1ـ طرح شبهه بر پايه تحول تاريخى انسان
اين شبهه بر اساس تحول و تطور تاريخى تمدّن و فرهنگ بشر و تغيير نظامات اجتماعى شكل مى گيرد. بايدپذيرفت كه زندگى اجتماعى بشر، در طول تاريخ، مراحل و عقبه هايى را پشت سرنهاده است. در دورانى از
تاريخ بشر مسأله برده دارى مطرح بود و حفظ تمدّن و پيشرفت آن مى طلبيد كه انسانهاى ضعيف تر و فرودست
تر برده ديگران گردند و توسط آنان به بيگارى كشانده شوند. طبيعى است كه متناسب با آن عهد، رابطه
انسان و خدا در قالب رابطه عبد و مولى ترسيم مى گشت، چون در زندگى اجتماعى مرسوم بود كه عده اى خواجه
و مولى باشند و عده اى عبد و بنده آنان، و ارتباط بين انسانها نيز در قالب ارتباط مولى و عبد سنجيده
مى شد; بر اين اساس همان طور كه افراد ضعيف و فرودستانْ بنده و عبد مهتران و فرادستان شناخته مى شدند،
همگان بنده و عبد خداوند شناخته مى شدند و خداوند مولاى آنها. اما اكنون كه نظام برده دارى ورافتاده
است، نبايد مقياسهاى آن دوران در نظر گرفته شود.امروزه بشر الزامات و سرسپردگى را نمى پذيرد و احساس آقايى مى كند نه بندگى; پس نبايد بگوييم كه ما
بنده ايم و خدا مولى. امروزه ما بايد خود را جانشين و خليفة اللّه بدانيم، كسى كه جانشين خداست،
احساس بندگى ندارد و به دنبال دريافت دستور و اطاعت از خدا نيست; بلكه او بنوعى احساس خدايى دارد،
گويا خداوند بركنار شده است و او بر مسند خدايى نشسته، هر كار كه خواست انجام مى دهد.همان طور كه
وقتى مقامى جانشين و قائم مقامى براى خود برمى گزيند، در سطحى مقامش را به او تفويض مى كند و به او حق
امضا مى دهد و ارتباط بين آن دو ارتباط فرمانده و فرمانبر نيست و نبايد قائم مقام در حيطه هاى كارى
خويش مورد بازخواست قرار گيرد، امروز كه دوران مدرنيزم و حاكميّت تمدّن جديد بر بشر فرا رسيده، ما
به سطحى از آگاهى و رشد و تعالى رسيده ايم كه نمى توانيم دستورات الزامى، فرمانبرى واطاعت و تسليم
متناسب با نظام بردگى را بپذيريم و به دنبال سرورى و آقايى هستيم و دوران تكليف و مسؤوليت پذيرى را
در پشت سر نهاده ايم.اگر هم در قرآن دستورات و الزامات و تكاليفى بيان شده مربوط به عصر برده دارى
است. چون وقتى پيامبر به رسالت مبعوث شد، نظام بردگى حاكم بود و ساختار اوليّه اسلام و روابط خدا و
پيامبر با مردمْ متناسبْ با آن نظام بود.گاهى مى گويند امروز بشر به دنبال تكليف نيست، بلكه طالب حقوقش هست و اصلاً به ذهنش خطور نمى كند كه
تكليف، مسؤوليّت و وظيفه اى دارد و بايد آنها را انجام بدهد. او بايد به دنبال استيفاى حقوقش باشد و
حقش را از ديگران و خداوند باز ستاند. كوتاه سخن اين كه كسانى كه از پايگاه دين از لزوم اطاعت و پيروى
از پيامبر، امام معصوم و جانشين ايشان سخن مى گويند، متناسب با نظام اجتماعى چهارده قرن پيش سخن مى
گويند; در صورتى كه نظام اجتماعى دگرگون شده است و سخن از اطاعت و پيروى و تكليف نيست و بايد از حقوق
انسانها سخن گفت.بايد به بشر تفهيم كرد كه تو حق دارى هر گونه كه خواستى زندگى كنى، تو حق دارى كه به
هر قسم كه خواستى لباس بپوشى; و سلوك و نحوه حضورت را در اجتماع به اختيار خويش برگزينى.
2ـ پاسخ شبهه فوق
پاسخ شبهه فوق را از زاويه رويكرد تكوينى و تشريعى ارائه مى دهيم، چه اين كه ما مواجه با دو مقامهستيم:مقام تكوين و مقام تشريع. به عبارت ديگر، مقام هست ها و واقعيت ها و ديگرى مقام بايدها و تكليف.به تعبير سوم، عالم واقعيّات و ديگرى عالم ارزشها (البته تعابير فوق در محتوا همسو هستند و به جهت
تسهيل فهم و درك افراد در سطوح مختلف تعابير متعددى ارائه گشته است.)حال از نظر تكوين بايد ديد كه ما
چه نسبتى با خداوند داريم. چون اگر كسى از اصلْ اعتقاد به خداوند نداشته باشد، فرض نسبت با خدا در
نظرش بيهوده خواهد بود; اما كسى كه به خداوند اعتقاد دارد، لااقل قبول دارد كه آفريده اوست و خالقيّت
خدا را ـ كه پايين ترين مرتبه اعتقاد به خداوند
است ـ پذيرفته است و خود را مخلوق و پديده او مى شناسد.
(البته در اسلام، تنها اعتقاد به خالقيّت
خداوند براى موحّد كافى نيست، بلكه اعتقاد به ربوبيّت تكوينى و تشريعى نيز در نصاب اعتقاد به توحيد
ضرورت دارد.)