5ـ عظمت بندگى خدا و تعارض آن با آزادى مطلق - نظریه سیاسی اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نظریه سیاسی اسلام - نسخه متنی

محمد تقی مصباح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

5ـ عظمت بندگى خدا و تعارض آن با آزادى مطلق

از جمله انديشه ها و نگرشهاى همسو با بحث ما اين است كه كسانى، با الهام از فرهنگ غربى، اصل آزادى را
به عنوان بزرگترين ارزش انسانى بطور مطلق مى پذيرند و بالاترين ارزش را براى انسان آزادى مى دانند.

على رغم اين كه خود را پايبند به اسلام، سنّت ها و دستورات اسلامى مى دانند و ادعاى ديندارى دارند،
چنان سرسختانه از اين ارزش غربى حمايت مى كنند كه كاسه از آش داغتر شده اند; بى شك اين نوعى التقاط
است.

اگر بنا باشد كه ما از روى منطق با اين دسته بحث كنيم، بايد بگوييم كه اساس اسلام پرستش خداست:

«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا
الطَّاغُوتَ...» [1]

به سوى هر امّتى پيغمبرى فرستاديم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى يكتا را بپرستند و از بت ها و طاغوت
دورى كنند.

نه تنها اسلام بلكه اساس هر دين آسمانى بندگى خالصانه خداوند است و مگر مى توان تصور كرد كه يك صاحب
دين و يك مسلمان، يا يهودى و نصرانى غير از اين تلقّى ديگرى از دين الهى داشته باشد.

ما معتقديم كه
اسلام با ساير اديان توحيدى، بجز در احكامى كه متناسب با مقتضيات زمانى و مكانى صادر شده اند، در
كليّات و اصول اعتقادى يكسان هستند و اگر در اين زمينه اختلافى مشاهده مى شود، بر اثر تحريفى است كه
در برخى از اديان الهى صورت گرفته است.

پس بالاترين ارزش در اسلام اين است كه انسان بنده خالص خدا
باشد; حقيقتى كه خداوند در آيات فراوانى از قرآن بيان كرده است از جمله:

«وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ...» [2]

آنها امر نشدند مگر به اين كه خداوند را با اخلاص كامل در دين پرستش كنند.

و نيز آيه:

«أَلاَّ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ...» [3] و يا: «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ
هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ...» [4]

و هر كس از روى تسليم به خداوند متوجه شود و نيكوكار باشد، به محكمترين رشته الهى چنگ زده است.

حال وقتى انسان خود را بنده خدا مى داند و بندگى خدا را بزرگ ترين ارزش مى شناسد و كاملاً خود را در
اختيار خداوند قرار داده است، مى تواند به آزادى مطلق معتقد باشد و هر چه را دلش خواست ارزش بداند؟

آيا اين دو با هم توافق و سازگارى دارند؟

اگر من واقعاً معتقدم كه اسلام حق است و يك دين خدايى است و
بايد آن را پذيرفت و معتقدم كه خدايى هست و بايد او را پرستش كنم و بايد همه چيز را در اختيار او گذاشت
و تابع اراده او بود، چطور مى توانم معتقد باشم كه بايد بطور مطلق آزاد باشم و هر طور كه مى خواهم عمل
كنم؟

اين دو طرز تفكر چطور با هم سازگارى دارند؟

كسانى كه چنين ادعايى دارند، يا دچار التقاط
ناآگاهانه شده اند و يا در دل اعتقادى به اسلام ندارند و يا جهت فريب دادن ديگران اين ادعا را مى كنند
و يا اساساً توجه ندارند كه آن دو طرز تفكر با هم ناسازگارند.

در غير اين صورت، چطور مى شود كه انسان
از يك سو بگويد كه من كاملاً و با همه وجود تابع اراده خدا هستم و از سوى ديگر براى خود آزادى مطلق
قائل باشد و بگويد من به هر چه دلم خواست عمل مى كنم!

اين طرز تفكر; يعنى، اعتقاد به آزادى مطلق انسانْ زاييده انديشه مغرب زمين است. در آنجا گروهى از
معتقدان به مسيحيّت در ضمن اعتقاد به دين خود ـ كه شايد بر اساس علايق فطرى شان و يا در اثر محيط و نوع
تربيت دينى نمى توانستند دست از دين خود بردارند ـ در اثر دلايل و استدلالات خاصى و يا برخى شبهات به
ارزشهايى چون آزادى مطلق انسان گرايش يافتند.

بى شك كسى كه چنين ادعايى مى كند، بدون ارائه دليل و
بدون هيچ توجيهى حرف خود را نمى زند; بلكه از نقطه اى حرف خود را آغاز مى كند و به گونه اى سخن مى گويد
كه براى ديگران جذّاب و قابل پذيرش باشد.

براى مثال مى گويند:

آيا اگر مرغى را در قفسى قرار دهند و آن
قفس را نيز در درون قفس آهنين جاى دهند بهتر است، يا اين كه در قفس را باز كنند تا مرغ پرواز كند و به
هر جا خواست پر كشد؟

بديهى است كه آزادى مرغ و پرواز آن بسيار بهتر و مطلوب تر است; سپس مى گويند آزادى
كه ما از آن بحث مى كنيم يعنى همين!

در جامعه ما، اولاً يك چارچوبه قوانين كامل از دين تدوين شده است، سپس مجموعه قوانين مربوط به
«ولايت فقيه» درون آن نهاده شده است و در درون آن، قوانين موضوعه مجلس شوراى اسلامى قرار مى گيرد و
همچنين مجمع تشخيص مصلحت جايگاه خودش را يافته است و در نهايت شوراى نگهبان قوانين مصوّب را از نظر
مى گذراند; چنين ساختارى بواقع نهادن قفس در درون قفس است!

بهترين قانون آن است كه به انسانها اجازه
دهد هر طور كه خواستند عمل كنند و هرچه خواستند بگويند و در كل برخوردار از آزادى مطلق باشند. طبيعى
است كه قانون اول قفس است و قانون دوم آزادى است.

تأكيد ما روى اين است كه در مواجه با عقايد، افكار و آرايى كه از فرهنگهاى ديگر مى گيريم، ابتدا بايد
سعى كنيم تا ريشه آنها را پيدا كنيم، سپس بنگريم كه با افكار اسلامى سازگارى دارند يا خير؟

اگر
سازگارى داشتند كه مطلوب اند و در غير اين صورت بايد آنها را كنار بگذاريم و به سراغ مبانى دين
خودمان برويم و آنها را اساس و مبناى افكار و عقايد و فرهنگ مان قرار دهيم.


[1]ـ نحل/ 36.

[2]ـ بيّنه/ 5.

[3]ـ زمر/ 3.

[4]ـ لقمان/ 22.

/ 331