق است.بى شك چنين اشخاصى تنها قصد فريبكارى و شيادى دارند والاّ در هيچ علم و دستگاه معرفتى نمى توان دو
مجموعه را كه از اعضاى مشتركى برخوردارند از يكديگر جدا كرد. دو مجموعه را وقتى مى توان از يكديگر
جدا كرد كه يا همه اعضاى آنها با هم متفاوت باشند و يا دست كم، برخى از اعضاى آنها با هم فرق داشته
باشند والا تفاوتى بين هيچ يك از اين دو مجموعه با مجموعه ديگر نخواهد بود.بايد تمايزى بين دو نوع
مجموعه باشد تا مجموعه اى را از مجموعه ديگر جدا كند. اگر همه اعضاى يك مجموعه قابل جايگزينى با
اعضاى مجموعه ديگر باشد ـ مثلاً عضو «الف» در اين مجموعه بتواند جايگزين عضو «الف» در مجموعه ديگر
شود و همچنين «ب» در اين مجموعه، جايگزين «ب» در مجموعه ديگر شود و نيز «ج» به جاى «ج» بنشيند ـ
پذيرفتنى نيست كه آن دو را مستقل از يكديگر بدانيم.اگر مجموعه اى به عنوان «دين اسلام» شناخته شده، بايد در مقابل دين ديگرى وجه امتيازى داشته باشد تا
از آن باز شناخته شود، يعنى اصول ثابتى در آن باشد كه اسلام بر آنها استوار گرديده باشد و حال اگر به
اصولى چون توحيد، نبوّت، معاد و يا اصل نماز و عبادت معتقد شديم و در عين حال همه آنها را قابل تغيير
و تفسيرهاى مختلفى دانستيم، هيچ عنصر ثابتى را نمى توانيم اثبات كنيم و ادعا كنيم كه اصلى از اصول
اسلام است .بنابراين، بايد بگوييم كه مجموعه مشخصى به نام اسلام وجود ندارد!در اين صورت از چه چيز
مى خواهيم دفاع كنيم؟چگونه افراد را به اسلام دعوت كنيم اما شيوه و طريقه مسلمان شدن را به آنها ياد
ندهيم و به آنها بگوييم اسلام را به هر شكلى و نحوى كه درك كرديد بدان عمل كنيد و بر اساس فهم و درك
خود از اسلام عمل كنيد!اگر به اين نتيجه رسيديد كه بايد نماز بخوانيد، بخوانيد و اگر به اين نتيجه
رسيديد كه نخوانيد، نخوانيد; شما مختاريد كه بر اساس فهم خود عمل كنيد!اين نوع درك از اسلام چه فرقى
با درك از مسيحيّت و يا هر آيين ديگرى دارد؟ديگر چرا افراد را به اسلام دعوت كنيم؟