3ـ انگيزه سمبليك و غير واقع نما معرفى كردن زبان دين
برخى گفته اند دين هم زبان خاصّ خود را دارد و زبان دين در زمره زبانهايى است كه واقع نما نيست. درابتدا بحث درباره زبان دين در اروپا و پيرامون گزاره هاى آيين يهوديّت و مسحيّت مطرح شد و از اين رو،
دين شناسان و متفكّران در مقام ارائه ديدگاه خود از مثالهايى كه در كتاب مقدّس يهوديان و مسيحيان
ذكر شده بود، سود جستند و در نهايت چنين گفتند كه وقتى ما به كتاب مقدّس مى نگريم و مطالبى را در آن مى
يابيم، نبايد تصوّر كنيم كه اين كتاب همانند يك كتاب علمى مى خواهد ما را با واقعيت هاى خارجى آشنا
سازد، بلكه زبانى كه در دين به كار رفته، مانند زبان اسطوره و زبان سمبليك واقع نما نيست.به طور كلّى زبانها را به دو دسته تقسيم مى كنند: زبانهاى واقع نما و زبانهاى غير واقع نما، و زبان
دين را در شمار زبانهايى قرار مى دهند كه واقع نما نيستند و از حقايق و واقعيت هاى خارجى سخن نمى
گويند و شبيه زبان اسطوره هستند.انگيزه و عامل طرح اين ديدگاه و نظريه در باب زبان دين اين بود كه پس
از انقلاب علمى و صنعتى در اروپا و اكتشافات رو به تزايد علمى و نيز طرح فرضيه هاى جديد مربوط به
ستارگان و وضعيت حركت خورشيد و زمين و ساير سيارگان، توسط كپلر، كپرنيك و گاليله، دانشمندان غربى
دريافتند كه گزاره هاى علمى با گزاره هايى كه در كتاب مقدّس يهوديان و مسيحيان; يعنى،(تورات و انجيل)
آمده اند سازگار نيستند و دريافتند كه پذيرش نظريات و تئورى هاى جديد علمى و فضايى موجب مى گردد كه
برخى از گزاره هاى دينى دروغ و بيگانه با واقعيت جلوه كنند و در اين صورت كاخ دين يهود و مسيحيّت فرو
مى ريزد. چون وقتى مطالب انجيل و تورات نادرست و بى مبنا و بى ريشه باشد، اساسى براى آن دو دين، بخصوص
مسيحيّت كه يكى از پر پيروترين اديان جهان است، باقى نمى ماند.بخصوص پس از عهد (رنسانس)، براى اين كه كتاب مقدّس بكلّى از اعتبار نيفتد و اساس مسيحيّت و يهوديّت
متزلزل نگردد، درصدد چاره انديشى بر آمدند و محصول تلاش آنها اين بود كه:در صورتى گزاره هاى دينى و
مطالبى كه در انجيل و تورات آمده اند با دستاوردهاى علمى و نظريات جديد علمى ناسازگار خواهند بود كه
ما زبان دين را زبان واقع نما و حاكى از حقيقت ها و واقعيت هاى عينى و خارجى بدانيم; در اين صورت،
گزاره هاى دينى با واقعيت هاى علمى ناسازگار است.اما اگر زبان دين را در شمار زبانهاى غير واقع نما
قرار داديم و معتقد شديم كه زبان دين چون زبان شعر، زبان عرفان و زبان اسطوره به هيچ وجه درصدد حكايت
از واقعيت هاى عينى و خارجى نيست و گزاره هاى موجود در كتاب مقدّس شبيه افسانه و اسطوره اند و براى
اهداف خاصّى تنظيم شده اند و ما نبايد درصدد شناسايى واقعيت هاى علمى و خارجى از طريق كتاب مقدّس
باشيم، هيچ گونه ناسازگارى و اختلافى بين گزاره هاى دينى و گزاره هاى علمى و واقعيت هاى خارجى پيش
نخواهد آمد; چون اساساً رويكرد آنها متفاوت است.حاصل اين نگرش اين است كه مطالب راجع به خدا، وحى،
قيامت، بهشت و جهنم و ساير گزاره هايى كه در كتاب مقدّس آمده، صرفاً براى راهنمايى مردم به درك خوبى
ها و فضيلت ها و شناخت كارهاى بد و باور آنهاست، تا در نتيجه متدينان با شناخت و آگاهى، به انجام
كارهاى نيك و ترك كارهاى ناپسند همّت گمارند. دروغ نگويند، غيبت نكنند و به ديگران ستم روا ندارند.اگر گفته مى شود: كسى كه به ديگران ظلم مى كند در عالم آخرت گرفتار عذاب و شكنجه مى گردد، در واقع با
آن سخن تنها زشتى و بدى ظلم بيشتر مجسّم مى گردد، نه اين كه حاكى از اين باشد كه بهشت و جهنّم واقعى در
جهان ابدى وجود دارد; اصلاً ما نبايد چنين تصوّر و برداشتى از گزاره هاى دينى داشته باشيم.در قرائت عاميانه از كتاب مقدّس، گزاره هاى دينى حاكى و نمايانگر واقعيت هاى عينى و خارجى هستند،
اما در قرائت عالمانه و روشنفكرانه، گزاره هاى دينى تنها در راستاى تربيت مردم و تشويق آنان به
انجام كارهاى خوب و نيك و پرهيز از كارهاى زشت بيان شده اند، و بيش از اين پيامى ندارند.حتّى در
قرائت اسطوره اى از دين، خداوند وجود عينى و واقعى ندارد و اگر در كتاب مقدّس آمده است كه خدا جهان را
آفريد و به انبياء وحى فرستاد، تنها نُمادى افسانه اى و اسطوره اى از خداوند براى ما ترسيم مى كند و
الاّ، العياذ باللّه، نه خدايى وجود دارد و نه بهشت و جهنّمى و نه وحيى.اين نُمادهاى اسطوره اى را
حكيمانى در نوشتار اسطوره اى و افسانه هاى خود گرد آورده اند تا مردم را تشويق كنند كه كارهاى نيك و
خوب انجام دهند و ارزشهاى انسانى را پاس دارند. سعى كنند در همين دنيا زندگى شايسته اى داشته باشند و
موجب رنجش و آزار ديگران نگردند; و الاّ كتاب مقدّس چون افسانه كليله و دمنه، افسانه اى بيش نيست كه
در آن اسطوره پردازى شده است.همان طور كه در يونان قديم و ساير تمدّن هاى كهن مردم خدايگان و اسطوره
هايى داشته اند و حتّى در برخى از افسانه ها و داستانهاى اسطوره اى آنها آمده است كه خدايان با
يكديگر ازدواج مى كنند و گاهى با هم سازش و گاهى با هم قهر مى كنند، كتابها و گزاره هاى دينى ساير
اديان و از جمله تورات و انجيل نيز تنها نمادهاى اسطوره اى را براى ما به تصوير مى كشند كه هيچ واقعيت
عينى و خارجى ندارند.چنانكه گفتيم اين تئورى براى توجيه گزاره هاى غير واقعى انجيل و تورات و نجات دين يهود و مسيحيّت از
زوال و سقوط حتمى مطرح شد و به تدريج در بين متديّنان مغرب زمين و علاقه مندان به دين نيز رواج يافت و
به عنوان بهترين راه براى توجيه كتاب مقدّس تلقّى شد.بر خلاف متديّنان مسيحى و يهودى قبل از رنسانس
كه همه گزاره هاى دينى را صادق و حق و مطابق با واقعيت مى شناختند و وقتى آنها را ناسازگار با كشفيّات
و نظريه هاى جديد علمى يافتند، در (قرون وسطى)، به عنوان دفاع از كتاب مقدّس و دفع اتّهام دروغ و
ناصواب بودن پاره اى از گزاره هاى آن، به تهديد و ارعاب و محاكمه دانشمندانى پرداختند كه نظراتشان
با آموزه هاى دينى آنها مخالفت داشت و حتّى بسيارى از آنها را اعدام كردند و برخى را زنده زنده
سوزاندند.همچنين برخى از دانشمندان از جمله (گاليله) را وادار به توبه و دست برداشتن از نظريات علمى
خود كردند.