5ـ پيشينه عصيان در برابر خدا
تنها انسان مدرن نيست كه از زيربار خدا، دين و تكاليف الهى شانه خالى مى كند، بلكه بسيارى ازانسانها، در طول تاريخ، به سبب وسوسه هاى شيطانى زير بار تكاليف الهى نرفتند و راه عصيانگرى و قانون
شكنى را پيش گرفتند. اين سخن كه بشر به دنبال حقوق است نه تكليف، سخن تازه اى نيست; بلكه در آغاز
قابيل، فرزند عصيانگر آدم، آشكارا از زير بار تكليف و مقررات الهى شانه خالى كرد و در پرتو قانون
شكنى و خودخواهى خويش برادرش، هابيل، را به قتل رساند:«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ
مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مَنْ الاَْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا
يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.» [1]و داستان دو فرزند آدم را بحق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام براى تقرّب (به پروردگار) قربانى
كردند; اما از يكى پذيرفته نشد. (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت:به خدا سوگند تو را
خواهم كشت! (برادر ديگر) گفت:(من چه گناهى دارم) خدا تنها از پرهيزگاران مى پذيرد.تاريخ داستانهاى پيامبران الهى كه در قرآن آمده حاكى از آن است كه اكثر مردم پيامبر خويش را تكذيب مى
كردند و نه تنها زير بار پذيرش دعوت او نمى رفتند، بلكه تهمت به او مى زدند و پيامبر خويش را به سخريه
و استهزا مى گرفتند و حتى او را مى كشتند و يا از شهر بيرون مى كردند. اگر پيامبرى سخن كاملاً مفيدى
براى آنها بيان مى كرد و مثلاً به تعبير قرآن آنها را از كم فروشى باز مى داشت: «لاَ تَبْخَسُوا
النَّاسَ أَشْيَائَهُمْ ...» [2]در مقابل او مى گفتند:«قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ ءَابَائُنَا أَوْ
أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوَالِنَا ما نَشَاءُ...» [3]گفتند: اى شعيب، آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك كنيم، يا آنچه را
مى خواهيم در اموالمان انجام دهيم؟در اينجا ممكن است گفته شود كه آنچه، در طول تاريخ، از ستيز و مقابله با پيامبران و اولياى خدا رخ
داده بر اثر بت پرستى و شرك و پيروى شيطان بوده است و سخن ما اين است كه بشر طوق بندگى هر معبودى را از
گردن بر افكند و پيرو بت ها و شيطان هم نگردد.اما اين سخن از نظرگاه و ديدگاه راستين وحى گزاف و باطل
است; چرا كه از ديدگاه وحى انسان سر دو راهى بندگى خدا و بندگى طاغوت قرار دارد و محال است كه هيچ كدام
را بندگى نكند.اگر هم شعار بدهد كه بنده هيچ كس نيستم، در واقع بنده طاغوت و هواى نفس خويش است; بر
اين اساس قرآن مى فرمايد:«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ
الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى
الظُّلُمَاتِ...» [4]خداوند ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد.(اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت ها هستند كه آنها را از نور به سوى ظلمت ها بيرون مى
برند.در جاى ديگر خداوند مى فرمايد:«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى ءَادَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ
عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِى هذَا صِرَاطٌ مُسِتَقِيمٌ.» [5]آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم، كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمن آشكارى است. و اين كه
مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.مفاد آيه اين نيست كه پس از كنار نهادن عبادت شيطان، ديگر انسان احتياج به اطاعت و عبادت ديگرى
ندارد، بلكه بايد عبادت خداوند را در پيش گيرد، همان طور كه در شعار توحيد به دنبال «لااله» كلمه
«الاّ اللّه» آمده است.بنابراين، كسانى كه با تجلّى وحى از خواب غفلت بيدار گشته، دريافته اند كه
بايد خدايى را عبادت كنند كه خالق و مالك حقيقى آنهاست و مرگ و زندگى، جوانى و پيرى و سلامتى و بيمارى
به دست اوست; براى ايشان بندگى او كمال افتخار است. تكاليف او از سرچشمه حكمت و رحمت لايزال صادر
گرديده، و عمل به آنها مايه سعادت و كمال انسان خواهد بود.