شود و قشر تحصيلكرده ما و بخصوص قشر دانشگاهى و كسانى كه در علوم انسانى به تعليم و تعلّم مى پردازند
و بالاخص كسانى كه در «فلسفه حقوق» و «فلسفه سياست» صاحب نظرند با اين سؤالات مواجه هستند; لذا ما
براى اين كه سطح فرهنگ جامعه خود را بالا ببريم، ناچاريم در حدّ مقدور حاصل آن تحقيقات را به صورت
روان و ساده بيان كنيم.زيرا اگر بخواهيم دقيق و مفصّل به اين مباحث بپردازيم، بايد حداقل از چهار
رشته از علوم انسانى يا چهار شاخه از فلسفه; يعنى، جامعه شناسى فلسفى، فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق و
فلسفه سياست مدد جوييم و اگر بخواهيم اين موضوع را دنبال كنيم، بايد به فلسفه هاى ديگر هم بپردازيم
تا برسد به معرفت شناسى و اپيستومولوژى كه به عنوان مادر تمام اين فلسفه ها محسوب مى گردد. بديهى است
كه اشاره به دستاوردهاى اين علوم و ارتباطى كه بين اين مباحث وجود دارد، براى قشر تحصيلكرده و مردم
فهيمى كه در دامان انقلاب و فرهنگ آن پرورش يافته اند بسيار مفيد است.
6ـ قوانين واقعى و تكوينى و جايگاه اختيار انسان
لازم به ذكر است كه واژه قانون دو اصطلاح متفاوت دارد:اصطلاح اول در علوم تجربى، علوم دقيقه و رياضىرايج است و منظور از قانون در اين علوم، رابطه واقعى بين پديده هاست.به عنوان مثال، قوانين واقعى
پديده ها مشخص مى كند كه آب در چه شرايطى تبديل به بخار مى شود و در چه درجه حرارتى جوش مى آيد و يا در
چه شرايطى يخ مى بندند و نقطه ذوب فلزات چيست؟پس نظير اين مطلب كه وقتى دماى آب به صفر رسيد آب يخ مى
بندد و يا وقتى به درجه صد رسيد به جوش مى آيد، واقعيّتى است كه در پديده هاى طبيعى وجود دارد و بشر
بايد سعى كند اين واقعيت ها و قوانينى را كه در شيمى و ساير علوم تجربى وجود دارد بشناسد.بديهى است
كه اين قوانين ثابت اند و ميل به بى نهايت دارند و قابل شماره نيستند و با پيشرفت علمى بشر، قوانين
بيشترى كشف مى شوند و با هر كشف جديدى كه در هر علمى صورت مى پذيرد، صدها پرسش و سؤال مطرح مى شود و
بايد به همان تعداد قانون جديد كشف گردد تا به آن سؤالات پاسخ گويد و به همين نسبت روز به روز سؤالات
افزايش مى يابند و بشر در صدد كشف قوانين بيشترى براى حلّ آن سؤالات بر مى آيد.به عبارت ديگر، ما در
عالم در قلمرو مجموعه اى از قوانين بى شمار قرار داريم: قوانين مربوط به عناصر، تركيبات شيميايى و
موجودات زنده، تا قوانين فضايى و چيزهاى ديگرى كه هنوز عقلمان به وجود آنها پى نبرده است.اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه اگر ما، در اين عالم، در حصار چنين قلمرو تنگ و فشرده اى از قوانين بى
شمار قرار داريم، پس جايگاه اختيار و انتخاب ما كجاست؟اين سؤال به صورت جدّى مطرح است و از اين رو،
در انسان شناسى فلسفى مطرح شده كه حقيقت انسان چيست؟آيا او صددرصد مجبور است يا كاملاً مختار است و
يا اختيار مشروط و محدودى دارد؟و اگر اختيار او محدود و مشروط است، حدود آن چيست؟همچنين امروز هم
در محافل فلسفى دنيا، مسأله قضا و قدر، جبر و تفويض و مسائلى از اين قبيل به صورت جدّى مطرح است و بحث
در باره آنها كماكان ادامه دارد. در اين بين، گروهى گرايش اگزيستانسياليستى دارند و معتقدند كه
انسان داراى آزادى نامحدود است و هر كارى كه بخواهد مى تواند انجام دهد; چنانكه(ژان پل سارتر) مى گفت:اگر اراده كنم، جنگ(ويتنام)تمام مى شود!يعنى بشر از چنان قدرتى برخوردار است كه يك فرد مى تواند
اراده كند جنگ خانمان سوزى كه ميليون ها انسان را به نابودى كشانده متوقف گردد. البته اين سخن اغراق
آميز است، ولى چنين گرايشى كه براى انسان اراده و قدرت نامحدود قائل است وجود دارد.در مقابل گرايش فوق، گروهى اختيار انسان را خيالى خام مى دانند و معتقدند كه انسان در چارچوبه
مجموعه اى از قوانين جبرى بسر مى برد و او خيال مى كند كه اختيار دارد. بالاخره گرايشهاى مذهبى نيز
وجود دارد كه متوسط بين اين دو گرايش هست و براى انسان اختيارى را قائل است كه محدود به قوانين
گوناگونى است كه بر عالم حاكم اند; يعنى، اگر ما از مجموع قوانينى كه بر نظام هستى حاكم اند دايره
هايى را رسم كنيم، اختيار انسانها در محدوده و درون آن دايره ها قابل اِعمال است; نه فراتر از آنها.پس از آن كه روشن گرديد ما از نظر تكوينى تحت سيطره مجموعه اى از قوانين قرار داريم، اين سؤال خود مى
نماياند كه آيا ما قدرت بر شكستن آن قوانين و طغيان عليه آنها را داريم و مى توانيم طبيعت را مسخّر
خويش سازيم و قوانين و مرزهايش را فرو ريزيم و چنان زندگى كنيم كه قوانين طبيعى بر ما حاكم نباشند؟پاسخ اين است كه تصور فوق خيال خام و نسنجيده اى است، زيرا تسخير طبيعت مستلزم كشف قانون ديگرى از
خود طبيعت است.