3ـ احكام قضائى در قرآن
امّا مسأله قضاوت و تطبيق احكام كلّى الهى بر مواردى كه تشاجر و اختلاف بين مردم رخ داده و مانندآنها، در اين رابطه نيز خداوند مى فرمايد:«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ
يَجِدوُا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً.» [1]به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند و
سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملاً تسليم باشند.در آيه فوق نه تنها اصل حق قضاوت براى رسول خدا تثبيت شده، بلكه پذيرش داورى و قضاوت حضرت و تن دادن
به آن، به عنوان شرط ايمان تلقى شده است; و اين مطلب با قسم بسيار مؤكّد همراه شده كه مردم حتماً بايد
در اختلافاتشان تو را قاضى و داور قرار دهند و پس از آن كه حكمى كردى، در دل نگران و ناراحت نباشند و
با رضا و رغبت آن حكم را بپذيرند; در غير اين صورت مؤمن حقيقى نخواهند بود.آرى مؤمن واقعى كسى است كه اگر دادگاه اسلامى حكمى بر عليه او صادر كرد با آغوش باز بپذيرد، گرچه
احتمال بدهد كه حقّش ضايع شده است; چون قاضى بر اساس موازين آيين دادرسى و ظاهر حكم مى كند و رسول خدا
نيز فرمود: «انّما اقضى بينكم بالبيّنات و الايمان» [2]من بر اساس شهادت و قسمها بين شما قضاوت مى
كنم. ممكن است شاهدى كه در ظاهر از عدالت و وجاهت برخوردار است، شهادتش مقبول افتد; گرچه يا او به
دروغ شهادت داده يا در شهادتش اشتباه كرده است. اگر بنا باشد به قضاوت قاضى تن در ندهند ولو خلاف واقع
قضاوت كند، سنگ روى سنگ بند نمى شود و نظام از هم گسسته مى شود.آنچه از قرآن برداشت مى شود و نصوص قرآنى در حوزه هايى، چون امور جزايى از قبيل ديات، قصاص و تعزيرات
و غيره گواهى مى دهد كه از بالاترين دخالت هاى اسلام در سياست و امور كشوردارى و جامعه است. اسلام تا
آنجا پيش رفته كه در مواردى حدّى براى مجرم و مفسد در نظر گرفته است و به قاضى اجازه داده كه آن حد را
جارى كند ولو شاكى خصوصى وجود نداشته باشد.در واقع در چنين مواردى به حدود و حقوق الهى تجاوز شده است
و گاهى مجازات هايى كه در نظر گرفته شده خيلى سنگين، و تحمل و پذيرش آن امروزه براى برخى دشوار است.مثلاً قرآن فرمان داده است كه اگر در جامعه اسلامى رابطه نامشروعى بين زن و مرد مسلمان رخ داد و با
شهادت چهار شاهد عادلْ جرم براى قاضى ثابت شد، بايد به هر يك صد تازيانه زده شود و قرآن مخصوصاً
سفارش مى كند كه مبادا قاضى تحت تأثير عواطف قرار گيرد و به آنها رأفت نشان دهد:«الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كَلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَة وَ
لاَتَأْخُذْ كُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ...» [3]هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت (محبت كاذب) نسبت به آن دو، شما را از اجراى
حكم الهى باز دارد.بى شك با اجراى چنين حدّى آبروى شخص ريخته مى شود، اما جامعه مصونيّت مى يابد. يا قرآن درباره دزدى
مىفرمايد:«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُما جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِنَ
اللّهِ وَاللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ.» [4]دست مرد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده اند، به عنوان يك مجازات الهى، ببريد و خداوند توانا
و حكيم است.نتيجه گرفتيم كه قرآن شريف مقام قضاوت، وضع احكام و مقررات براى حفظ نظم جامعه و تأمين مصالح جامعه و
اجراى حدود و تعزيرات را به عنوان حقى براى رسول خدا بر مى شمارد و براى هر انسان منصفى كه به قرآن و
نيز روايات قطعى الصّدور پيامبر و ائمّه معصومين مراجعه داشته باشد، شكى در دخالت اسلام در حوزه
مسائل سياسى و اجتماعى باقى نمى ماند; مگر آن كه كسانى از روى عناد چشم بر روى اين حقايق ببندند و
آنها را انكار كنند، نظير كسى كه چشم بر روى خورشيد بر مى بندد و در روز روشن كه خورشيد پرتو افكنى مى
كند، وجود آن را انكار مى كند.
[1]ـ نساء/ 65.[2]ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 232.[3]ـ نور/ 2.[4]ـ مائده/ 38.